eitaa logo
حجاب و عفاف
43.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب و عفاف
#رمان #مبارزه_با_دشمنان_خدا #پارت_اول اکثر مسلمانان کشور من، سنی هستن و به علت رابطه بسیار نزدیکی
تمام طول پرواز تا عربستان، مدام حرف های اون جوان توی ذهنم تکرار می شد. این مسیر خیلی سخت تر بود، اما هر چی بیشتر فکر می کردم، بیشتر به این نتیجه می رسیدم که این کار درست تره، من تمام این مسیر سخت رو به خاطر خدا انتخاب کرده بودم و از اینکه در مسیر سخت تری قدم بزارم اصلا نمی ترسیدم. هواپیما که در خاک عربستان نشست، من تصمیم خودم رو گرفته بودم،"من باید به ایران میومدم اما چطور؟؟ بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ سه ماه تمام، شبانه روزی و خستگی ناپذیر، وقتم رو روی یادگیری زبان فارسی و تسلطم روی عربی گذاشتم و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل سنت و شیعه و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم، تا اینکه بالخره یه ایده به ذهنم رسید. با وجود ترس شدید از شیعیان و ایران، از طرف کشورم به حوزههای علمیه اهل سنت درخواست پذیرش دادم، تا بالخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد . به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم،وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم، دوری برام سخت بود اما گفتم: _خدایا! من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که.. به کشورم برگشتم از ترس خانواده، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم. شب ها کنار مسجد می خوابیدم و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم. بالخره روز موعود فرا رسید، وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست، احساس سربازی رو داشتم که یک تنه و با شجاعت تمام به خطوط مقدم دشمن حمله کرده. هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد. حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم. هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که سرنوشت من، دیگه توی دستام نبود. از بدو امر و پذیرش در ایران ،سعی کردم با مردم ارتباط برقرار کنم،با اونها دوست می شدم و گرم می گرفتم و تمام نکات ریز و درشت رو یادداشت می کردم. کم کم داشت تفکرم در مورد ایرانی ها کمی نرم تر می شد، تا اینکه یکی از شیعه هایی که باهاش ارتباط داشتم منو برای خوردن کله پاچه به مهمانی دعوت کرد... ... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄