eitaa logo
حجاب و عفاف
43.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب و عفاف
. #قسمت_هجدهم . #رفافت_مقدمه_شباهت . . .پرونده ها رو بهش تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بود
. . . . اخر هفته‌ شد و خواستگارها اومدن و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن😒 مامانم بعد چند دیقه صدام کرد 😐 . چادرم رو مرتب کردم و با بی میلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی😞 . . تا پامو گذاشتم بیرون مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من😐 . به به عروس گلم😊 . فدای قدو بالاش بشم😊 . این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم😊 . فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه 😀 . . داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش😒 . . وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم😑 . دیدم چایی رو برداشت و گفت ممنونم ریحانه خانم😊 . نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد😲 . تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید😟قلبم داشت از جاش کنده میشد😯.تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد😊 . نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم😔اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟!😯 . نگاه به دستش کردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه😊 . اروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش😐😰 . . دیدم عهههه احسانه...😡😐 . داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود😡 . یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم 😑 . بعد چند دقیقه بابا گفت خوب دخترم اقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اطاق حرفاتونو بزنین . با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم😑 . هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت😐😐 . -اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!☺ . -نه...شما حرفاتونو بزنین.😑اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید😐 . -حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام ☺ ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و اقا پسر باید جواب بده . -خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین😐 . -نه.اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه☺ . به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد😑 . و چند دقیقه دیگه سکوت😐😐 . . -راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی😊 البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی . . -از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم😐 تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد😊 . یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار ازاد حرف زد و اخر سر گفتم: اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😐 ‍‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌
❀✿❀ ⃟ 🌸 ⃟❀✿❀ آخرشب در اتاقش زده شد. _بفرمایین. تا حالا ڪسے به در اتاق او نڪوبیده بود. برایش عجیب و غیر منتظره بود. در باز شد و دایے اش وارد شد. حورا به احترام بلند شد و سلام ڪرد. _شب بخیر حورا جان. _شبتون بخیر. امرے دارین؟ _بشےن دخترم. نشستند روے تخت و حورا سرش را پایین انداخت. منتظر هر سوالے بود از طرف دایے اش. _ فڪراتو ڪردے حورا؟ _نه.. من روش اصلا فڪر نڪردم. چون برام در اولویت نیست. _حورا جان من براے خوبے خودت میگم.تو باید روے این مسئله خوب فڪر ڪنے تا بتونے از وضعیت این خونه خلاص بشی. _من مشڪلے با این خونه و رفتاراے زن دایے ندارم. من اینجا راحتم دایی. لطفا مجبورم نڪنین در این مورد. _فرداشب سعیدے میاد با هم حرف بزنین‌. لطفا رو حرف من حرف نزن دوست دارم حداقل یک جلسه باهاش حرف بزنی. _اما دایی.. _گفتم لطفا حورا. رومو زمین ننداز. _آخه من دوست دارم با ڪسے ازدواج ڪنم ڪه..دوسش داشته باشم. _حالا ببینش شاید خوشت اومد ازش. مرد جا افتاده و ڪاملیه. حورا ناچار سرے تڪان داد و چیزے نگفت. داےی اش با خوشحالے لبخندے زد و گفت:بگےر بخواب دخترم. شبت بخیر. آقا رضا ڪه رفت، شب زنده دارے هاے حورا شروع شد. تا صبح بیدار بود و این پهلو اون پهلو مے ڪرد. فڪرش مشغول بود و خوابش نمے برد. ظهر روز بعد امتحان داشت و خراب ڪرد. از بس فڪرش مشغول شب بود. عصر ڪه به خانه رسید، لباس هایے ڪه زن دایے اش برایش آماده گذاشته بود را بدون حرفے پوشید و آماده نشست منتظر مردے ڪه او را ذره اے نمے شناخت. سعیدی ڪه آمد او را صدا زدند. چادر رنگے اش را سرش ڪرد و از اتاقش بیرون رفت. سلام سرسرے ڪرد و بدون نگاهے به سالن، به آشپزخانه و با سینے چاے آمد. به همه تعارف ڪرد و ذره اے به مرد ڪت و شلوارے ڪه از او تشڪر ڪرده بود، نگاه نڪرد. روی مبل ڪنار دایے اش نشست و سرش را پایین انداخت. _اینم حورا خانم. _چقدر سر به زیر! حورا زیر لب چیزے گفت و سڪوت ڪرد. مرےم خانم گفت:حورا همیشه همینه. مطمئنین مے تونین با این اخلاقاش ڪنار بیاین؟ باز هم تیڪه، باز هم سرڪوفت و باز هم زخم زبان. سعیدی گفت:بله همین حجب و حیاشون قشنگه. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄