ادامه...
ابن سیرین هم مثل هر جوانی میل جنسی داشت ، در آغاز تحریک شد لیکن لحظه ای اندیشید.
نخست رسوایی و بدنامی در این جهان را به یاد آورد و اینکه این رسوایی باعث می شود از یک زندگی پاک وسالم محروم بماند.
وسپس عذابهای سخت عتلم قبر و قیامت از خاطرش گذشت واینکه از نعمت های عظیم بهشتی بی بهره خواهد شد
واز همه بدتر اینکه خداوند از او ناخشنود می گردد
این افکار شهوتش را فرو کشاند وخود را نگه داشت.
ابن سیرین بعد این صغری وکبری کردن شروع به نصیحت آن زن نمود.
اما نصیحت ها در دل شیطانی آن زن اثر نیفتاد..
وزن او را تهدید کرد۲۷
ادامه☘🌸☘🍁☘🌸🍁
زن تهدیدش کرد که اگر به خواسته او تن ندهد با داد و فریاد همسایه ها را خبر می کنم و به آنها می گویم تو قصد بدی نسبت به من داشته ای وبدین ترتیب آبرویت را می برم.
🦂🦂🕸ابن سیرین که خود را در دام شیطان اسیر یافته بود....؛
ناگهان....
۲۸
ادامه☘🌸☘🍁☘🌸🍁
😏ن
ابن سیرین اعلام آمادگی کرد .
واجازه خواست تا برای تخلیه به دستشویی برود.
زن نیز به او اجازه داد..
ابن سیرین بی درنگ به آنجا رفت و لباسش را با اندکی نجاست آنجا آلوده کرد وبا همان حال به نزد زن بازگشت..
🙊زن که او را با این حال دید از او بدش آمد وبا بد و بیراه او را از خانه اش بیرون انداخت.۲۹
🌹🌹آری ابن سیرین پذیرفت که چند دقیقه را لباسش را آلوده کند تا لباس تقوا و روحش آلوده نگردد.
🌹🌹چه اینکه آلودگی لباس گناهی نیست وبامقداری آب پاک می شود.
لیکن آلودگی روح وجان بسیار زیان بار است وگناهی بس بزرگ می باشد وانسان را از درگاه اللهی دور می کند و بی بهره از نعمات اللهی...
۳۲
منبع مباحث ومنابع بالا...
کتاب؛ درسنامه عفاف...
.کاری از سازمان تبلیغات اسلامی استان خراسان رضوی.
🍁🌻
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔🤔🤔
#جشن_تولد دختر بدحجاب در
#غسالخانه.
حتما کلیپ نگاه کنید ،شاید فرصتی نباشد اگر بیراهه رفتیم برگردیم
🔹نشر_صدقه_جاریست🔹
🌷🍃🌸🌺🌸🍃🌷
@entkhab7eshgham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصیحت استاد رائفی پور به زنان و دختران بد حجاب
#کلیپ📹
#حجاب👑
تو عشق امام حسین تو دلته😢🤲
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝 مبنای دختر خوب و پسر خوب داره عوض میشه!!!
🔹در #آخرالزمان چه کسانی غرق میشوند؟
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
🌺🌷🌹
#فَــــــرمانــ_ده_]
#مرد_میدان
هدیه به امام زمان 👇
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
💠
🔰 ویژه هفته عفاف و حجاب
💫 ان شا الله بسته های ویژه خواهیم داشت....با ما همراه باشید...
#من حجاب را دوست دارم
👇💫 کانال تخصصی عفاف و حجاب..
@hejabmahdavy
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#قسمت_پانزدهم
#بازگشت
#دانلودکده_امیران
از کنجکاوی زیاد نتوانستم تحمل کنم و به سمتشان رفتم.
مثل قاشق نَشُسته وسط حرفشان پریدم و گفتم :
_مهتاب رفتی یه کیک بگیری چقدر طولش دادی !
مهتاب که پشتش به من بود برگشت و با تعجب نگاهم کرد.
رویم را سمت مردی که کنار مهتاب بود کردم و گفتم:
_ ببخشید، سلام، نرگس هستم ،دوست مهتاب جون .
پسر جوان با دیدن من سرش را پایین انداخت و سلام کرد.
دوباره به سمت مهتاب برگشتم و گفتم :
_ای ناقلا .نگفته بودی نامزد داری.
مهتاب به خودش آمد و جواب داد :
_ اگه اجازه بدی منم حرف بزنم، میگم بهت.
به همان پسر جوان اشاره کرد و گفت:
_ ایشون امیرصدرا عموی بنده هستن. اومده بود دنبال من که بریم بیرون. داشتم میگفتم تو هم همراه من هستی که خودت اومدی.
از تصوری که درباره مهتاب و عمویش کرده بودم کلی خجالت کشیدم .آخر به آن پسر جوان نمیامد عمو باشد . نگاهی به عمویش انداختم .سرش را پایین انداخته بود و دستش را روی دهانش گذاشته بود .معلوم بود خودش را کنترل میکند که نخندد.
برای جبران سوتی که داده بودم فوری گفتم:
_که اینطور. باشه پس من میرم تو هم زود برگرد.
و سمت امیرصدرا برگشتم و گفتم:
_ از آشناییتون خوشحال شدم .
و خداحافظی کردم
مهتاب: باشه برو منم زود میام که با هم درس بخونیم.
هنوز چند قدم نرفته بودم که مهتاب صدایم کرد:
_جانم چیزی یادت رفته؟
_نه عموم میگه بیا تو هم با ما بریم.
_کجا بیام! منِ غریبه ،بین شما دو نفر چیکار دارم؟
_غریبه کجا بود. دوست منی دیگه. بعدشم یه ناهار میخوایم بخوریم .
_آخه میدونی توی اولین دیدار با عموت سوتی به این بزرگی دادم . روم نمیشه.
خنده کوتاهی کرد و گفت :
_دیوونه.! به خاطر این نمیای ؟ اینکه مشکلی نداره تا حالا چندبار شده منو امیرصدرا را اشتباها نامزدهم دونستن.
_راست میگی؟
_کاسَتو بیار ماست بگیر . آره بابا. تقصیر منم شد که تا حالا چیزی بهت نگفته بودم .
امیرصدرا :خانم ها بیایْد بریم دیگه مگه گشنهتون نبود ؟
مهتاب دست منو کشید گفت :
_اومدیم و یواش زیر لب طوری که من فقط بشنوم گفت: بیا بریم تا این عموی شکموی من نظرش عوض نشده.
تا به حال نشده بود که درباره خانواده مهتاب بپرسم .با اتفاق آن روز کنجکاو شدم که بیشتر درباره مهتاب و خانوادهاش بدانم.
امیر صدرا جلو تر از ما می رفت و ما هم پشتش حرکت می کردیم. از همان عقب شروع به آنالیز کردم. قد متوسطی داشت و تقریباً لاغر بود. برعکس مهتاب چهرهی گندمگونی داشت و چشم و ابرو مشکی بود. یک پیراهن آبی روشن با کت شلوار زغالی رنگی به تن داشت. با این که در آذرماه بودیم اما او به غیر از کت چیز دیگری نپوشیده بود.
مثل من گرمایی بود.
معلوم نبود ماشینش را کجا پارک کرده بود که نمیرسیدیم .بعد از اینکه از چند کوچه پس کوچه گذشتیم ،گفتم :
_مهتاب پس این عموت کجا پارک کرده؟
فکر نمیکردم امیر صدرا بشنود به همین دلیل به جای مهتاب جواب داد:
ببخشید من این اطراف کار داشتم مجبور شدم ماشین و جای دیگهای پارک کنم. کمی مکث کرد و با دست ماشینش را نشان داد: _اوناهاش رسیدیم.
جایی را که نشان داد با چشم دنبال کردم. یک ماشین آزرای مشکی رنگ بود. فکر نمیکردم اینقدر وضعش خوب باشد.
مهتاب :ماشینت رو عوض کردی؟!
_آره مجبور شدم. حالا بهت میگم .
بفرمایین سوار بشین . در جلو و عقب را برای من مهتاب باز کرد .
به نظرم عمویش شخصیت جالبی داشت .اما یک فکری توی ذهنم افتاده بود که تا نمیپرسیدم راحت نمی شدم. اینکه چرا مهتاب توی خوابگاه زندگی میکنه؟ اصلاً اگه خانواده هم نداشته باشه عموش که هست با اون زندگی کنه. توی دست عموشَم که حلقه ندیدم. پس زن نداره .
همینطور در فکر بودم که دیدم مهتاب برگشته عقب و منو صدا میکنه :
_نرگس میگم برای ناهار کجا بریم؟
_نمیدونم من که تهران جایی بلد نیستم هرجا خودتون صلاح میدونید .
_خب پس بریم جایی که سنتی باشه.
رو به امیرصدرا کرد و گفت:
برو همون جای همیشگی.
ادامه دارد ....
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛