9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دوباره در وطنم فتنه ی جدیدی هست
به هر طرف که نظر میکنم شهیدی هست
اگر شهید میارن پس امیدی هست...
#مداحی
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
کربلاییسجاد محمدیکربلاییسجاد_محمدی_قیام_میکنم_.mp3
زمان:
حجم:
9.81M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
{قیام می کنم قیام می کنم! برسم شام کارو تمام می کنم}
.
.
🎶#مداحی
🗣#محمدی
🏴#محرم
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
کربلایینریمان پناهیخداحافظ.mp3
زمان:
حجم:
5.65M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
{خداحافظ ای جوانی زینبــــ💔!}
.
.
🎶#مداحی
🗣#پناهی
🏴#محرم
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
رضا نریمانی76927226-0f9d-41e2-9acf-adbeb571e310.mp3
زمان:
حجم:
2.84M
#مداحی
دیگه هیچی حالمو خوب نمیکنه الا حرم ..
سید رضا نریمانی🎤🖤
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
حاج میثم مطیعیکاش بمونیم تا ظهور (1).mp3
زمان:
حجم:
8.35M
🔊 #صوت_مهدوی ؛ #مداحی
▪️ کاش بمونیم تا ظهور، با عشق و شور و یقین، ما زائرای #اربعین
فااللهُ خیرٌ حافظا و هو أرحَمُ الرّاحمین
👤 حاج میثم #مطیعی
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_من_از_کربلا_جا_موندم.mp3
زمان:
حجم:
7.91M
🔳 #شور #جاماندگان #اربعین
🌴من از #اربعین جا موندم
🌴من از #کربلا جا موندم
🎙 #محمود_کریمی
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
کربلایی محمدحسین پویانفر4_6028167486778640865.mp3
زمان:
حجم:
8.88M
°•🌱
± یامولانا یا صاحب الزمان ♥️😔
#مداحی 🎼
#محمدحسینپویانفر 🎤
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
حسین طاهری1_5718595321.mp3
زمان:
حجم:
2.24M
🏴•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ↻
داره میاد دوباره باز بوی محرم ...
🎙#طاهری | #مداحی | #محرم
═ೋ۞°•🖤•°۞ೋ═
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
کربلاییحسین طاهری4_6008253054866952533.mp3
زمان:
حجم:
13.84M
انا علیبنحسینبنعلی..🖤
#مداحی 🥀
شب هشتم #محرم
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
حسین ستودهنماهنگ شب های جمعه.mp3
زمان:
حجم:
4.74M
شب های جمعه
آخه چه سری داره دلهامون میگیره..😭💔
#شب_جمعه
#مداحی 🥀
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فاطمه عادت کرده بود که شبها به بستر نرود چون خواب رفتن همان و کابوسهای واقعی دیدن همان، در خواب نه تنها آرامشی نداشت،بلکه روح و روانش خسته و زخمی تر میشد، پس برای جلوگیری از این احوالات مدام مشغول ذکر و ریاضت بود.
باز هم شبی دیگر فرا رسید، بچه ها یکی یکی داخل اتاقشان شدند و روی تختشان خوابیدند، فاطمه که انگار نگهبان این خانواده بود،داخل هال بیدار بود و تسبیح به دست و ذکر به لب بود، ساعت از نیمه شب گذشته بود که با صدای جیغ بلند حسین، فاطمه از عالم دعا و ذکر بیرون آمد، از جا بلند شد و به سرعت خودش را به اتاق رسانید.
از صدای جیغ حسین،زینب و عباس هم بیدار شده بودند، فاطمه حس میکرد هالهای سیاه رنگ اطراف حسین میگردد، خودش را به حسین که هنوز چشمانش بسته بود رساند، حسین را در آغوش گرفت و همانطور که موهای او را نوازش میکرد گفت:
_جیغ نکش پسرم، گریه نکن عزیزم، همه اش یه خواب بود گلم، چشمای خوشگلت را باز کن و ببین که تو بغل مامان هستی، ببین هیچ چیز ترسناکی اینجا نیست
اما صدای نگران فاطمه که سعی در آرام کردن پسر کوچکش داشت در جیغهای بلند و مداوم حسین گم میشد. حسین جیغ بلند میکشید و گاهی نفس نفس میزد و بین همین فریادها با لکنت نام "ما.. ما.. ن" را بر زبان میآورد
و عجیب اینکه هر چه فاطمه تلاش میکرد حسین بیدار شود، تلاشش بیفایده بود و حسین چشمانش را باز نمیکرد، فاطمه که حسین را در آغوش گرفته بود رو به زینب مضطربانه گفت:
_دخترم برو، برو اسپند دود کن و بیار اینجا بگردون
زینب که از ترس و استرس صورتش بی رنگ شده بود چشمی گفت و از جابلند شد و فاطمه مدام پشت سر هم صدا میزد:
_گلاب هم بیاور...سرکه هم بیاور...آخ خدای من قرآن هم بیاور..
اضطراب فاطمه با دیدن وضعیت حسین بیشتر و بیشتر میشد و میترسید حسین از ترس و کابوسی که انگار تمامی نداشت زهر ترک شود و قالب تهی کند، پس همانطور که گریه میکرد و اشک میریخت بلند بلند میگفت:
_آاااخ خدا چرا تمام نمیشه؟! چرا بچه ساکت نمیشه...حسین داره میمیره..
انگار مغزش قفل کرده بود،یکساعتی میشد که حسین در همین حالت بود، با چشمان بسته گریه میکرد، ناله میزد و گاهی جیغ های بنفش میکشید، حتی زمانی که فاطمه با دست مقداری آب به صورت حسین پاشید، بچه باز هم چشمانش را باز نکرد، انگار توان باز کردن پلک هایش از او گرفته شده بود
و به نظر میرسید کسی روی پلک های حسین را محکم با دست گرفته..در این هنگام عباس که بغض گلویش را گرفته بود، گوشی فاطمه را به سمت او داد و گفت:
_مامان چرا به بابا زنگ نمیزنی و فاطمه تازه یادش افتاد که بهترین راه همین بوده..
فاطمه شماره روح الله را گرفت و با دومین زنگ صدای گرم روح الله در گوشی پیچید، فاطمه همانطور که هق هق میکرد گفت:
_میشنوی روح الله؟!این صدای گریه و جیغ حسین توی خواب هست، الان چند ساعت هست به این حاله، تو رو خدا یه کاری بکن..
روح الله با حرارتی در کلامش گفت:
_فاطمه! تو الان باید به خودت مسلط باشی، من از این طرف یک سری کارهایی میکنم، تو هم همین الان اگه #مداحی، یا #روضهای چیزی روی گوشی داری بگذار و صدای گوشی را زیاد کن تا توی اتاق بپیچه...
فاطمه چشمی گفت و گوشی را قطع کرد و با دستان لرزانش وارد صفحه مداحی ها شد و اتفاقی یک مداحی را انتخاب کرد و گذاشت و صدا در اتاق پیچید:
🎙یا حسین غریب مادر...
تویی ارباب دل من...
یه گوشه چشم تو بسه...
واسه حل مشکل من...
و انگار این مداحی آبی بود که بر آتش کابوس حسین ریخته شد، حسین گریهاش قطع شد، چشمانش را باز کرد و چون خود را در آغوش مادر دید، خودش را محکم به اوچسپاند و گفت:
_مامان اون آدمای سیاه و ترسناک میخواستند منو از کوه بندازن پایین، من میخواستم بیام پیش تو، اما منو محکم گرفته بودند، خواستم صدات بزنم که جلو چشمام و دهانم را با دست های گنده و زشتشون گرفتن، مامان من خیلی ترسیدم...
و فاطمه همزمان با اینکه اشک میریخت و سرو صورت حسین را غرق بوسه میکرد، همراه مداحی، نوحه را تکرار میکرد.
👈 #ادامه_دارد....
🔴رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فرجهم🌟