eitaa logo
حجاب و عفاف
41.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔 چیزی گم کرده بودی؟فرزند آیت الله نخودکی (ره) فرمودند: روزی از مسیری عبور میکردم در راه چشمم به زن بی‌حجابی افتاد و سرم را برگرداندم وقتی خدمت پدرم رسیدم فرمودند؛ چرا مراقب نگاهت نبودی؟ من عرض کردم چشمم افتاد من قصدی نداشتم. فرمودند: مگر چیزی گم کرده بودی چشمت به این طرف و آن طرف میگردید؟! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
34-Vala-hamchon-zan-baarzesh-hamchon-hejab(www.rasekhoon.net).mp3
7.96M
والا همچون زن، با ارزش همچون حجاب - پادکست صوتی 🌱 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
[•🦋🌸•] ‌‌🌿¦⇠ ‏تو جامعه ای که بعضی از پسرا چفیه انداختن و رفتن مدافع حرم شدن؛ هستن دخترایی که چادر میپوشن و مدافع حیا میشن! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🔺هر اندیشه ای جز اسلام آزاد است ▪️تصویر سمت راست معلمی شیطان پرست که حکم دادگاه فرانسه در خصوص اعتراض والدین دانش آموزان به چهره ی خشن وی این بوده: این شخص آزاد است، چون اندیشه هرکس متعلق به خودش است ▪️تصویر سمت چپ مريم بوجيتو رئیس شورای صنفی دانشجویان دانشگاه سوربون فرانسه که ورود وی به دانشگاه ممنوع شده . علت ممنوعیت حجاب وی میباشد.!! ▪️هر اندیشه ای جز اسلام آزاد است. آزادی بیان غربی یعنی فقط آزادید مثل ما فکر کنید 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
|••🕊••| بســــته‌ام‌عهد ڪه‌در‌راه‌شهـــیدان‌باشم چادر‌مشڪۍمن رنگ‌شهـــادت‌دارد 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
‌ •° ؏ـشق خوݕ اسٺ ... اگࢪ یاࢪ ""خدایے"" باشد ...!!!! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
رمان واقعیِ بی تو هرگز...❤️🌿 همراه ما باشین با جدید ترین رمانها در کانال حجاب وعفاف😍 وبهترین پست های حجاب وعفاف وسخنرانی های جدید و بروز 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حجاب و عفاف
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #بیست_و_سوم_و_بیست_و_چهار آمدی جانم به قربانت شلوغی ها به شدت به دانشگا
🌾قسمت بدون تو هرگز با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای☕️ بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ...😴 نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...  هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...👌 توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...  سریع رفتم دنبال کارهای درسیم... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌾 🌾قسمت اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته خونه اومد ... رفتم جلو در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ... _چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال! ... با تعجب چشمهام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... خنده اش گرفت ...😃 _اینبار دیگه چرا اینطور نگام میکنی؟ _علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ صدای خنده اش بلند تر شد ...😂 نیشگونش گرفتم ...😬 _ساکت باش بچه ها خوابن ... صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...😃 _قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم میخورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ... رفت توی حال و همون جا ولو شد ... _دیگه جون ندارم روی پا بایستم با چای رفتم کنارش نشستم ... _راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... 😒 آخر سر گریه همه دراومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ...😔 تا بهشون نگاه میکردم ... مثل صاعقه در میرفتن ... _اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن😊 _جدی؟😳 لای چشمش رو باز کرد ... _رگ مفته ... جایی برای فرار کردن هم ندارم ... 😃 و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم در گوشش ...😁😉 _پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ... وبا خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ... ادامه دارد ... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
دیدید بعضیا خیلی ان... هم نورانی دارن، هم نورانی، اینا خیلی خوب حسینُ تو دلشون جا دادن...، هرجا به پستشون خورده، گفتن: این دل فقط جای حسین است و بس! مثل شهدا... شبتون شهدایی🌱 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄