eitaa logo
عفاف وحجاب
477 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2هزار ویدیو
195 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
بهترین و آسونترین راه ترک گناه! 💠🌹❓➖💥 استاد پناهیان: من نمیدونم چرا بعضیا زود با خدا پسر خاله میشن!!! 😘😐 وقت نماز که میشه میگن: خدایا فعلا حالشو ندارم!! 😩😣😩 ببینم مگه فوتباله که هر وقت حال داشتی بری سراغش!!! ✅ به نظرتون چرا خدا خواب نازنین و دلنشین تو رو صبحها بهم زده؟ الله اکبر الله اکبر... 📢⏰ بلند شو نماز بخون! ✅خب معلومه! چون خدا می خواد حالتو بگیره!! 🌹 اما طرف میگه هر موقع حال پیدا کردم نماز میخونم!!!😳 🔴💢👆 حواست هست؟! نماز که برای حال کردن هوای نفس نیست! اتفاقا باید هوای نفستو با نماز بزنی داغون کنی... ✅✅✅ آخ فدای این خدا بشم با دینش ... ✅ خدا پیشنهاد نمیکنه مثل مرتاض های هندی بری روی میخ ها بخوابی یه هفته یه ماه تا رشد پیدا کنی... میفرماید نمیخواد روی میخ بخوابی که میخا توبدنت فرو بره و آخ نگی تا همه ی قدرتها رو بهش برسی! 💥💥💥💥 اگه میخوای با نفست مبارزه کنی "سر نماز مبارزه کن..." 👆❗👆💥💥خیلی مهم! جوونه میاد میگه من هر چی سعی میکنم نمیتونم چشمم رو کنترل کنم!!! اون یکی میگه من نمیتونم زبونم رو کنترل کنم! خوب توجه کنید: هرکی هرچی رو میگه نمیتونم ، بخاطر این هست که : "یه کاری رو می تونسته انجام بده و نداده" 💥و اون کار، این بوده که به وقتش بلند شه بگه الله اکبر......💥 ادامه دارد.... ♥️
🧩 📍صفحه اول: استاد شهید مرتضی مطهری: هرگز از پیدایش افراد شكاك در اجتماع كه علیه اسلام سخنرانی كنند و مقاله بنویسند نه تنها متأثر نمی شوم، از یك نظر خوشحال هم می شوم، چون می دانم پیدایش اینها سبب می شود كه چهره اسلام بیشتر نمایان شود. وجود افراد شكاك و افرادی كه علیه دین سخنرانی می كنند وقتی خطرناك است كه حامیان دین آنقدر مرده و بی روح باشند كه در مقام جواب برنیایند و عكس العمل نشان ندهند. 📍صفحه دوم: کتاب بی پرده با حجاب آموزش کاربردیِ پاسخ به شبهات و چالش‌های عفاف و حجاب ویژه فعالان فرهنگی در این حوزه 📌 📌قیمت؛ ۳۰٫۰۰۰ تومان 🔸🔸 ☎️۰۹۱۰۹۲۴۹۵۵۲
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ... از مغازه بیرون آمدم و شروع کردم به قدم زدن. چشمم به خیابان بود که اگر ماشین محمد را دیدم به سمتش بروم‌. هنوز ۵ دقیقه هم نگذشته بود که بوق ماشینی توجهم را جلب کرد. فوری به سمت ۲۰۶ محمد رفتم و در جلو را باز کردم و نشستم. سلام کردم که جوابش را زیر لب داد. اصلاً نگاهم نکرد .نپرسید چرا اینجا هستم .غر نزد که چرا تا دیر وقت بیرون از خانه هستم. نگفت آرایشت را پاک کن . من خودم را آماده کرده بودم برای جنگ حسابی اما او سکوت کرده بود. _میگم چرا چیزی نمیگی تا من از خودم دفاع کنم. میدونم که توی ذهنت دادگاه برپا کردی و حکم من رو هم صادر. اما بهتره قبل از هر چیز حرف‌های منو هم بشنوی. برگشت سمتم و عصبی گفت : _فعلا نمی خوام چیزی بشنوم .تو خونه باهم حرف میزنیم. اوضاع خیلی به هم ریخته بود. تا حالا محمد و اینجوری ندیده بودم .محمد شبیه بابا بود قد بلند و چهارشونه. موهای پر پشت مشکی و کوتاهش و ته ریشی که همیشه روی صورتش بود، چهره ی او را دلنشین کرده بود . اما فقط از نظر چهره به بابا شبیه بود اخلاقش که خیلی بد بود. با خودم گفتم : _کاش بابا اینجا بود ولی حیف که محل کارش از کرج خیلی دوره وگرنه میگفتم همین امشب به خونه بیاد. وقتی به خانه رسیدیم بدون اینکه منتظر بمانم ماشین را پارک کند به داخل رفتم .کفش‌هایم را درآوردم و از پله های ایوان حیاط بالا رفتم. به مامان که با شنیدن صدا بیرون آمده بود سلام کردم که گفت: _ علیک سلام. معلومه تو کجا رفتی ؟ _گفتم که میرم تولد ساناز. _آره مامان تولد .اونم چه تولدی! متوجه حضور محمد نشده بودم. به همین دلیل برگشتم که جوابش را بدهم اما او در حرف زدن از من پیشی گرفت و گفت: _تو اونجا چیکار میکردی؟ _رفته بودم مهمونی دیگه! _چجوری روت میشه دروغ بگی؟ دیگه کارت به جایی رسیده که به مامانم دروغ میگی! _من دروغ نگفتم. _آهان! پس تو خونه برادر دوستت چیکار میکردی ؟مهمونی اونجا بود دیگه درسته؟ _تو از کجا فهمیدی؟! _بفرما مامان خانم. من میگم دخترت عوض شده تو بگو درست میشه. اصلا میدونی به جای رفتن به تولد، رفته بود جایی که توش دختر و پسر قاطی هم بودن؟ مامان محکم به صورتش زد و گفت: _وای خاک برسرم! راست میگه نرگس؟! _مامان من نمی دونستم قراره بریم اونجا. شیرین گفت خونه ی خود ساناز قرار یه تولد کوچیک با بچه های کلاس داشته باشیم. همین. من هم قبول کردم.تا همین امروز نمیدونستم که قراره بریم خونه برادر ساناز. سر همین موضوع هم با شیرین دعوام شد. من یک ساعتم اونجا نبودم. (محمد)_دروغ میگی .بهانه الکی جور میکنی که کارت رو توجیه کنی. _به خدا راست میگم .اصلا دلیلی نداره که کارم را توجیه کنم .وقتی… _دروغ میگی. _محمد میدونی که من اصلاً قسم دروغ نمیخورم .درسته با شماها فرق دارم اما یه چیزایی حالیمه. _اگه یک ساعتم اونجا نبودی، پس جلوی اون مغازه چیکار میکردی؟ اصلاً گوشیت کجا بود که با یه شماره دیگه زنگ زدی؟! _از اونجا که اومدم بیرون یکمی قدم زدم. نمیدونم تو فکر بودم ،یک دفعه خودمو جلوی اون مغازه دیدم گوشیم رو هم هر چقدر گشتم پیدا نکردم. اصلاً تو از کجا می دونستی من کجا رفتم؟ _دیر کرده بودی، مامان هم نگرانت شده بود، از چند تا از دوستات پرسیدم تاآدرس خونه ساناز رو پیدا کردم .اما رفتم اونجا ،مادرش گفت تولد خونه برادرشه. _محمد آبرو نذاشتی برام. رفتی در خونه شون گفتی اومدم دنبال خواهرم! اصلا هر جا بودم میومدم خونه دیگه .تو به چه حقی رفتی اونجا ؟ جمله آخرم را تقریبا خیلی بلند گفتم که با تو دهنی که از محمد خوردم ،دهنم بسته شد. ادامه دارد … نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 🦋 @downloadamiran 🦋