eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌹🌹 ‍🕊 ✨ ‌بهش گفتم: بابک من به خاطر خانوادم نمیتونم بیام دفاع از حرم گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود، یکی گفت خانوادم... یکی گفت کارم... یکی گفت زندگیم... این ‌طوری‌ شد که امام‌حسین تنها موند و من واقعا جوابی نداشتم برای‌ حرفش... 💔 🥀 ‍
📷 به این عکس‌ها خیره‌شو، خیره‌شو... 🇮🇷گلچینی از تصاویر شهدای مدافع امنیت اغتشاشات ۱۴۰۱ ✍چقدر در رسانه ضعیف هستیم که نتوانستیم مظلومیت این شهدا و خباثت زامبی‌های مقابل‌شان را به‌درستی تبیین کنیم... اما در نقطه‌ی مقابل ببینید که چگونه رسانه‌های معاند می‌توانند روی اعدام یک محارب، پروپاگاندا به راه بیاندازند و به‌راحتی جای و را عوض کنند 🖌 محمد جوانی
شهید ، شهید می شود ما مُرده ها هم ، خواهیم مُرد ... هر آنطور که زندگی کنیم هم آنطور می رویم ..! بابک نوری هریس
من به شما قول میدهم به زودی یک تحولات عظیمی رخ خواهد داد که خیلی هایی که الان بی حجابند یا بی نمازند یا اونوری هستند ، مطمئن باشید جز لشکریان امام زمان خواهند شد. خیلی از کسانی که می‌بینید مخالفند در رکاب خواهند شد. شاید از ما بهتر
رفیق براۍ شدن، هنر لازم است! هنرِ رد شدن از سیم‌ خاردار نفس، هنرِ تهذیب، هنرِ بہ خدا رسیدن... تا هنرمند نشـے، :)!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گمنامــی‌تنهـابرای‌ نیست! مـی‌توانـی‌ نباشـی‌وسربازِ حضرت‌زهراباشــئ اماشرط‌دارد فقط‌برای‌خداکــارکنــئ‌نـــه‌ریا..!
یاد دردلها جاودانه است 🥀🕊🥀 تا سومین سالروز شهادتش ده روز دیگر (✨)
🌴 ✨ از اسـراف اصـلا خوشش نمی‌آمد لباس که میپوشید آنقدر مواظبت میکردکه زود به زود کثیف و پاره نشودهمیشه به ما میگفت: بیش از حد بخری،یک نوع اسراف است،در حــد معمول خریـد کنید.. وقتی‌کفشی‌پاره‌شد که دیگر نشود استفاده کرد،آن وقت بخرید. مسلم‌نصر
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چجوری دلتون میاد بمیرید به جنازتون دست نزنند؟! بشید تا سر تیکه کفنتون دعوا باشه... ♥🕊 حاج حسیــــن یکتا
❗️ : مۍگفت‌در‌عالم‌رویا؛ بہ گفتم! چرابراۍمادعانمۍ‌ڪنید کہ‌شھیدبشیم...!؟ مۍگفت‌مادعامۍڪنیم براتون‌شھادت‌مینویسن . . ولۍ‌گناه‌مۍڪنید. پاڪ‌میشہ.!!
💜🌸 🌸💜 و و من هنوز نمیدونستم اون چیه .. تو افکار خودمم غرق بودم که گفت: _ خیلی سخته ها .. نه؟؟ کمی مکث کرد و گفت: _باید از بگذری!! از جمله اش کمی تعجب کردم، یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود، 🌸یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،🌸 دلم یه جوری شده بود،😢 یه جورِ خاص، نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد، نگاهی به آسمون کردم، احساس میکردم غم آسمونو گرفته،😒 از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم، جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی،👥🇮🇷 چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن، از حرکت ایستادم، سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد، به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد، داشت چه اتفاقی میفتاد .. انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم .. به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..یکیشونو صدا زدم: _ ببخشین خانم خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد، می خواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش .. سمیرا زودتر از من گفت: _چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟ خانمه نگاهش رنگ غم گرفت😒 - پسر آقای حسینی شده صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم، آقا هادی قرار بود بیاد،😨😣 قرار بود دو سه روز دیگه برگرده،  اما نه اینجوری،😥😢 نه، امکان نداشت،  فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد … آخ عاطفه …عاطفه ……😫😭 😭🌷👣 کنار فاطمه سادات نشسته بودم و دلداریش میدادم،😢 همش گریه میکرد و گهگاهی داداش شهیدش رو صدا میزد ..😭😫 نگاهم افتاد به مامان آقا هادی که دستاشو به سر و سینه اش میزد و گریه میکرد ..😭 چقدر درد داشت.... از دست دادن جوونی مثل علی اکبرِ حسین .. وای که حال امام حسین “علیه السلام “ چه جوری بود وقتی می خواست بدن قطعه قطعه شده غرق در خون اش رو بیاره ..😭😣😭 چه حالی داشتی مولای من اون لحظه .. چه حالی …😭 با یادآروی روز عاشورا.... اشکام سرازیر شدن، زیر لب “یا زینب” گفتم 😣😭 تا آروم بگیره دل همه ی مادرهایی که جوونشون به دست دشمن کشته شده بود .. نگاهم به سمت سمیرا کشیده شد که یه گوشه نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود،😣 باحالتی منقلب به گلهای روی فرش خیره بود، 😢👀با این که میدونست اینا عزادارن ولی آرایش ملایمش مثل همیشه سر جاش بود .. با دستمال اشکامو پاک کردم آروم به پشت فاطمه سادات دست کشیدم که کمی آروم بشه و آهسته تر گریه کنه ..😣 اما یادم اومد فاطمه که تو خونه خودشه و بین خونوادش ..😭 ... 📚 💚💛💚💛💚💛💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 💚💛💚💛💚💛💚💛💚
🌸💜 💜🌸 و لبخندی به روم زد،😊 توی چشماش اشک میدیدم، اشک شوق از داشتن پسری مثل عباس بود یا اشک دلتنگی از دوری عباس! - پسری که فقط معصومه ای مثلِ تو لیاقتش رو داره، تو ام خیلی خوبی معصومه جان! چه خوبه که تو رو برای عباسم انتخاب کردم😊😍 بلند شدم و کنار پاهاش نشستم، سرمو گذاشتم رو زانوهاش و گفتم: _ملیحه خانم منو ببخشین، ببخشین که اجازه دادم عباس بره و باوجود نارضایتی تون مجبور شدین رضایت بدین به رفتنش روی سرمو نوازش کرد وگفت: _قربونت بشم عزیزم، عباس کاش منو ببخشه که اینهمه مانع رفتنش شدم و اذیتش کردم😒 کمی مکث کرد و در حالی که هنوزم سرمو نوازش میکرد گفت: _هفتمِ شهید محلتون که اومده بودم با حرف زدم، تازه بعد اون روز متوجه شدم چقدر من بی تاب بودم و چقدر مادر شهید صبور بود، اون روز فهمیدم خدایی که میده مطمئنا میده .. دلم آروم تر شده ..گرچه برای دیدن عباس بی تابم ولی نفسهای خدا رو بیشتر حس میکنم کنارم ..😊☝️ همچنان که سرم رو زانو های ملیحه خانم بود اشک میریختم،😢 شهید هادی چه کرده بود با دلِ همه … 🌸باز هم بوی یاس میومد …🌸 مادر عباس عجیب بوی عباس رو میداد … حالا مطمئن بودم که پاکی و عطر یاس عباس از مادرِ مثل زینب  "سلام الله علیها “صبورش بود …👌 چه خوب بود که همه راهشونو پیدا کرده بودن … و چه سخت که من هنوز هم دلبسته و دلتنگ عباس بودم …😣 من کی از تو این دنیا که عباس بود … . . . رو تختم دراز کشیده بودم و منتظر تماسی از محمد، دیگه صبرم تموم شد، گوشی رو برداشتم و شماره محمد و گرفتم،📲 مثلا قرار بود زود خبر بده!! با شنیدن جمله ” مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد ” حرصم گرفت ..😬 ای بابا این مشترک کجاست پس!! باز دراز کشیدم و نگاهم رو به سقف دوختم، مهسا اومد تو اتاق  - نمیایی واقعا؟؟؟  همونطوری که نگاهم به سقف بود  گفتم: _نه، تا محمد زنگ نزنه و خبری بهم نده از خونه تکون نمیخورم شونه ای بالا انداخت وگفت: _باشه، خداحافظ ما رفتیم وقتی مامان و مهسا رفتن، بیشتر احساس تنهایی کرد بلند شدم قرآن رو برداشتم، تصمیم گرفتم صلواتی رو به امام زمان هدیه کنم و قرآن رو باز کنم شاید کمی آرومم کرد .. نمیتونستم جمله ام رو ادامه بدم، دنیا بشدت دور سرم می چرخید، دلم می خواست این لحظه زنده نباشم، چقدر سخت بود، چقدر سخت … خود عباس حتی بهم گفته بود که اگه شهید شد من چیکار میکنم … کاش اون روز جوابشو میدادم .. کاش بهش میگفتم منم دیگه زنده نمی مونم .. کاش میگفتم …😣😢 محمد با ناراحتی 😞و چشمای خیس😢 سرشو انداخت پایین و گفت: _آره، 👣 👣شد!! دیگه هیچی نفهمیدم.... فقط چشمام سیاهی رفت و تو بغل محمد از حال رفتم …😖 . . . تا به خودم اومدم پشت تابوت عباس حرکت میکردم سیل عظیمی از جمعیت اومده بودن تشییع عباس … مگه عباس رو چند نفر میشناختن .. .. پشت سر تابوت راه میرفتم و باهاش حرف میزدم..😭 عباس! عباس چقدر زود .. عباس چرا انقدر زود رفتی .. ما هنوز باهم زندگی نکرده بودیم .. ما هنوز یکبار هم بی دغدغه راجب خودمون حرف نزده بودیم .. عباس مگه نمیدونستی که من چقدر دلتنگت بودم ..😭 عباس چرا انقدر زود انتخاب شدی برای شهادت ..😭 عباس من از تنهایی بعد از تو میترسم .. عباس چرا زود رفتی ..  چرا انقدر زود .. چرا … . . . قبر آماده بود، 🌷پیکر عباسم🌷 رو داخل قبر گذاشتن،  به خودم اومدم من اینجا چیکار میکنم پس؟؟!  منم باید با عباس دفن کنن ..😖 چرا عباس تنهایی میره .. پس من تنها تو این دنیا چیکار کنم .. من بدون 🌸عطر یاس🌸 میمیرم .. اکسیژن دلیل زنده موندن من نیست،  اکسیژن من عطر یاسِ عباس بود .. خواستن سنگ لحد رو بزارن، خودمو بالای قبر رسوندم، افتادم کنار قبر .. صداش زدم: _عبااااااس .. نباید بری عباس ..نباید بری عباسِ من باید زنده بشه ..😫😭😵 باید ..مگه من چند وقت بود که داشتمش .. قطره ای 😢از اشکم داخل قبر افتاد .. فقط صدای “یازینب” بود که میشنیدم .. . . “لحظھ ے وداع با چشم پر اشڪ ڪنار قبر میشینم آه اے مهربــون بارِ آخــره دارم تو رو میبینم” 💔💔 ادامه دارد.... 📚 💚💛💚💛💚💛💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 💚💛💚💛💚💛💚💛💚
آدما دو دسته‌ان، یا می‌میرن یا میشن :))
رفیق‌شهیددارید؟؟ ،شهیدت‌می‌کند :)
⚘🕊 ... به‌قَلبت‌نگـاه‌میکُنداگرجایی برايَش‌گذاشته‌باشے مےآيد مےمانَد و می ماند تاشهيدت‌ڪُند ...🕊🌱
اگࢪڪسے‌‌دࢪجنگ‌ شود یڪ‌باࢪشہیدشده‌امااگࢪڪسے‌ باهواے‌‌نفس‌خودش‌بجنگد هࢪࢪوزشہید‌مے‌‌شود.
اگࢪڪسے‌‌دࢪجنگ‌ شود یڪ‌باࢪشہیدشده‌امااگࢪڪسے‌ باهواے‌‌نفس‌خودش‌بجنگد هࢪࢪوزشہید‌مے‌‌شود.
‹✨🌔› همسرشھید: یہ‌روز‌نگاه‌ڪردم‌بہ‌چشم‌ها؎حاجۍ‌ گفتم:حاج‌همت‌خیلۍچشم‌هاتون‌زیباست! خداهم‌ڪہ‌زیباپسند،نمیذاره‌چیزها؎زیباتو این‌دنیابمونہ‌واونوبرا؎خودش‌برمیداره.. همان‌طورهم‌شد(: پیڪرش‌ڪہ‌آمد.. سربود،گوش‌بود..! اماچشم‌نبود! زیبایۍچشم‌هایت‌حاصل‌اشڪ‌ها؎ شبانہ‌تودربارگاه‌احدیت‌بود.. حاصل‌آن‌بودڪہ‌راهۍ‌برا؎خودبہ‌دنیاو مافۍ‌بازنڪرد.. پاڪ‌بود؎،پاڪ‌زیستۍوپاڪ‌رفتی.. ✨🌔¦⇢ محمد ابراهیم همت
🕊 مےگفت در عالم رویا؛ به گفتم! چرا براۍ ما دعا نمی کنید که شهید بشیم...!؟ 💔 می گفت ما دعا می کنیم براتون مینویسن... 🥀 ولی گناه می کنید... پاک میشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز‌اگر‌می‌خواهیم‌جامعه‌توجه‌کند به‌حقیقت‌وضع‌خودش،‌باید‌در‌آن‌جامعه‌ یاد زنده‌بماند...!
شدن دل می خواهد دلی که‌ آنقــدر قوی باشد و بتواند بریده شود از همه تعلقات... دلی که آرام، له شود زیر پایت به وقت بریدن و رفتن... و شهدا "دلدار بی دل" بودند...! اللّهُمَّ الرزُقنا توُفیق الشَّهادة في سَبيلک
خدایا میشود: در تیتر نیازمندی های روزگارت بنویسی: به یک نوکر ساده جهت شدن نیازمندیم🙂💔🥀؟!
و بر او که می گفت: «حضرت صاحب الزمان(عج) خدا به شما صبر دهد زیرا او منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم هنگامی میشود گفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم ولی اگر خود را اصلاح نکنیم هیچ گاه ظهور نخواهد کرد»  • احمد محمّد مشلب🕊•
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود🙂 به این خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزيزت می کنه🙂 و در آخر هم شهید شد و عکسش هم خیلی معروف شد☺️ :)🌱
حاجۍمیگفت: این‌انقلاب؛آن‌قدرتلاطم‌وسختۍ داردڪھ‌یك‌روز؎شھداآرزومیکنند زنده‌شوند‌و‌براۍدفاع‌ازاین‌انقلاب دوبار‌ه‌ شوند ...♥️
کوچه هایمان را به نام شهیدان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می‌دهیم بدانیم و بدانند از گذرگاه خون کدام است که با آرامش به خانه می‌رسیم.✋🏽!
ٻسمـِ‌ࢪَبِالنّۅرِو‌الذیخَلق‌اڶمَہـد؎... 🌱••میگفت: انتخاب‌اینکه‌ ‌بشیم‌یا‌نه‌رو‌در‌اختیار‌خودمون‌قرار‌داده، این‌ما‌هستیم‌که‌میتوانیم‌شرایطش‌رافراهم‌کنیم... و‌این‌ماییم‌که‌‌تعیین‌کننده‌ی‌این‌مسئله‌هستیم... | 🕊| ‍‍‌ل‌لولی‍ک‌الفرج 🕊
سعی‌‌ کن مدافع‌ قلبت‌ باشی از نفوذ شیطان... شاید سخت‌تر‌ از‌ مدافع‌ حرم‌ بودن، مدافع ‌قلب‌ شدن‌ باشد... 🕊 محمدرضا دهقان🎋
یه جوری خوب باش که وقتی دیدنت بگن؛ این زمیني نیست قطعا میشه.. •────•❁•────•