🍀حضرت جوادالائمه علیهالسّلام فرمودند:
مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِطُوسَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر.
هر که قبر پدرم را در طوس زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آیندهاش را میآمرزد.
📜وسائلالشیعه، جلد ۱۴، صفحه ۵۵۰
اللهم عجل لولیک الفرج
بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
خدایا به شـــــــــــــادی دل امام رضـــــــا جـــــانـــــــم برای میلاد امام جواد علیه السلام دلِ ماها رو هــــــــم شـــــــاد کن...... 😍
مــــــبارک هــمــمون باشــــــــه👏👏
.
میشنوین...؟🌱
صدایِ دست زدنِ فرشتههـاست!✨
چه #تولـدِ قشنگی داریم امروز!🍬
الهی همه از دست امام رضا جانم عیدی بگیریم..😍
🌸🎊عیدمــــون مبــــارک🎊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مقایسه وضعیت شغلی زن اروپایی و زن ایرانی
🔹زنان در ایران در ناز و نعمت، فقط مورد هجمه رسانهای قرار میگیرند ولی در عمل در اروپا زنان به بردگی گرفته شدهاند.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 زن آمریکایی میگوید صدها دزد در حال غارت خانه های مجلل رها شده در هنگام آتش سوزی هستند و پلیس قادر به مداخله نیست.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 منابع غربی: لس آنجلس همچنان در آتش می سوزد و تبدیل به شهری فاجعه زده شده است.
⭕️ترامپ گفته بود تا مراسم تحلیفم اگر اسرا آزاد نشوند، درب جهنم به روی خاورمیانه باز خواهد شد!
گویا فراموش کرده بود که حاکم مطلق جهان ، فقط و فقط خداوند است؛ نه قدرت های پوشالی فرزندان شیطان
پس حاکم مطلق جهان ؛به آنها فهماند که باز شدن درب جهنم یعنی چه🤨🤨🤨
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهخاطر حرکت قشنگش و ارادت به وطنش، مدعیان زن زندگی آزادی که اغلب دینشون انسانیت هست، دارن فحشش میدن
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
به لطف! کم کاری اصحاب رسانه
تصویری که جهان از دختران کشور ما میبینه، دختریه که وسط دانشگاه لخت میشه و یا دختری که به صورت پدرش سیلی میزنه...
اما دختر ایرانی همونیه که مدال المپیکش رو تقدیم مردم غزه میکنه و با جایزه اش آرزوی پدرش رو برآورده میکنه!
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 برنامه بدون تعارف با نایبقهرمان پارالمپیک
🔹دختر قهرمان دهه هشتادی که در آستانه روز پدر، با مرام پهلوانی قدردان پدرش شد.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
_الهی قربونت بشم که به فکر دسته گل هم بودی. عروس و داماد سوار بر پرایدی سفید رنگ که روح الله به عاری
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۶۷ و ۶۸
یک روز بعد از مراسم بود، فاطمه سیراب از عشق و مردانگی روح الله و روح الله در بند مهربانی و زیبایی فاطمه شده بود، فاطمه که خانواده روح الله را همچون خانواده خودش میدانست و اصلا خبر نداشت که روابط در این خانواده چگونه است،
پس پیشنهاد داد تا به همراه روح الله و محمود و فتانه به حرم حضرت معصومه مشرف شوند. فتانه که هنوز به خاطر اتفاقات گذشته که بر وفق مرادش نبود پر از باد بود و شب گذشته هم چون توقع داشت تمامی هدیهها حتی هدیههای خانواده عروس را دو دستی تقدیم او کنند که هدیه های خانواده عروس از دستش پریده بود، حالش بد بود
و تمام این بد حالی را از چشم فاطمه می دانست، اما چون از محمود چشم میزد نمیتوانست علنا با رفتن به زیارت مخالفت کند. بنابراین عروس و داماد همراه فتانه و محمود به زیارت حضرت معصومه رفتند.
ورودی حرم ایستادند، روح الله و فاطمه همانطور که دستهایشان در دست هم قفل شده بود، روبه روی گنبد زرد و طلایی حضرت معصومه دست بر سینه گذاشتند و اولین سلام دوران متأهلی را به بانو دادند،
وجودشان سرشار از احساساتی خوش بود و روح الله سرش را خم کرد و میخواست در گوش فاطمه عشق زمزمه کند که ناگهان با صدای تیز و عصبی فتانه به خود آمدند.
🔥_اه این اداها چیه زودتر برین زیارت کنیم بیاین دیگه، ما کلی کار داریم باید بریم روستا، مثل شما از هفت دولت آزاد نیستیم.
با این حرف فتانه، روح الله و فاطمه از هم فاصله گرفتند، فتانه و فاطمه از ورودی خواهران و روح الله و پدرش هم از ورودی آقایان وارد حرم مطهر شدند.
فاطمه زیارتنامهای برداشت و چون میدانست فتانه سواد ندارد، کنارش ایستاد تا بلند و شمرده بخواند که اگر فتانه خواست تکرار کند،زیارتنامه را باز کرد و هنوز شروع نکرده بود که ناگهان فتانه با دستش، مچدست فاطمه را محکم چسپید،
فاطمه که با این حرکت ناگهانی فتانه جا خورده بود،به سمت او برگشت و می خواست بپرسد منظورش از این کار چیست؟! هنوز حرفی نزده بود که چشمش به نگاه پر از خشم و نفرت فتانه افتاد و حرف در دهانش خشکید، فتانه همانطور که دندانی بهم میسایید رو به فاطمه گفت:
🔥_ببین دخترهٔ پر فیس افاده! فکر نکن من برا سعید عروسی مثل روح الله میگیریم، تو و روح الله لیاقتتون خیلی کمتر از عروسی دیشب بود، اما سعیدِ من باید عروسی براش بگیرم که توی خاطر همهٔ شهر بمونه و صدا از خودش در کنه فهمیدی؟!
فاطمه تازه فهمیده بود که بله برون و خواستگاری و جشن دیشب که توی خانه باباش برگزار شده بود از دید فتانه و این طرفیا عروسی بوده، فاطمه دلش شکسته بود
و همانطور که خیره به عبارات زیارتنامه بود یک لحظه از ذهنش گذشت: انشاالله که آرزوی جشن عروسی سعید روی دلت بمونه و قطره اشکی از گوشهٔ چشمش چکید...
ناگهان فتانه نیشگونی از بازوی فاطمه گرفت به طوریکه سوزشی در بازویش پیچید، فاطمه درحالیکه با دستش جای نیشگون فتانه را می مالید گفت:
_چیشده؟! چرا اینکار میکنی؟!
فتانه با چشمان به خون نشسته به او خیره شد و گفت:
🔥_چی گفتی دخترهٔ چش سفید؟! حالا دیگه آرزوی مرگ سعید را میکنی؟! حالا دیگه میخوای آرزوی عروسی پسرم روی دل من بمونه؟!
فاطمه با تعجب به فتانه خیره شد و گفت:
_چی میگین؟! من که حرفی نزدم!!
فتانه سری تکان داد و همانطور که بازوی فاطمه را محکم گرفته بود او را به طرف در خروجی کشید و گفت:
🔥_زیارت میزنه به کمرت، بیا بیرون اینقدر سجاده آب نکش
و فاطمه متعجب از حرکات فتانه، آخر او چیزی نگفته بود، یعنی فتانه چطور توانست ذهنیات او را بخواند. چند روزی از مراسم پیوند خوردن روح الله و فاطمه میگذشت، مراسمی که قرار بود، بله برون و نهایتا یک جشن عقدکنان باشد،
اما انگار از نظر فتانه و دور و بریهایش، حکم جشن عروسی را داشت، فاطمه و روح الله، پیلوتی کوچک در محله قدیمی قم کرایه کردند،
خانه ای که آقا محمود در هنگام عقد به خانواده عروس قول داده بود که برای زندگی این دو جوان بگیرد از زمین تا آسمان با این پیلوت کوچک و مستعمل تفاوت داشت. اما روح الله و فاطمه به همین آلونک کوچک که حکم لانهٔ عشقشان را داشت، راضی بودند،
روح الله که سختی کشیدهٔ دوران بود و فاطمه هم خوب میدانست یک طلبهٔ جوان که هیچ حامی مالی جز لطف خدا ندارد، نباید بیش از این از او انتظار داشت، پس با عشق زندگی را شروع کردند...
آخر هفته بود و روح الله عزم رفتن به خانه پدری را کرده بود، البته زنگهای فتانه هم بی تاثیر نبود، انگار موضوعی اتفاق افتاده بود که وجود او و فاطمه ضروری بود.پس صبح زود به سمت ایستگاه ماشین های خطی راه افتادند تا به روستا بروند.