eitaa logo
حجاب و عفاف
39.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حجاب و عفاف
سلام خدمت شما دوستان من به دنبال مادرانی هستم که دوست دارنند تو خونه در کنار فرزندشان کار کنند و به درآمد برسند. با همین گوشی تو دستشون🤔🤔 همه چی به خودت بستگی داره میخای به درآمد برسی😍 بیا تو کانالم و بهم پیام بده https://eitaa.com/ikad_group آیدی من @KarAfariniIkad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌خوشا آن دل که دلدارش تو گردی 🔹‌خوشا جانی که جانانش تو باشی 🔹‌خوشی و خرمی و کامرانی 🔹‌کسی دارد که خواهانش تو باشی 🔹‌چه خوش باشد دل امیدواری 🔹‌که امید دل و جانش تو باشی ...
🔸 امروز نهم ماه ذی الحجه بنا بر نقل تاریخ روز شهادت سفیر خاص امام حسین علیه السلام در کوفه حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام که او را غریبانه و مظلومانه به شهادت رساندند ، هدیه به روح بلند و مطهرشان صلواتی ختم فرمایید ━━━◈❖✿❖◈━━━━ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
امام خمینی (ره) : شریفترین شغل در عالم ، بزرگ کردن یک بچه است ، و تحویل دادن یک انسان است به جامعه. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
913.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 تذکر حجاب یک مرد فلسطینی به خواهر دینی اش، در حالی که خبر عزیزانشون رو شنیدن ❕اعضای خانواده شونو از دست دادن چندین ماهه درگیر جنگ هستند دل هاشون پر از غم و استرسه ❕اما هیچ کدوم باعث نمیشه که ، امر به معروف و نهی از منکر نکنن، یا تذکر رو نپذیرن. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمی است؛ لحظه‌لحظه‌ی این ساعات مثل اکسیر، مثل کیمیا حائز اهمیت است؛ اینها را با غفلت نگذرانیم... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
📌 تاکید رهبر انقلاب بر نقش بانوان در ✔️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «در این قضیّه‌ی انتخابات، شما بانوان و خانم‌های عزیز می‌توانید نقش ایفا کنید. مهم‌ترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینه‌ی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند... در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوق‌ها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه می‌توانيد نقش ایفا کنید.» ۱۴۰۲/۱۰/۶ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از دامن زن مرد به معراج رود 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ یک روز اتفاق عجیبی افتاد...اتفاقی که انگاربیشتر شبیه یک برنامه ی از پیش تعیین شده بود تا اتفاق!!در ماشین کامران نشسته بودم ومنتظر بودم تا او از آبمیوه فروشی ای که خیلی تعریفش را میکرد برگردد که آن طلبه را دیدم که با یک کیف دستی از یک خیابان فرعی بیرون آمد و درست در مقابل ماشین کامران منتظر تاکسی ایستاد. همه ی احساسات دفن شده ام دوباره برگشتند.سینه ام بقدری تنگ شد که بلند بلند نفس میکشیدم.دست نرم کامران دستم رو نوازش کرد:عسل خوبی؟! زود دستم را کشیدم! اگر طلبه این صحنه را میدید هیچ وقت فراموش نمیکرد.با من من نگاهش کردم وگفتم: -نه.کامران حالم زیاد خوب نیست. . حالت تهوع دارم! او دستپاچه ظرف آبمیوه رو به روی داشبورد گذاشت و نمیدونم بهم چی میگفت..چون تمام حواسم به اون طلبه بود که مبادا از مقابلم رد شه.با تردید رو به طلبه اما خطاب به کامران،  گفتم: -میشه این طلبه رو سوار کنیم وتا یه جایی برسونیم؟! کامران با ناباوری وتردید نگاهم کرد.انگار میخواست مطمئن بشه که در پیشنهادم جدی هستم یا او را دست می اندازم.وقتی دوباره خواهشم را تکرار کردم گفت: -داری شوخی میکنی؟ چرا باید اونو سوار ماشینم کنم؟ دنبال دردسر میگردی؟ من هیچ منطقی در اون لحظه نداشتم.میزان شعورم شاید به صفر رسیده بود.فقط میخواستم عطر طلبه رو که برای مدتی طولانی تر حس کنم. با اصرار گفتم: -ببین چند دقیقه ست اینجا منتظر یک تاکسیه.هیج کس براش نمی ایسته. اوبا نیشخند کنایه آمیزی گفت: -معلومه! از بس که دل ملت از اینا خونه.با عصبانیت به کامران نگاه کردم..خواستم بگم آخه اینا به قشر تو چه آسیبی رسوندند؟!تو مرفه بی درد که عمده ی کارت دور زدن تو خیابونهای بالا و پایینه  وشرکت تو پارتیهای آخرهفته چه گلایه ای از این قشر داری؟ اما لب برچیدم و سکوت کردم.. کامران خشم وناراحتیمو از نگاهم خواند و نفسش رو بیرون داد و چند ضربه ای به فرمانش کوبید و از ماشین بصورت نیم تنه پیاده شد و روبه طلبه ی جوان گفت: -حاج آقا کجا تشریف میبری؟ من حیرت زده از واکنش کامران فقط نگاه میکردم به صورت مردد و پراز سوال طلبه. کامران ادامه داد: -این نامزد ما خیلی دلش مهربونه .میگه مثل اینکه خیلی وقته اینجا منتظرید. اگر تمایل داشته باشید تا یک مسیری ببریمتون... ای لعنت به طرز حرف زدنت!! مگر قرار نبود کسی خبرداره نشه من دوست دخترتم! حالا منو نامزد خودت معرفی میکنی؟ اون هم در حضور مردی که با دیدنش قلبم داره یکجا از سینه بیرون میزند؟!؟ طلبه نیم نگاهی به من که او را خیره نگاه میکردم کرد و خطاب به کامران' گفت:ممنونم برادرم.مزاحم شما نمیشم. کامران اما جدی بود. انگار میخواست هرطورشده  به من بفهماند که هرخواسته ای از او داشته باشم  بهش میرسم -نترس حاج آقا! ماشینمون نجس نیست! شاید هم کثر شانتون میشه سوار ماشین ما بشینید! اخم کمرنگی به پیشانی طلبه نشست .مقابل کامران ایستاد.دستی به روی شانه اش گذاشت و با صدای صمیمانه ومهربانش گفت: -ما همه بنده ایم، بنده ی خوب خدا.این چه فرمایشیه که شما میفرمایید. همین قدر که با محبت برادرانه تون از من چنین درخواستی کردید برای بنده یک دنیا ارزشمنده.من مسیرم به شما نمیخوره. از طرفی شما با همسرتون هستید ودلم نمیخواد مزاحم خلوتتون بشم.! این رو که گفت بقول مهری الو گرفتم!! نفسم دوباره به سختی بالا و پایین میرفت؟!تازه شعورو منطقم برگشت!! آخه این چه حماقتی بود که من کردم؟چرا از کامران خواستم او را سوار کنه؟ اگر او منو میشناخت چه؟ وای کامران داشت چه جوابی میداد؟!چه سر نترسی دارد این پسر. -حاج آقا بهونه نیار.من تا یک جایی  میرسونمتون.ما مسیر مشخصی نداریم . فقط بیخود چرخ میزنیم! این خانوم هم که میبینید دوست دختر بنده ست. نه همسرم. واای وای وای...سرم را از شدت خشم و ترس و شرم پایین انداختم .کاش میشد فرار کنم.. صدای طلبه پایین تر اومد:خدا ان شالله هممون رو هدایت کنه.مراقب مسیر باش برادرم.ممنون از لطفت.یاعلی.. سرم رو با تردید بالا گرفتم.کامران داشت هنوز  به او که از خیابان رد میشد اصرار میکرد و او بدون نیم نگاهی خرامان از دید ما دور میشد.بغض تلخی راه گلوم رو دوباره بست.این قلب لعنتی چرا آروم تر نمیکوبید؟ ! اخ قفسه ی سینه ام...!!! ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313               ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄