دانشگاه حجاب 🇮🇷
. #خرگوشقرمز قسمت چهاردهم دوازده تماس بی پاسخ از ماهان داشت و سه پیامک پیام اول را که از طرف رادی
.
#خرگوشقرمز
قسمت پانزدهم
محمد اسنپی گرفت و در راه رسیدن به خانه سرش را به شیشه تکیه داد. چشمانش را که می بست دو دکمه بالایی بلوزش را هم باز کرد.باد خنک کولر بر سینه اش وزید و کمی حالش جا آمد. با خودش فکر کرد شاید امشب به مسجد نرود و استراحت کند بااینکه پنجشنبه بود و حتما رفقای هیئتی اش مثل هر هفته سنگ تمام میگذاشتند. گوشی اش زنگ خورد. رادین بود، جواب داد:
+بله رادین
-کجایی؟
+دارم میرم خونه
-ماهان دیگه مگس نشد؟
+چرا خونمونه منتظره برم ببینمش چی میگه این؟
-امممم میشه نری خونه؟
+چی میگی تو؟
-اول یه سر بیا پیش من یه چی باید بگم بهت
+نمیشه مامانم منتظره
-اخه...
+میگی چیشده یا چی؟
-خب ببین ماهان یکی بهش زنگ زده که آمار اون دختره که بردیمش بیمارستانو دربیاره...
+وایسا ببینم چی میگی؟!
-خودمم دقیق نمیدونم فقط یکم مشکوک میزنه غلط نکنم یه گندی داره میزنه بو شر میاد...
+پشت خطی دارم مامانمه بهت میزنگم حالا
با مادرش صحبت کرد و گفت به ماهان بگوید بیاید مسجد محله چون چیزی تا اذان باقی نمانده. با خودش فکر کرد شاید اینطور بهتر بتواند سر از کارش دربیاورد.
سفر دوم اسنپ را زد و مسیر مسجد را پیش گرفت.
وقتی به مسجد رسید، بوی نم خاک و یک حیاط بزرگ شسته شده در قاب چشمان عسلی اش نشست. کاشی های فیروزه ای بوی عطر حرمی که مش حیدر به در و دیوار مسجد میزد و چهره بشاش رفقایش، جان تازه ای در تن خسته اش دواند.
رفقایش از دور آمدند طرفش دوره اش کردند و سربه سرش گذاشتند: اسمش چیه حالا این دلبر؟؟؟؟
این را پسرک بوری که تازه دوطرف صورتش ریش درآورده بود، گفت. محمد اخمی کرد و گفت: چی میگی بچه.
دوست تپل و سبزه اش دست محمد را محکم گرفت و گفت: مچتو گرفتیم حاجی دیگه این چند وقته خبری ازت نبوده اصلا سابقه نداشته جون تو.
گوشی محمد زنگ خورد رادین بود،هنوز جواب نداده بود که همان پسرک بور با خنده ی معصومانه ای گفت: دیدی درست گفتیم زن داداشه...
جمع حرفش را دست گرفتند و گوشی محمد را قاپیدند.
به قلم: سین.کاف.غین 🐇🌹
#رمان
#خرگوش_قرمز
📚✾࿐༅ eitaa.com/hejabuni
45 Setareha.mp3
زمان:
حجم:
9.62M
📺کتاب صوتی ستاره ها چیدنی نیستند
🎙قسمت چهل و پنجم
#ستاره_ها_چیدنی_نیستند
📚✾࿐༅ eitaa.com/hejabuni
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
موافقید با هم
ویژگیهای بهـــــترین زنها رو
از امام رضاجان علیه السلام
بشــــــــــنویم⁉️
✾࿐༅ eitaa.com/hejabuni
🏴#داغ_اربعین...😭
تو کجایی وقتی که ما نیستیم؟
آنجایی که دلمان هست؟پیش مایی یا دلمان؟
کنده شدن دل را شنیده بودیم اما گویی
اربعین ،روز چشیدن آن است.دلمان دارد کنده میشود.کنده شدن دل چقدر درد دارد!وقتی که دل جایی است که ما نیستیم ،باید کنده شود از ما.حرفی نداریم قبول.💔
اما ما گله داریم از دلمان که به تنها سفر کردن عادت کرده آقا!هر سال به بهانهای تنهایمان میگذارد و خودش میرود که از نجف عمودها را یکی یکی بشمارد و قدم به قدم خودش را به آغوش کربلا نزدیکتر و نزدیکتر ببیند.و مرا این شبهامیگذارد در خیال عمودهای نجف تا کربلاکه به جایش ستارهها را بشمارم و آرام آرام بخوابم.😭
راستش خسته شدم از شمردن خیالی این عمودها.من در خیالم،بارگاهی ساختهام برای امام علی ع و بارگاه دیگری برای امام حسین ع و ۱۴۵۲ عمود هم زدهام در میان این دو حرم.💔
نزدیک اربعین صبح که آفتاب،به توسلام میدهد،راه میافتم در امتداد این عمودها.کولهام پر است از گِله .گِله از دلی که تنها رفت و تنهایم گذاشت.
میترسم تو هم یک روزاز دست گِلههای من خسته شوی برای همین عمود به عمود یکی از گِلهها را در میآورم ومیخورم.خوردن این بغض بهتر از خسته شدن تو از من است.
گِلههایم تلخ است .کاش میشد کاری کرد که شیرین شود.چه کار میشود کرد؟
راهی پیش پایم نمیگذاری؟مثلاً میشود دستی بکشی روی کولهام؟یا بگذاری روی گونهام؟درست است که در خیالاتم پیاده از نجف به سوی کربلا میروم اما پایم درد میگیرد آقا.تو هم قدم بگذار و بیا در خیال من خدا قوتی بگو،تا تلخی هلاهلیِ گلههایم به شیرینی عسل شود آقا!
اگر بیایی پاهایم را نشانت میدهم که از چشم تاولهایش چه جور دارد اشک میریزد.بس است دیگر.باور کن که من هم آدمم.خسته شدم از این همه سفر خیالی.من عاشق تاولهای راه اربعینم.
این تاولهاوقتی در کف پایی شکوفه میزند،قد آدم را بلند میکندبه اندازهای که میشودآن سوی آسمان را دید.من میخواهم روی تاولهای پاآن سوی آسمان را ببینم.💔
راستی آقا!
تو هر سال اربعین کربلایی، آری؟
میشود امسال تو هم بمانی پیش ما؟
داغ اربعین دارد میکُشد ما را.تو که پیش ما باشی و فقط دلت را روانه کنی،ما هم آرام میگیریم.ما داغدیدهایم .داغدیدۀ اربعین.تسلای دل داغدیده ثواب دارد آقا!😭
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
#اربعین
📚✾࿐༅ eitaa.com/hejabuni