eitaa logo
عفاف وحجاب
499 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
184 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 از تشنگی زیاد از خواب بیدار شدم .ساعت حدودای سه بعد از نیمه شب بود .از شانس خوبی که داشتم ، شیشه آبی که بالای تختم می‌گذاشتم،خالی بود. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. چراغ آشپز خانه روشن بود . هر چه نزدیک تر می‌شدم صدای مامان و بابا واضح تر به گوشم می‌رسید. _بهش گفتی؟ _نه. نرگس بعد کلی اصرار قبول کرده .ناراحت میشه اگه بفهمه حسین راضی نیست. _ بلاخره که چی؟ وقتی باهم حرف بزنن میفهمه‌ که. _نه خواهرم به حسین گفته یا نرگس یا هیچ‌کس. حسین‌م قبول کرده. _ولی به نظرم بیش از حد اصرار نکنید بهشون.دلیل نیست که وقتی بچه بودن تو گوش‌شون گفتین مال هم هستید ،الان به زور بگید باهم ازدواج کنید. تازه من با نرگسم حرف زدم ،میگه دوست نداره ازدواج کنه. _ نرگس حرف زیاد میزنه. هرچی زودتر ازدواج کنه ، من خیالم راحتره. _چی بگم والا . از دست کارای شما خانوما من موندم . از خوشحالی نمی‌دانستم چه کار کنم. در دلم عروسی به پا شده بود که نگو و نپرس . از ته دلم خدارو شکر کردم که حسین‌ هم راضی نیست. تشنگی را فراموش کردم و همان طور بی‌صدا برگشتم. مراعات مهتاب را کردم وگرنه همان موقع زنگ میزدم و از او تشکر می‌کردم. دعایش خیلی خوب گرفته بود. _____________________________ مقابل هم نشسته بودیم و هیچ کدام حرفی نمیزدیم. حسین هنوز هم مثل کودکی‌های‌مان ، ساکت و کم حرف بود. همیشه در ادب و احترام به پدر و مادرش ،زبان زد فامیل بود . اصلا به همین دلیل که نتوانست روی حرف خاله حرف بزند ،پزشکی خواند. از دوران کودکی علاقه به موسیقی سنتی داشت و گاهی در جمع خانوادگی و مدرسه می‌خواند. مطمئناً اگر ادامه می‌داد،موفق می‌شد. _نمی‌خوای شروع کنی؟ _ ببینید نرگس خانم.....میدونید چیه؟......چه طور بگم ؟ _راحت باش! _ من می‌دونم که مامان و خاله از بچگی من و شما رو برای هم در نظر گرفتن و هر جا رفتن گفتن این دوتا مال هم هستن. اما من هیچ وقت به شما فراتر از خواهر نگاه نکردم . راست شو بخوام بگم ،من به این وصلت راضی نیستم . حرفش که تمام شد نفس عمیقی کشید و به من نگاه کرد . وقتی دید من لبخند میزنم ،تعجب کرد و گفت: _شما ناراحت نشدید؟! _به هیچ وجه .تازه خوشحالم شدم . من دعا دعا میکردم که شما هم راضی نباشید. چون من به اصرار خاله و مامان اینجا نشستم . ببین پسرخاله، من هیچ وقت به ازدواج فکر نکردم و قصدم ندارم به این زودیا ازدواج کنم . شما ماشاءالله دکتری و آرزوی هر دختر دم‌بختی . به نظرم نباید توی این موضوع جلوی خاله کوتاه بیای . _ نمیتونم . کلی بحث کردیم با هم ولی فایده نداشت. _من نمی‌فهمم مگه ازدواج زوریه. دیگه بچه که نیستیم بزرگترا برای ما تصمیم بگیرن . _به نظرتون من چیکار میتونم بکنم ؟ مرغش یه پا داره . _رفتی بیرون بگو با هم تفاهم نداریم منم پشتت در میام . راستی من یه سوالی ذهنم و درگیر کرده ،بپرسم ؟ _بفرمایید. _کسی و زیر نظر داری؟ با تعجب سرش و بالا آورد و گفت: _از کجا فهمیدید؟ _ از اون جایی که برای بار اول نتونستی به حرف دلت گوش نکنی و روی حرف خاله نه اوردی ....حالا به خاله گفتی ؟ _ نه هنوز .‌میخواستم تازه بگم که حرف شما رو پیش اورد. _ اگه میگفتی دیگه الان لازم نبود اینجا بیاین ، یه راست میرفتین خونه عروس خانم آینده. _به این راحتی که میگین نیست. _چرا؟!! _من هنوز نمی‌دونم که اونم منو دوست داره یا نه ؟ _ نپرسیدی هنوز؟! مگه کی و دوست داری ؟ ادامه دارد.... نویسنده:وفا 🚫 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 می‌توانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇 🆔 @downloadamiran