#عفافگرایی
#سالروز_ازدواج_حضرت_علی_و_حضرت_فاطمه
#روز_ازدواج
#اول_ذی_الحجه
🌸 هنگامیکه حضرت علی (ع) برای خواستگاری حضرت فاطمه (س) رفتند، #شرم از پیامبر (ص) مانع گفتن خواسته شان میشد.
🌺پیامبر (ص) سکوت را شکستند و فرمودند:
🍃 «میبینم برای حاجتی آمدهای. خواستهات را بر زبانآور و آنچه در دل داری بازگو؛ که خواستهات پیش من پذیرفته است».
🌸 حضرت علی (ع) چنین گفتند:
🌿 "پدر و مادرم فدای شما؛ وقتی خردسال بودم، مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دلسوزی شما درباره من، از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا، به خدا سوگند ذخیره دنیا و آخرتم میباشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمده ام تا دخترتان فاطمه را از شما #خواستگاری کنم. آیا مرا می پذیرید؟"
🍃🌹🌹🌹🍃
🔺 ازدواج این دو بزرگوار، نکاتی ازجمله انجام #مراحل_ازدواج بر مبنای صحیح، توجه به #هم_کفو بودن، ملاک قرار دادن معیارها و خصوصیات معنوی و دینی و اخلاقی، #حجب و #حیا، دوری از تجملات و... دارد.
⚠️ اما متأسفانه این روزها، قیدوبندهای اجتماعی و اقتصادی در امر ازدواج، که بیشتر ناشی از فرهنگ غیراسلامی و ذهنهای مادی گرا است، همانند #زنجیر به دست و پای جوانان پیچیده شده و هر روز بزرگتر و سنگینتر میشود و متعاقباً فسادها و نابسامانی های اخلاقی را به دنبال دارد.
🌸 #ازدواج آسمانی #امیرالمؤمنین_علی (ع) و #حضرت_زهرا (س) بر #عفافگرایان تهنیت باد.
@umefafgaraei
#مدگرایی_افراطی
⚠️نوآوری یا هنجارشكنی
💥به کجا چنین شتابان!
🔷نوع #پوشش، نشانه #شخصیت فرد است و #ظاهر فرد تا حد بسیاری، افكار و عقاید و #باطن انسان را نشان می دهد؛
📛 اما وقتی در جامعه، لباس های متناسب با نیاز و سلیقه افراد مختلف ارائه نشود، عده ای به رغم میل درونی مجبورند #همرنگ دیگران شوند.
🔷#مد به دلیل اینكه نوعی #نوآوری محسوب می شود پیامدهای مثبتی به دنبال دارد؛ اما زمانی كه مد با هنجارهای رایج در جامعه و فرهنگ آن در #تضاد باشد، #تنش به دنبال خواهد داشت و تنش در نهایت، به #فروپاشی_هنجارهای_مسلط، یا جایگزینی #ارزش ها و هنجارهای جدید می انجامد.
✍️همایون نائلی
@umefafgaraei
#عفافگرایی
#قیام_غیرت
#قیام_گوهرشاد
#روز_حجاب_و_عفاف
💠 86 سال قبل، در 21 تیرماه 1314، بغض ایرانیان از اختناق استبداد در شهر مشهد ترکید و تجمع کنندگان در #مسجد_گوهرشاد، به جرم دفاع از #حیثیت و #عفت #بانوان_ایرانی به خاک و خون کشیده شدند.
💠 پس از آن که زمزمۀ شوم نقشه ننگین رضاخانی برای به #تاراج دادن ارزشهای دینی در قالب #کشف_حجاب به مردم رسید، اعتراضات سراسری، کشور را فرا گرفت؛ اعتراضات و سخنرانیهای علما و مجتهدان ازجمله علمای مشهد ناکام ماند تا این که جمع زیادی از معترضان در مسجد #گوهرشاد مشهد متحصن شدند و شعارهای ضد سلطنت و ضد حجاب زدایی سر دادند و مسجد، یکپارچه سرود #مقاومت سر میداد.
💠 قوای دولتی که مقاومت مردم را دیدند به دستور رضاخان به اجتماع آنان یورش بردند و در کشتاری خونین و وحشیانه، #هزاران نفر را کشتند و به خاک و خون کشیدند و بی شماری این تعداد، به نحوی بود که بنا بر مشاهدات تاریخی، کامیونهای بسیاری، اجساد مبارزان را که جز سلاح #ایمان و #شهادت، سلاح دیگری نداشتند، جابه جا کردند.
https://www.iribnews.ir/fa/news/2473125/
🌷 سالروز واقعه #مسجد_گوهرشاد حرم مطهر رضوی و #قیام مردم مشهد در دفاع از #عفاف_و_حجاب گرامی باد.
@umefafgaraei
AUD-20210707-WA0120.mp3
6.92M
🌸 #ازدواج_حضرت_علی_حضرت_فاطمه
💐بادا بادا مبارڪ بھ همہ
🎤 #حسینطاهرۍ
👏 #سرود
👌فوق زیبآ
☘💐🌻
#ایران_قوی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_چهاردهم
با تکان های شدید مهتاب از خواب بیدار شدم. عادتش بود که مرا اینطور بیدار کند. با چشم های بسته روی تخت نشستم و گفتم:
_ مهتاب صد دفعه نگفتم منو اینجوری بیدار نکن .خب من اینجوری از خواب میپرم، بعدش تبخال میزنم.
_ بیدار نمیشی که، آدم مجبور میشه اینطوری بیدارت کنه!
یه چشمم رو باز کردم که دیده چادر نماز سر میکند تا نماز صبحش را بخواند.
_ مهتاب تو که هنوز نماز نخوندی !من می خوابم بعد بیدارم کن.
دوباره دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم.به سمت من آمد و گفت:
_ پاشو ببینم. ساعت شیشه. یادت رفته امروز کلی کار داریم ؟و باید زود بریم دانشگاه؟
_ کو تا هفت .بذار بخوابم. دیشب تا دو کار انجام میدادم.
_ خود دانی من که زود حاضر میشم . تویی که دو ساعت جلوی آینه میشینی میگی: خط چشمم کج شد ،راست شد، مقنعهام چرا رو سرم وای نمیایسته !
این حرفارو با لحن خودم می گفت و حرص می خورد .با اینکه خوابم میامد و خسته بودم ، از روی تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
یاد اولین روزی افتادم که به خوابگاه دانشگاه آمده بودم. اول قرار بود با بابا به تهران بیاییم اما وقتی خاله فهمید در تهران قبول شدم با کلی اصرار همه خانواده را به خانه شان دعوت کرد و بعد من از آن جا به خوابگاه رفتم و کارهای اداری را انجام دادم. چون خانهمان کرج بود، خوابگاه به من تعلق نمی گرفت اما با رتبه خوبی که آورده بودم ، اجازه دادند در خوابگاه اسکان داشته باشم. خاله و دایی به من پیشنهاد کردند که در خانه آنها زندگی کنم تا درسم تمام شود. اما صحبت چهار سال بود و من نمی توانستم در خانهای زندگی کنم که تمام مدت با روسری بگردم. واقعا هم سختم بود .
ساختمان خوابگاه ساختمانی چهار طبقه بود که در هر طبقه ۲۰ اتاق وجود داشت. حمام و سرویس بهداشتی هم مشترک بود و گاهی برای یک دوش یک ربعِ باید یک ساعت منتظر میماندیم.
اتاقی که به من داده بودند یک اتاق ۱۲ متری با دو تخت دو طبقه بود .هر کدام یک گوشه اتاق قرار داشت . یک کمد دیواری بزرگ که کل دیوار سمت راست را گرفته بود و چهار در داشت هر در مختص یک نفر . همه اتاق ها به این شکل بود.
دست و صورتم را با آب سرد شستم تا بلکه پف چشمهایم بخوابد. خیر سَرم قرار بود امروز به جای استاد تمرین حل کنم .
وقتی برگشتم مهتاب هم نمازش را تمام کرده بود و مشغول جمع کردن کتاب هایش از روی میز تحریر بود. از داخل کمد یک مانتوی مشکی ساده به همراه شوار لی برداشتم. مقنعهام را که همیشه میشستم و روی شوفاژ میگذاشتم تا خشک شود، آن را هم برداشتم. آرایش همیشگیام را کردم .
مقنعه را مقابل آینه روی سرم تنظیم می کردم که چشمم به مهتاب افتاد .مانتو بلند به شکل عبایی پوشیده بود و روسری اش را می بست.
_ میگم تو که مانتوی بلند میپوشی، دیگه چرا چادر سر میکنی ؟
_آخه حجابم با چادر کامل تر میشه. در ضمن آرامشی که چادر به من میده با مانتو ندارم.
چادر عربیاش را روی سر انداخت و به همراه کیفش آماده رفتن شد .صورت سفید و مهتابیاش و چشمهای به رنگ دریاییاش ، با چادر و روسری که به صورت لبنانی بسته بود، زیبایش را دو چندان کرده بود.اهل آرایش نبود و همیشه ساده بیرون میرفت .
مهتاب دستش را جلویم تکان داد وگفت :
_بیا بریم دیگه. دیر شد !
_اومدم اومدم بریم.
کفشهایم را به پا کردم و با هم از اتاق بیرون رفتیم. توی تاکسی نشسته بودیم که گفتم:
_ میگم مهتاب یادته ما باهم چه جوری آشنا شدیم ؟
کمی فکر کرد و گفت :
_آره تو اتاق آموزش دیدمت. اومده بودیم انتخاب واحد بگیریم.
_بعدشم که فهمیدیم یک کلاسیم و با هم بیشتر آشنا شدیم. یادته چقدر سر اینکه توی یه اتاق باشیم از مسئول خوابگاه حرف شنیدیم.
_آره یادمه .چرا یه دفعه یاد این افتادی؟!
_نمیدونم از صبح یاد گذشته کردم.
تاکسی مقابل دانشگاه ایستاد و مهتاب کرایه را حساب کرد. قرارمان بود یک روز درمیان کرایه را حساب کنیم.
از ورودی دانشگاه عبور کردیم و به سمت کلاسمان حرکت کردیم. انروز قرار بود که من و مهتاب به دانشجویانی که با استاد تقوی درس ریاضیات داشتند برایشان حل تمرین کنیم .مهتاب خیلی نگران این بود که از پس حل تمرین به خوبی بر نیاید .کمی دلداریش دادم و با اعتماد به نفس کامل اورا به سر کلاس فرستادم.
پشت در کلاسی که مهتاب رفته بود ایستادم و از شیشه کوچکی که روی در کلاس بود، نگاهی به داخل کلاس انداختم. از شانس مهتاب همه دانشجوها پسر بودند. اما مهتاب با آن قیافه جدیای که به خود گرفته بود و با آن وقار همیشگیاش خیلی خوب از پس کلاس برآمد، که هیچ کس جرأت حرف زدن و مسخره بازی کردن نداشت. وقتی خیالم از بابت مهتاب راحت شد به سمت کلاسی که خودم داشتم رفتم.
👇👇
#پارت1
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
#پارت2
#قسمت_چهاردهم
با قدم های محکم و خیلی جدی وارد کلاس شدم. پشت میز قرار گرفتم و کیفم را روی میز گذاشتم. نگاهی به افراد کلاس کردم .تقریباً هم سن و سال خودم بودند. صدایم را صاف کردم و بعد از معرفی خودم شروع به حل تمرین کردم. یکی دو بار توپوق زدم که آن هم عادی بود چون تا به حال تجربه تدریس نداشتم.
نگاهی به ساعتم مچیم کردم. با خسته نباشیدی کلاس را تعطیل کردم. از صبح تا ظهر ایستاده بودم و خودم یک تنه تمرین ها را حل کرده بودم .یکی دوبار از چند نفر خواستم که تمرین حل کنند اما بلد نبودند.
از کلاس بیرون آمدم که مهتاب را دیدم. مثل اینکه خدا را شکر از پس کارش خوب برآمده بود ،که چند نفر دورش حلقه زده بودند و سوال می پرسیدند .گوشه ای منتظر ماندم تا سرش خلوت شود. وقتی رفتند ،جلو رفتم و گفتم:
_میبینم سرت شلوغ شده!
_آره بیچاره ها درسو درست متوجه نشده بودند، مجبور شدم هم درس بدم هم تمرین حل کنم .کلاس تو چطور بود؟
_مال منم مثل تو. هیچکس نمیتونست تمرین حل کنه. از صبح تا حالا ایستادم ،بریم بوفه چیزی بخوریم .مردیم از گشنگی!
روی نیمکت نشستم و مهتاب رفت تا از بوفه دانشگاه کیک و نوشابه بگیرد. منتظر بودم تا بیاید که تلفنم زنگ خورد. مثل همیشه مامان بود بعد از سلام و احوالپرسی گفت که خواب آشفته دیده و نگران حال من شده. همینطور که سعی در آرام کردن مامان، داشتم از دور مهتاب را کنار مردی دیدم. صحبت را با مامان خلاصه و با گفتن دوباره زنگ میزنم تماس را قطع کردم .
با خودم گفتم:« این مرد غریبه دیگه کیه ؟مهتاب که اهل حرف زدن با مرد غریبه نبود! تازه فاصله شون هم که خیلی نزدیکه. از کنجکاوی زیاد نتوانستم سرجایم بنشینم و به سمتشان رفتم....
ادامه دارد....
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
شهید محمد رضا شیخی:
خواهران جهاد شما، حجاب شماست. در جامعه امروزی ارزش زن به حجاب و تقوای اوست نه به بی بند باری و بی عفتی او، در جامعه ای که هر خیابان و کوچه اش چندین کشته و زخمی برای اسلام دارد بی حجابی و بی عفتی معنایی ندارد.
#حجاب🌱
#خواهرم_حجابت_فراموش_نشود🍃
رفاقتی تا ابد .mp3
6.76M
#تلنگری عاشقانه
رفاقت با خدا، چیز عجیب و غریبی نیست!
چیزی است شبیه همین عشق و عاشقیهای زمین 🌟...
اما پایانِ شکار این معشوق، خبری هست که جای دیــــگر نیست ....؟
#استاد_شجاعی 🎤
#صوتی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از عفاف وحجاب
1_461758721.pdf
2.32M
میخوای امر به معروف کنی اما نمیدونی چی بگی🤔؟! عذاب وجدان میگیری که نمیتونی حرفی بزنی😔؟!
دیگه نگران نباش 🌸
یه خبر خوب 😊
📔کتاب جالب «چی بگم آخه؟!👆
💠 مختصر | مفید | کاربردی 💠
✓ جملات کوتاه
✓ به قلم روان و گفتاری
✓ فهرست لمسی
✓ کم حجم
#کتابکار
#کتابهمراه
#امربهمعروفونهیازمنکر
#پویش_حجاب_فاطمے
#امر به معروف زمینه ظهور
🔰 کانال تخصصی مهدویت .👇👇
@kanonemahdavi