eitaa logo
حجاب و عفاف🧕🏻
3.1هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
12.1هزار ویدیو
81 فایل
﷽ حـجاب بوته خوش بوی گل عفاف است🌱 [برای تعقل و تفکر آزاد اندیشانه ؛حول مسئله عفاف و حجاب گرد هم آمده ایم ] بگوشیم @fendreck @KhademAllah7 @Maghadam1234 کپی باذکرصلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢مادر :حرفِ رضایت شنیدید همه کنیم دیدار با خانواده شهید عجمیان با همراهی 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
6.mp3
زمان: حجم: 13.51M
🎙 🤔در جواب اونایی که وقتی میگیم قانون حجاب رو رعایت کن، میگه میخوام خودمو نسبت به مشکلات اقتصادی و... به مسئولین برسونم، چی بگیم⁉️ ✨رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :كَما تَكُونوا يُوَلّى علَيكُم(كنز العمّال:۱۴۹۷۲) ✨هر طوری که شما مردم باشید، مسئولین هم همونطوری بر شما حکومت خواهند کرد😳 🔥ظـــاهــــر_مـــردم، روی ســیـاسـت هـای مـسـئـولـیـن اثـــــر مـــیــذاره 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۹ با رفتن نســـیم میدانستم که فصل جدیدی از مشکلات و سختیها شروع خواهد شد. من در گذشته خرابکاریهایی کرده بودم که حالا آثارش در زندگی ام بود. وقتی نگاه به هر گوشه ی این خونه میکردم رد فریب یک پسر ثروتمند پیدا میشد! بیشتر این خونه با پول وهدایایی تهیه شده بود که پشتش خوابیده بود!! حالا که دارم تغییر میکنم تحمل دیدن اینها خیلی سخت بنظر میرسه! باید چه کار میکردم؟؟ 🍃🌹🍃 فکری به ذهنم رسید. یک روز تمام شهامتم رو جمع کردم و هرچه که کامران برام خریده بود و هدایایش رو داخل ساکی ریختم و به سمت کافی شاپش رفتم. نمیدونستم کارم درسته یا نه..!!! اصلا شاید داشتم خودم رو فریب میدادم!! شاید اینها بهانه بود تا دوباره کامران رو ببینم! وقتی داخل کافه شدم شلوغتر از همیشه به نظر میرسید ! گارسونهای کامران به محض دیدنم با چشمان از حدقه بیرون زده به طرفم اومدند و حسابی تحویلم گرفتند. یکی از آنها در حالیکه منو زیر چشمی زیر نظر داشت داخل اتاق مدیریت رفت. میدانستم که رفته کامران راخبر کند.یکباره دلشوره گرفتم.بازهم این تپش قلب لعنتی شروع شد. لحظاتی بعد کامران که تیپ رسمی زده بود با هیجان بین درگاه حاضر شد.و نگاهی به من وساک در دستم انداخت. آب دهانم را قورت دادم و با غرور وشهامت نگاهش کردم. او با قدمهایی سریع و چشمانی که برق میزد به طرفم اومد. انگار میخواست گریه کند ولی خجالت می کشید. سرم رو به اطراف چرخوندم.چهره ی دخترهایی رو دیدم که با اینکه کنار دوست پسرهایشان نشسته بودند ولی با حسرت و علاقه به او نگاه میکردند ونگاهی حسادت وار به من و ظاهر ساده و بی آرایشم میکردند.اما کامران کوچکترین توجهی به آنها نداشت. اصلا آنها رو نمیدید!! تمام نگاهش سهم من بود!! !! حسی که کامران در من ایجاد میکرد همیشه این بود و این حالم رو خوب میکرد!! 🍃🌹🍃 سلام نکرد.شاید چون هنوز در ناباوری بود! پرسید: -واقعا خودتی؟؟؟ به سردی گفتم: -میبینی که!!کجا میشه بدون دردسر صحبت کرد؟ او خواست بازومو بگیره به رسم مشایعت عاشقانه ولی خودم را کنار کشیدم و با اخمی کمرنگ کردم. او نگاهی شرمساربه مشتریانش انداخت وگوشه لبش رو گزید وگفت: _بریم اتاق من!! جلوتر از او با غرور راه افتادم وداخل اتاق رفتم.او پشت سر من وارد اتاق شد.خواست در راببندد که گفتم: _بزار باز باشه!! نشستم روی کاناپه! او هیجان زده ونگران بود.!! یعنی من برایش مهم بودم؟؟ با صدایی مرتعش ،گارسونش رو صدا کرد: -سعید..!! دوتا سینی ویژه بیار بعد مقابلم نشست و دستهایش را قلاب کرد و سرش رو پایین انداخت. دلم یک مدلی شد. چقدر دلم براش تنگ شده بود.او لاغرتر به نظر میرسید!! مگه میشه او با اینهمه کبکبه و دبدبه عاشق من بی سرو پا بشه؟ نه امکان نداشت..او داشت با من بازی میکرد! همانند من که با آنها بازی کردم! سکوت را شکستم: -من اینجا نیومدم برای دیدنت.اومدم .. ساک رو روی میز گذاشتم و ادامه دادم: _اومدم امانتیهاتو بهت برگردونم. او با تعحب نگاهم کرد. -امانتی؟ ؟؟ من امانتی ای پیش تو نداشتم!! گفتم: _چرا… داشتی!! او با تردید زیپ ساک رو باز کرد وبادیدن هدایا جا خورد. روی لباسها سرویس طلایی که قبل از سفر برام خریده بود رو برداشت و با گله مندی نگاهم کرد. سعی میکردم حتی الامکان نگاهش نکنم. دلش شکست. این رو حس کردم.. از رد اشکی که توی چشمانش جمع شد و اجازه نداد دیده شه!! آخه او هم مثل من مغرور بود. گفت: -چرا داری اینکارو میکنی؟ بعد از چندوقت بیخبری پاشدی اومدی اینجا عذابم بدی؟ از من دقیقا چی میخوای؟ میخوای التماست کنم؟! چرا شما دخترها تا میفهمید یکی… گفتم که!! مغرور بود!! اگر جمله اش رو تموم میکرد غرورش میشکست.جمله رو اینطوری بست: -بیخیال!! مهم نیست! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
ادهم شرقاوی به ترامپ این نوشته از أدهم شرقاوی، روزنامه نگار الوطن قطر، صدای میلیون‌ها انسان است، این نوشته هنر است، است، است، است و بالاخره واقعیتِ تلخِ عصر ماست! 📑بخوانید🔍قضاوت کنید: آقای ترامپ! خدا شاهد است، من دعا می‌کردم که تو برنده شوی، تا جایی که همسرم به من مژده داد که تو پیروز شده‌ای و گفت: «دوستت برنده شد!» و البته من به تو رأی می‌دادم نه به خاطر محبت به تو، چون قلبم تا این حد کور نیست، بلکه به این دلیل که تو شخصی خبیث و شفاف هستی، آنچه در قلبت است بر زبانت جاری می‌شود، پس تو مانند هیلاری کلینتون دیپلمات نیستی که مانند مار چنبره بزند! من آرزو داشتم که تو برنده شوی تا چهره زشت آمریکا را به قوم خودم نشان دهم! من از قومی هستم که اگر هیلاری به آن‌ها بگوید: «به جهنم بروید، ای لطیف‌ها!» خواهند گفت: «او به ما ابراز محبت کرد!» با تو قضیه فرق می‌کند، تو خیلی صریح هستی و در بازی خود به‌طور علنی رفتار می‌کنی، تو به‌روشنی می‌گویی: «ما نفت عرب‌ها را می‌خواهیم»، تو به‌روشنی می‌گویی: «از حضور عرب‌ها و مسلمانان در آمریکا استقبال نمیشود»، تو به‌روشنی می‌گویی: «من با اسرائیل در هر آنچه انجام می‌دهد، موافقم»، و نه این که بگویی من مخالف هستم و هزینه سیمان را به آن‌ها پرداخت کنی، و نه از اسرائیل بخواهی که در برابر غزه خود را کنترل کند و موشک‌ها را برای بمباران آن‌ها بدهی! جناب رئیس‌جمهور: آیا می‌دانی چرا آمریکا تو را انتخاب کرد؟!!! اجازه بده بگویم، آن‌ها تو را به این دلیل انتخاب کردند که تو نسخه‌ای از خودشان هستی، بنابر این مشخصات تو در هر کشور محترم فقط مشخصات یک رئیس باند است! ناراحت نشو، چرا که برهان بر عهده مدعی است! اولاً تو بی‌فرهنگ هستی و در سیاست به اندازه‌ای می‌فهمی که شکیرا در نظریه نسبیت می‌فهمد، هیلاری تو را در دو مناظره به زمین زد و نادانی‌ات را برملا کرد، و با این حال تو را انتخاب کردند! از تو ویدیوهایی درباره‌ی تعرض به زنان در حالی که به این کار افتخار میکردی در اختیار گذاشتند، و با این حال تو را انتخاب کردند! از فرار تو از پرداخت مالیات‌هایی که از مردم می‌خواهی پرداخت کنند، شواهدی ارائه کردند و با این حال تو را انتخاب کردند! زندگی خانوادگی‌ات حال به هم زننده است و با این حال تو را انتخاب کردند! باور کن، تو نسخه‌ای کوچک از آمریکا هستی، نسخه‌ای زشت از کشوری زشت که هنوز هم امروز به یاد بمب‌افکنی‌های اتمی خود بر هیروشیما و ناکازاکی جشن می‌گیرد بدون هیچ گونه احساس ناراحتی وجدانی! جناب رئیس‌جمهور: ما از نقاب‌ها خسته شده‌ایم، پس چهره واقعی آمریکا را به ما نشان بده! ما از کلمات شیرین و نرم خسته شده‌ایم، پس به ما سخنان واقعی آمریکا را بشنوان! ما از احساس نگرانی و همدردی شما نسبت به آنچه بر ما می‌گذرد خسته شده‌ایم، این‌ها علامت‌های بارداری و حالت تهوع هستند، نه علامت‌های سیاست، پس احساس واقعی آمریکا را نسبت به ما نشان بده و از ناامیدی عاطفی نترس، ما می‌دانیم اما می‌خواهیم حکام ما بدانند که این یک رابطه عشق یک‌طرفه است! ما از تلاش شما برای نشان دادن اینکه چطور چماق را از وسط نگه داشته‌اید خسته شده‌ایم، پس آن را از سرش بگیر و بر سر ما بزن شاید بیدار شویم! جناب رئیس‌جمهور: هیچ چیز سریع‌تر از سپردن مدیریت یک کشور به یک احمق، کشورها را خراب نمی‌کند و من از خداوند می‌خواهم که دوره تو مقدمه‌ای برای ویرانی باشد، و سال‌های حکمرانی تو بر آمریکا مانند سال‌های قحطی برای مردم مصر در زمان یوسف پیامبر (علیه‌السلام) باشد، پس خودت باش و اجازه نده که آن‌ها تو را مهار کنند، خواهش می‌کنم، آمریکایی باش بدون مواد آرایشی! و در پایان: پیام من به همکاران عرب تو: هیچ‌کس به اندازه ترامپ پَست نیست، جز شما شیوخ عرب... (روزنامه الوطن قطر) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻   ┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈ 📌جهت ثبت کامنت به لینک زیر مراجعه کنید 💬 https://eitaa.com/joinchat/1293092096C5933cfdb8e