eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
986 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 #ساجده #پارت_100 علیرضا انگشتر رو دست کرد .......نگاهی به دست اش انداختم. لبخندی زدم
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 +ساجدهههه با صدایِ تقریبا بلند علیرضا از خواب پریدم. یک چشمم رو باز کردم _اخ علی بزار بخوابم نیشش تا پناگوشش باز شد و گفت" +نخیر نمیشه خانوم ،بلند شو از فرصت ها استفاده کن بریم حرم بعد از ظهر هم بریم طوس و طرقبه شاندیز. چشمامو بستم و محلش ندادم نوچی کرد +حیف شد....می خواستم بریم بستنی هم بخوریم...حالا لغو می کنم عیب ندارع بی تفاوت تویِ خواب و بیداری گفتم _باشه لغو کن فقط بزار بخوابم دوباره اومد رویِ تخت نشست...با انگشت اشاره و شست اش پلک هام رو به زور باز کرد و به شوخی مثلا ترسیده گفت: +ساجده خودتی بستنی ها بستنی _اره همون خندید +تغییر سلیقه دادی!!! توکه انقدر بستنی دوست داشتی! پشت بهش کردم _الان خواب رو بیشتر دوست دارم. با لحن شیطونی گفت: +بله...می دونم منم خیلی دوست داری...باشه پس تنها میرم. سریع سرِ جام نشستم و با اخم نگاه اش کردم. با خنده گفت: +آهااا...حالا شد...پاشو بریم دیر شد..نماز صبح که به حرم نرسیدیم..نماز ظهر و اونجا باشیم. پروعی زیرِ لب گفتم.از جام بلند شدم و رفتم طرف سرویس. همینجور که می رفتیم زیرلب آروم با خودم می گفتم: _خیالِ باطل...تنها بری که چی بشه!؟؟؟🤨 انگار شنیده بود که آروم آروم می خندید. ،،،،،، زیرزمین حرم نشسته بودیم...اونجا زیارت خیلی راحت تر بود. با مامان تصویری صحبت کردیم و بعد از نماز رفتیم تا سوغاتی هارو تکمیل کنیم. فردا شب باید بر می گشتیم قم و این سفر سه روزه هم تموم می شد. ،،،،،، وارد آرامگاه فردوسی شدیم. بعد از فاتحه خوندن به نقش های رویِ دیوار آرامگاه نگاه کردیم. _خیلی قشنگ ان نه!؟ +بله خیلی _به شعر شاعری علاقه داری +بدم نمیاد ابرو انداختم بالا _پس یک شعر از فردوسی بخون صداصاف کرد و با لحن خاصی گفت +ز مهر تو دیریست تا خسته ام به بند هوای تو دل بسته ام لبخندی زدم و گفتم: _به به....آقامون اهل شعر هم بودند. اخم نمایشی کرد +ساجدهه...این همه برات شعرهای عاشقانه برات فرستادم هاااا....الان فهمیدی!؟ _به عین ندیده بودم.. +صحیح ، خب حالا شما با یک شعر مارو مستفیض کنید خانوم. حالا چی میخوندم بلد نبودم که |: _خب.....مثلا. یکم سر گردوندم _میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است همینجور نگام می کرد....فکر کنم حتی نفس ام نمی کشید...عجب شعری خوندم:relieved:انگار می خواست جلویِ خنده اش رو بگیره که گفت +عالیه ماشاالله _اع علییی.!!!!! +نه واقعا همین یک بیت شعر خیلی معنی داره هاا _خب بلد نیستم! +عجبا ، خب بریم دیگه تا به طرقبه هم برسیم و بستنی که بهت قول داده بودم هم بدم.....گرچه گفتی خواب مهم تره _تو هم نزاشتی بخوابم که +چکارت داشتم گفتم بخواب خودم میرم لپ ام رو از داخل گاز گرفتم _بیا بریم دیر میشه اع ،،،،، 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍