#باشگاه_نمازی_جوانان
⁉️ یه سوال؟
می دونین اولین کسی که عبادت کرد و نماز خوند چه کسی بود؟
✍ پاسخ:
خدا وقتی که حضرت ادم علیه السلام رو آفرید بهش گفت از همه نعمتهای بهشت استفاده کن اما از این درخت نخور به این درخت نزدیک نشو.... ❌
⭕️ اما حضرت ادم علیه السلام به اون درخت نزدیک شد وازش خورد.
دوتا ضرر کرد یکی اینکه مام بدنش سیاه شد.یکی هم از بهشت خارج شد.
ناراحت شد روزها و هفته ها گریه می کرد😭😭
🧚♂روزی حضرت جبرئیل اومد پیشش و گف:
چرا ایقده گریه می کنی؟🤔
حضرت ادم علیه السلام قضیه رو تعریف کرد...
جبرئیل گفت: نگران نباش کلید حل مشکلات دست منه....😎
الان موقع #نمازاول هست نماز بخون جبرئیل نماز اول رو که خوند دید از سر تا شکمش سفید شد.😳
جبرئیل رفت و برگشت به حضرت ادم گفت الان موقع نماز دومه نماز بخون
حضرت ادم وقتی نماز دوم خوند دید تا زانوها بدنش سفید شد.همینجور تا نماز پنجم رو خوند دیگه تموم بدنش سفید شد.😊
👈 جبرئیل به حضرت ادم فرمود هر وقت یکی از فرزندان تو نمازهای پنج گانه اش رو بخونه خدا روحش رو سفید میکنه پاک نگه میداره
خب این از مشکل اول حضرت ادم که اینجوری بوسیله نماز حل شد....✅
⚠️دختر پسرای جون درسته بدن ما سیاه نمیشه اما روحمون با گناهان سیاه میشه بیاییم بوسیله نماز روحمون رو سفید کنیم سفید و پاک نگهداریم.
🔰اما مشکل دوم حضرت هم حل شد چجوری؟
بله اونم بوسیله نماز که پیامبر صلی الله علیهوآله فرمودند: نماز کلید بهشت است
حضرت ادم نماز خوند دوباره وارد بهشت شد.
ما هم اگه می خواهیم وارد بهشت بشیم باید با کلیدش که نماز هست وارد بشیم ان شاءالله🌹
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیزدهم آبان یعنی روز جوان مؤمن، جوان انقلابی، جوان شجاع، جوان دلاور، جوان مبتکر
#کلیپ
🌸─═══════•❖─🌸
عفاف وحجاب
این گونه نباشیم....
ان شاللله..
به دعای خیر شما بزرگان و صلواتی هدیه به محضر ۱۴ معصوم.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#دانلودکده_امیران
#قسمت_هفدهم
کتاب مقابلم باز بود اما فکرم صد جا. تمرکز نداشتم. ساعت حدودهای ۹شب بود که پیامی از مهتاب رسید .از من خواسته بود سر مسئول خوابگاه را گرم کنم تا بتواند به داخل بیاید. جواب دادم :«چند لحظه صبر کن .الان میام»
اگر مسئول خوابگاه ،مهتاب را میدید حتما کارت دانشجوییاش را میگرفت.پس بهترین راه این بود، یک دعوا راه بیندازیم تا مهتاب وارد شود. از نیلوفر کمک گرفتم. با هم جلوی همان اتاقی که سرپرست خوابگاه استراحت می کرد، سر و صدا راه انداختیم .تا می توانستیم بلند حرف میزدیم تا همه دورمان جمع شوند .با ازدحامی که در راهرو به راه انداخته بودیم .سرپرست از اتاقش بیرون امد و با سوتی که همیشه در گردن داشت ،سوت زد و همه ساکت شدند. راه باز کرد و جلو آمد. با آن صدای جیغ مانندش گفت :
_چه خبر اینجا؟؟ این سر و صداها برای چیه؟ نیلوفر :خانوم این نرگس همش به وسایلای من دست میزنه.
سرپرست رو به من کرد و گفت:
_ چرا دست میزنی به وسایلش؟
_ آخه همچین میگه وسایل، انگار به چی دست زدم. فقط با حولهاش دستم و خشک کردم. نیلوفر: اِ اِ اِ تو نبودی اونروز جورابای منو پوشیدی؟
_ خب نخوردمش کِ... پوشیدم بعدشم بهت پس دادم. تازشم، شستم و تحویل دادم .
از همانجا دیدم که مهتاب آهسته و بی صدا به سمت پله ها رفت. خیالم راحت شد.به نیلو چشمکی زدم که دعوا را تمام کند.
_ اگه قول بده که دیگه به وسایلم دست نزنه من کارش ندارم.
_ قول بده خانم صالحی .
_باشه
توی دلم به این دعوای مسخرهای که راه انداخته بودیم. میخندیدم.
سرپرست: دیگه نبینم سر این چیزای مسخره دعوا کنینا؟؟ نه تنها شما. با همتونم. الانم برید تو اتاقاتون. نیم ساعت دیگه خاموشیِ.
همه که رفتند. منو نیلو هر کدام جدا از هم به سمت اتاقمان رفتیم .وقتی وارد اتاق شدم مهتاب با همان لباسهای بیرون روی تختش خوابیده بود. خواستم به سمتش بروم اما نیلو گفت :
_خوابیده. گفت که بیدارش نکنیم .حالشم زیاد خوب نبود.
منصرف شدم و به سمت تخت خودم رفتم. ذهنم پر از سوال بود اما باید تا فردا منتظر میماندم تا با مهتاب حرف بزنم .
کتاب هایم را باز کردم تا برای امتحان فردا بخوانم.
امتحانم را فقط در حد اینکه نمره قبولی بگیرم نوشتم .منتظر بودم مهتاب برگهاش را بدهد تا با هم از سر جلسه بلند شویم .وقتی برگه را به مراقب داد، من هم پشت سرش بلند شدم.
همینطور کنار هم قدم میزدیم اما مهتاب یک کلمه هم حرف نمیزد .گویا روزه سکوت گرفته بود .صبرم تمام شد و گفتم :
_مهتاب چرا چیزی نمیگی؟ از دیروز تا حالا معلوم نیست چت شده .
_چی بگم؟
_ هرچی دوست داری . ناسلامتی رفیقیم.
_ بریم توی این پارک یجا بشینیم.تا برات بگم. روی یکی از نیمکت های پارک نشستیم. دستم را زیرِچانهام گذاشتم و به مهتاب زل زدم .
_من سراپا گوشم. بگو چی شده که اینقدر به هم ریختی...
ادامه دارد...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#دانلودکده_امیران
#قسمت_هجدهم
_وقتی پونزده سالم بود ،حقایقی توی زندگیم روشن شد که تاوان فهمیدنش خیلی برام سنگین شد.
توی خانواده ثروتمند دنیا اومدم تک فرزند بودم و هرچی میخواستم برام مهیا میشد. خونه بزرگی داشتیم باکلی خدمه که برای ما کار میکردن.
یکی از خدمه ها که بزرگتر از همه بود ،بهش میگفتیم خانم .زن با خدا با ایمانی بود .وقتی بابام به دنیا میاد، خانم هم باردار بوده اما بچهش میمیره. مامان بزرگم که شیر نداشته. خانم به بابام شیر میده و میشه دایهش.
از اون موقع خانم هم از بابام نگهداری میکرده هم توی کارای خونه کمک می کرده .تا اون جا که من شنیدم ،مامانم از اول که وارد زندگی بابام شده، چشم دیدن خانم رو نداشته. چون بابام به خانم احترام ویژه ای میذاشته و مامانم حسودی میکرده .
مامان به خاطر وضع مالی خوبی که داشتیم بیشتر وقتشُ یا توی آرایشگاه بود یا توی مهمونی های زنونهای که فقط پز وسایل یا شوهراشونُ میدادند .وقتی من دنیا اومدم، مامان برای اینکه از دوستاش عقب نمونه و روی مد باشه ،منو بیشتر وقتا میذاشت پیش خانم و میرفت.
۹ سالم که شد خانوم به من گفت به سن تکلیف رسیدم و باید نماز و روزهم رو انجام بدم. اوایل انجام می دادم اما مامانم اونقدر توی گوشم خوند که این کارا چیه ؟ بعداً هم میتونی انجام بدی .کم کم نمازامُ نخوندم .
خانم روی من خیلی حساس بود برای اینکه ناراحتش نکنم به دروغ میگفتم نماز میخونم. زمان گذشت و من بزرگتر شدم . کمکم پای منم به مهمونیها باز شد. مجبور شدم منم مثل اونا بشم .اخلاقم و رفتارم و نوع پوششم مثل مامانم شد. دیگه مثل سابق با خانم هم ارتباط برقرار نمی گردم. چون مامان میگفت «خانوم خونه نباید با خدمتکارا زیاد حرف بزنه. باید فقط دستور بده .»
ارتباطم با خانم اونقدر کم شد که فقط سلام خداحافظی میکردم .از تو چشماشحسرت و میدیدم به روی خودم نمی اوردم.
یه روز پسر جوونی اومد خونمون که خیلی شبیه بابام بود.
به اینجا که رسید سکوت کرد من مشتاق شده بودم که بقیه داستانش رو بدونم.
_خب بقیه داستان و بگو.
_باباجان دهنم خشک شد .برو یه چیزی بگیر تا بقیهش رو بگم.
کیف پولم را برداشتم و به سمت دکه نزدیک همان جا رفتم .وقتی برگشتم با تلفن صحبت می کرد .نزدیک تر که رسیدم متوجه شدم با عمویش صحبت می کند .از داخل نایلون خریدم ،یک آبمیوه بیرون آوردم و نی را داخلش کردم و به دست مهتاب دادم .با خداحافظی تلفن را قطع کرد.
مهتاب: دستت درد نکنه .
کمی از آن خورد و گفت: آخیش جیگرم حال اومد!
_نوش جون.با عموت حرف می زدی ؟
_آره. میگفت کی امتحانات تموم میشه باهم بریم خرید لوازم خونه.
_آهان. حالا کی میخوای بری؟
_ نمیدونم باید ببینم کی وقت خالی دارم.
_میگم تو چرا اصلاً پیشه خانوادت برنگشتی؟!
_داستانش مفصله اول بگم اون مرد کی بود بعد به موضوع بعدی میرسیم.
من اونروز روی تاپی که انتهای حیاطمون گذاشته بودیم ،نشسته بودم و کتاب میخوندم که دیدم یه پسر داره توی حیاط ما قدم میزنه. اولش خیلی ترسیدم .به غیر خانم کسی تو خونه نبود. مامان بابا مسافرت بودن و خدمهها رو فرستاده بودم که برن.
کتاب و بستم و از جا بلند شدم .آروم طوری که متوجه نشه رفتم توی باغچه . اونقدر تو باغچهمون درخت بود که منو نمی دید. دنبال یه چیزی میگشتم. با دیدن بیل باغبون دولا شدم و برداشتمش .منتظر موندم تا نزدیک بشه. خوب که نزدیک شد از باغچه بیرون پریدم.با دیدن من بیچاره سنگ کوب کرد و گوشیش که دستش بود افتاد رو زمین.
گفتم: هی اقا تو خونه ما چی میخوای؟
_...
_مگه با تو نیستم میگم اینجا چیکار می کنی
_...
هنوز سکوت کرده بود دسته بیل و بالا بردم که به خودش اومد و دستش را به نشونه تسلیم بالا برد و گفت:
_نه صبر کن !....تو چقدر عوض شدی؟
تعجب کردم من تا حالا اونو ندیده بودم اما اِبراز آشنایی می کرد . با این وجود گفتم :
_تو کی هستی که منو میشناسی ؟؟ زود باش بگو.
_اول اون بیل و بیار پایین تا بگم.
_ببین یارو اگه منتظر فرصت میگردی که منو خامم کنی ،باید بگم کور خوندی.
یه قدم جلو اومد که فوری گفتم :
_من کمربند آبی کاراته رو دارم اگه بلایی سرت آوردم با خودته.
(به اینجا که رسید با تعجب گفتم :واقعا کمربند آبی داری ؟!!
_نه بابا اینو گفتم که بترسه.)
وقتی حرفم تموم شد شروع کرد به خندیدن. انگار که بهش جوک گفته بودم.
_ برای چی میخندی ؟
خنده شو جمع کرد و گفت :
_ببخشید ولی تا اونجا که من میدونم تازه شیش ماهه کلاس کاراته میری .
دهنم باز موند .
_تو از کجا میدونی اصلا تو کی هستی؟
_من...
ادامه دارد ....
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
عفاف وحجاب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 #بازگشت #قسمت_شانزدهم #دانلودکده_امیران انروز به یک ر
ادامه رمّان بازگشت....👆👆✨
از اعضای کانال بابت این فاصله زمانی در ادامه رمّان عذر خواهم....
ادامه را ان شاالله تا پایان بارگذاری میکنیم...
🌷 شهید سعید زقاقی:
مادرم !
زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن،
زمان تشییع و تدفینم گریه نکن،
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛
👌 فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را.😢
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
هدایت شده از برنامه تلویزیونی چراغ
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معیار قوانین حجاب چی باشه؟
شما چی فکر میکنید؟
معیارِ تدوین قوانین پوشش و عفاف در جامعه چه باید باشد؟
الف) احکام الهی و ضوابط اسلامی
ب) هر کس به سلیقه خودش تشخیص بدهد چه بپوشد.
🔻لطفاً پاسخ چالش و نظر خود را به سامانه ۱۰۰۰۰۵۴۷ پیامک کرده
🔻یا در صفحه چراغ به آدرس https://www.instagram.com/p/CQoZhkJCsMf/?utm_medium=copy_link کامنت بگذارید.
🔻مخاطبینی که در ۱۰ نظرسنجی برنامه شرکت کنند یک شانس در قرعه کشی خواهند داشت، در نهایت به تعدادی از عزیزان هدایایی اهداء خواهد شد.
#برنامه__چراغ #چالش_هفته #حجاب_و_عفاف
✨ چراغ؛ همـراهی برای درست تـر دیدن ✨
🔻 بــرنامه تـلویـزیـونی چــــراغ 🔻
[https://ble.ir/cheragh_tv5]
[https://eitaa.com/cheragh_Tv5]
https://instagram.com/cheragh_tv5?igshid=12nf3i36lx22k]
[https://www.aparat.com/cheragh_tv5]
][https://www.telewebion.com/program/63845]
[https://t.me/c/1605780896/6]
سه روز اسکان رایگان در مشهد برای مادران ۳ فرزندی و بیشتر از طرف آستان قدس در طرح شکوه مادری
طرح ملی شکوه مادری از طرف آستان قدس رضوی برای مادران زیر ۴۰سال که ۳ فرزند یا بیشتر از ۳فرزند دارند اجرا می گردد.
هدیه برای خانم هایی که این طرح شامل شون میشه، سه روز اسکان رایگان مادر و همسر و فرزندان در مشهد به همراه یک وعده غذا در رستوران حرم رضوی هست.
http://shokohmadari.app.razavi.ir
لطفا اطلاع رسانی کنید.
@aboutwomens
📝 *برکات نماز اول وقت* :
🌷 *رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند :*
✍️ کسی که نمازهای پنجگانه را در موقع خود اقامه کند و رکوع و سجود نماز را کامل بجا آورد خدای عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرماید:
🔷 *سه خصلت در دنیا:*
۱ - عمر او را زیاد کند.
۲ - مال و اموال او را زیاد کند.
۳ - اولاد صالح او را زیاد کند.
🔷 *سه خصلت در موقع مرگ:*
۱ - از ترس او را ایمن دارد .
۲ - از هول مرگ ایمن دارد .
۳ - او را داخل بهشت گرداند.
🔷 *سه خصلت در قبر:*
۱ - سؤال نکیر و منکر را بر او آسان کند.
۲ - قبر او را وسیع گرداند.
۳ - دری از درهای بهشت به روی او گشوده شود.
🔷 *سه خصلت در محشر:*
۱ - صورت او مثل ماه، نور می دهد.
۲ - نامه عملش را به دست راستش دهند.
۳ - حساب را بر او آسان می گرداند.
🔷 *سه خصلت در موقع عبور از صراط:*
۱ - خداوند از او راضی می شود.
۲ - به او سلام می دهد.
۳ - نظر رحمت به او می فرماید.
📚 منبع :
کتاب ثمرات صفحه 408