دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ⭕️ #نظر_برتر ببینید جواب عالی دکتر گنجی به ژست حقوق بشری فرانسه✌ 🌸 @hejabuni | دا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
🔆 دانشگاه اسلامی تل آویو زیر نظر شدید موساد
👨🎓 دانشجویان این دانشگاه، یهودیهایی هستند که درباره اسلام میخوانند تا بر ضد آن نقشه بکشند...
قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_پانزدهم ﷽ حورا: اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بو
#رمان_مسیحا
#قسمت_شانزدهم
﷽
حورا:
کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان
بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خواست مثل بچگی هایم باشم. چشم بستم و روی کتابها دست کشیدم. اولین تفاوتی را که از نظر ابعاد لمس کردم، چشم باز کردم.
کتاب را بیرون کشیدم روی جلد چرمی اش با حروف جدا از هم زرکوبی شده بود: " دریچه مخفی"
کتاب را باز کردم و همانطور ایستاده شروع کردم به خواندن :
«به پنجره خیره شدم و سعی کردم چشمانم را باز نگهدارم تا اشکهایم از لبه نازک پلکهایم پایین نپرند.
"ما رفتیم" بعد از شنیدن این جمله ی شوهرِمادرم، درِ خانه محکم بسته شد. آن لحظه با همه وجود دلم میخواست مثل مسیح به آسمان بروم و هیچ نشانه ای از خود برای چشمهایشان در این جهان نفرت
انگیز، باقی نگذارم. اما بلافاصله فکر کردم؛ مسیح پاک و بی گناه بود ولی من چه!
رو تختی ام را کنار زدم. نشستم و موهای آشفته ام را عقب بردم.
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار البته نه مستقیم ولی به مادرم گفتم چه احساسی دارم. دستهایم را درهم گره زدم و آهسته زمزمه کردم: امروز با یکی از همکلاسیام حرف زدم که میگفت...
دروغ نمیگفتم خودم هم به نوعی همکلاسی خودم به حساب می آمدم!
هرچه بود نمیتوانستم یا نمیخواستم مستقیما به مادرم بگویم چقدر احساس تنهایی میکنم.
کمی این پا و آن پا کردم و ادامه دادم: اون فکر میکنه هیچکس دوستش نداره...
مادرم سرش را بلند کرد. با دیدن چشمان ریز و با نفوذش ساکت شدم. از روی کاناپه بلند شد و درحالی که به آشپزخانه میرفت گفت: این امکان نداره
دنبالش دویدم. قلبم تند میزد. با تعجب پرسیدم: از کجا میدونی؟ مگه میشناسیش؟
سری تکان داد و در حالی که دستهایش را می شست گفت:
چون هیچ آدمی نیست که خدا دوستش نداشته باشه.
دستش را گرفتم و پرسیدم: حتی آدم بدا رو؟
همانطور که به ظرفهای کثیف، خیره شده بود پاسخ داد: اوهوم
بی اختیار کمی دستش را فشردم و پرسیدم: پس چرا میفرستدشون جهنم؟
آرام دستش را از دستم بیرون کشید و گفت: چون میخواد از گناه پاک بشن
بعد پشت سینک ایستاد و شروع به شستن ظرفها کرد. به دستهایش خیره شدم و گفتم: خدا مهربونه
پس چرا نمی بخشدون؟
به طرفم چرخید و گفت: چون خدا همون قدر که مهربونه عادل هم هست.
اخمم روی پیشانی ام نشست، گفتم : خب همه رو ببخشه.
مادرم آهی کشید و گفت: هفته پیش که دختر خاله ات اومد اینجا و باهم دعواتون شد یادته؟ تو گفتی
عروسکتو برداشته و به صورت سیلی زده؟!
دستم را مشت کردم وخواستم چیزی بگویم که ادامه داد: اون گفت تو دروغ میگی و عروسکتو برنداشته کتکت هم نزده...
طاقتم تمام شد و با تندی گفتم: تو هم کاریش نداشتی.
مادرم سری تکان داد و گفت: ما آدما چون همه حقیقتو نمیتونیم ببینیم و بشنویم، نمیتونیم عدالت مطلق داشته باشیم اما خدا چون همه جا هست و قدرتشو داره...
زدم زیر گریه و پرسیدم: چه ربطی داره؟!
مادرم روی زانوانش نشست و در چشمهای غمگینم عمیق شد و گفت: اگه مجازاتِ خدا نبود پس چطور حق آدمها رو از هم میگرفت؟ تو نمیخوای هرکی به تو بد کرده مجازات بشه؟ همه میخوان پس...
با یادآوری گذشته هایم اشک هایم را پاک کردم.
مثل بچگی هایم احساس بی پناهی میکردم. مادرم همیشه زن معتقد و دلسوزی بود فقط نمیتوانست
فرآموش کند؛ هرچند ناخواسته من باعث مرگ پدرم بوده ام.
همیشه نگاه مادرم وقتی به من می رسید، تأسف تلخی داشت آنقدر تلخ که هرگز اجازه نداد بغلش کنم.
به خودم که آمدم تند تند نفس میکشیدم. یکی دو دقیقه گذشت تا توانستم منظم نفس بکشم. بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن در خانه باریک و دراز و البته تاریک مان!
سالن را که پشت سر گذاشتم به راهروی انتهای خانه جایی که به زیر زمین ختم میشد، نزدیک شدم.
تاریک ترین و ترسناک ترین جای خانه، همیشه از زیرزمین متروک خانه وحشت داشتم طوری که حتی وقتی شوهرمادرم تهدید میکرد اگر جعبه ابزارش را از زیرزمین نیاورم مرا به سختی کتک میزند، بازهم
جرأت نمیکردم از پله های بلند و لیزش پایین بروم.
چراغ قوه بزرگ و دسته آهنی را از پشت کاناپه کهنه برداشتم. و آن را رو به زیر زمین گرفتم. سایه ها صدای فشار هوا که در گوش هایم کم و زیاد میشد و بوی نم خاک و رطوبتی که به مشامم میرسید،
دست به دست هم دادند تا گمان کنم هرچه موجود شرور در عالم هست، در انتهای تاریک و عمیق
زیرزمین به من دهنکجی میکنند. چراغ قوه را زمین انداختم و دویدم طرف حیاط. نفس هایم هم آواز
با تپش های قلبم تند میزدند. همانطور که سرم پایین بود دستهایم را به زانوهایم گرفتم و سعی کردم
عمیق تر نفس بکشم. ناگاه احساس کردم چمن های روشن اطراف پایم دایره وار برخلاف جهت بقیه چمن های باغچه خم شده اند...»
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part12_خون دلی که لعل شد.mp3
10.86M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد( 12)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدی که برای اولین بار به نامحرم نگاه کرد که اونهم.......
🥀برای شادی روح شهدای عزیزمان صلوات
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#داستانک | #داستان_کوتاه
قسمت دوم
بله میدونم، خانم آقای محمدی.
- بله عزیز، من هم این رو میدونم، و میدونی این خانم استاد دانشگاه تربیت مدرس هستند و یکی از فعالان و نظریه پردازان همین موضوعی هستند که شما داشتی در موردش بحث میکردی.
ایشون کلی کتاب و مقاله نوشتند، از ایشون مصاحبه های زیادی گرفته شده، خیلی از شبکه های تلوزیونی و خیلی از کشور ها و شهر های دیگه برای همایشها و کارهای علمی ازشون دعوت کردن، متوجه هستید با چه کسی اون طوری صحبت میکردی؟؟
_مطمئنی، اشتباه نمیکنی؟
این خانم ازدواج کرده و چهار تا فرزند داره، چه طور تمام این کارهایی رو که گفتی کرده؟؟
_اولا اگر ایشون این مدارج رو هم نداشتن شما حق نداشتید به صرف خانه دار بودن بهشون توهین کنید؛ چون یه بانوی خانه دار قلب خونه س؛ مدیرر خونه ست ؛ تربیت فرزند مگه اهمیتش کمه؟؟؟
و در مورد ایشون بعضی از آدمها خیلی پر تلاش هستند، توکلشون به خداست و برای زندگیشون برنامه دقیق دارن، من جای شما بودم یک عذرخواهی میکردم.
بدن و پاهام سست شده بود، داشتم به حرف هام فکر میکردم، نمیدونستم باید چی کار کنم، همون جا ایستاده بودم و انگار خشک شده بودم و نمی توانستم تکون بخورم...
میهمانی که تمام شد، پیش اون خانم رفتم و ازشون عذر خواهی کردم و گفتم:
ببخشید، من اصلا نمیدونستم با کی داشتم انقدر بد صحبت میکردم.
من از جایگاه اجتماعی شما اصلا خبر نداشتم...
ایشون گفتند:
یعنی اگر یک نفر دیگه که خانهدار بودند و بیرون کار نمی کردند، نمی تونستند نظر بدهند، منظور شما الان این هست که به خاطر جایگاه اجتماعی من، دارید معذرت خواهی میکنید و هنوز هم فکر میکنید، افرادی که فعالیت بیرون از خانه ندارند نمی تونن در مورد مسائل مختلف اظهار نظر کنند؟
گفتم:
نه خیر خانم، منظور بنده این نبود.
شما درست میگید.
هیچ کس حق نداره با فرد دیگری با هر جایگاهی، اینطوری صحبت کنه.
من ازتون معذرت میخوام، بی ادبی من رو ببخشید.
😔
ایشون هم گفتند خواهش میکنم؛ خدا ببخشه.
از میهمانی رفتیم.
خیلی برام جالب بود که بدونم این خانم چه طوری تونسته به اینجا برسه.
خیلی بعد ها در برنامه های تلوزیونی دیدم که همین سوال رو پرسیدند و ایشون هم گفتند:
(((موفقیت حق همه هست و تمام آدم ها میتوانند کسبش کنند، من از خدا کمک خواستم و جلو رفتم، کارهایی انجام میدادم که تاثیرات زیادی بر روی زندگی ام داشت))).
🏅🥇🥇🥇🏅
مجری هم خیلی با اشتیاق از ایشون پرسید، چه کار هایی؟؟
گفتند:
(((من بعد از نماز صبح نمیخوابیدم و درس میخواندم و سخت تلاش میکردم.
هر روز زیارت عاشورا میخواندم و هدیه به تمام گرفتار ها، شهیدان و معصومین میکردم، بعضی ها میگند وای چه کار سختی ولی باور کنید اصلا سخت نیست و وقتی این کار را انجام می دهید، واقعا شیرین و راحت برایتان می شود؛کارهایم که زیاد میشدند ذکر تسبیحات حضرت زهرا را میگفتم))).
تعجب کرده بودم و تحت تاثیر زیادی قرار گرفتم...
سعی کردم بعضی از این کار ها رو انجام بدم، واقعا تاثیر داشت...
سعی میکنم نه به کسی بی احترامی کنم، نه کسی رو زود و بیجا قضاوت کنم.
🌹
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 دانشگاه اسلامی تل آویو زیر نظر شدید موساد 👨🎓 دانشجویان این دانشگاه، یهودیهایی هس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
🔆 چرا اماراتیها به دنبال کاهش تنش با ایران هستند؟
پ.ن: ادعای اماراتیها در مورد جزایر سه گانه که مورد حمایت عربستان هست جزء زیاده خواهیهای این کشورهاست که عقب نشینی اونها وظیفشونه نه اینکه در حق ایران نیکی کرده باشند.
📡 #قرارگاه_پاسخ_به_شبهات_و_شایعات
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️فیلمبرداری مخفیانه از خانم ها در باشگاه بدنسازی
🔻یک خانم آمریکایی که برای ورزش باشگاه بدنسازی مختلط می رفته در حین ورزش کردن از خودش فیلم می گرفته
🔻بعدا که فیلم خودش رو نگاه می کنه متوجه می شه یک مرد از پش سر داشته ازش فیلم می گرفته
🔻این فیلم در فضای مجازی منتشر می شه و بیش از سه میلیون بازدید داشته.این خانم در دفاع از خودش استوری میذاره و توضیح میده که این فیلمبرداری مخفیانه بوده
🔻چیزی که عجیب بود این بود که مردها از مردی که این کارو کرده بود حمایت کرده بودن که این باعث ناراحتی این خانم شده بود
🔻یک دختر براش نوشته بود من هم به خاطر همین چیزها به باشگاهی که فقط مختص خانم هاست میرم
📌عجیبه یعنی هنوز عادی نشده براشون؟ اصلا اینا که همش تو خیابون و اتوبوس و مترو می بینن باز چه لزومی داره فیلم بگیرن
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/femail/article-1023953/Woman-captures-man-secretly-RECORDING-gym.html
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_شانزدهم ﷽ حورا: کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خو
#رمان_مسیحا
#قسمت_هفدهم
﷽
حورا:
شالم را عقبتر زدم. میخواستم دکمه های مانتو را باز کنم که یک لحظه احساس کردم کسی با فاصله از پشت سرم رد شد. برگشتم. بیرون اتاق تاریک بود. صدا زدم: «ملینا،...»
یکدفعه صدایم در گلو خشک شد. باورم نمیشد. باتعجب اسمش را زمزمه کردم: «ایلیا!»
ایلیا سرش را خم کرد تا به لوستر پر از کریستال روی سقف، نخورد. جلو آمد و سلام کرد. لبخندی از سر شوق زدم و گفتم: «به بابا میگم سقف کتابخونه زیادی کوتاهه ها...البته نه برای همه»
این جمله را تحسین آمیز رو به او گفتم. ایلیا نگاهش را روبه کتابخانه چرخاند و گفت: «ملینا...نگفت اینجایی.. میخواستم یه کتاب بردارم»
خندیدم. خیال میکردم همیشه خنده هایم حالش را خوبتر میکند. اما زیادی دمق بود. گفتم: «هر کتابی میخوای بردار»
ایلیا کمی شانه هایش را جمع کرد و گفت: «یه...وقت دیگه میام»
ناراحت و کمی هم عصبانی گفتم: «هرجور راحتی»
ایلیا سرش را پایین انداخت و رفت. چند قدم دنبالش رفتم اما حتی نفهمید که به
رفتنش خیره شدم، که چطور با آن هیکل ورزیده آنقدر آهسته و سربه زیر از آن راهروی کم نور عبور میکند. از خودم میپرسیدم که چرا ایلیا این روزها آنقدر فرق کرده ؟!
چند دقیقه بعد با صدای خواهر کوچکم به خودم آمدم: «وایسادی به چی نگاه میکنی؟»
اخمی کردم و پرسیدم: « رفت؟»
ملینا گیج پرسید: «کی؟»
طرف ملینا چرخیدم و آهسته گفتم: «ایلیا»
چشمهای ملینا از شیطنت برقی زد و با صدای بلند گفت: «پس بگو یه ساعته منتظر ای... »
ضربه ای باگوشه مشت به شانه اش زدم و حرفش نیمه تمام ماند. بعد درحالی که شانه اش را می مالید گفت: «یکم پیش رفت خونشون»
بعد با نیش خند رو به چهره درهم کشیده ام، گفت: «چرا بهش نمیگی؟»
نگاهم را از چشمهای قهوه ای اش دزدیدم و گفتم: «چی رو؟»
ملینا خودش را به من نزدیک کرد و آهسته تر گفت: «اینکه دوستش داری»
نگاهی به اطراف انداختم و بعد رو به ملینا گفتم: «چی میگی برا خودت»
ملینا سرش را جوری تکان داد که موهای فر و کوتاهش روی صورتش ریخت بعد چشمهایش را چپ کرد و گفت: «منم که خرم »
به در تکیه زدم و گفتم: «آخه تو چی میفهمی عشق چیه بچه»
ملینا جست و خیز کنان گفت: «من یه فکری دارم... »
و در مقابل سکوتم، ادامه داد: «یه جوری بهش بفهمونیم که هم غرور تو حفظ بشه هم ایلیا
حالیش بشه»
بی حوصله پرسیدم:
+چه فکری؟
-میدونی که اگه دنیا دشمنت باشه ولی یه خواهر داشته باشی...
+دِ بگو دیگه
-شرط داره...
+میدونستم فکری نداری فقط لاف میزنی
-خیلی خب میگم وایسا...آخر هفته که همه خونه عزیزجون جمع میشیم فال حافظ میگیریم...
+که چی بشه؟
- فالش هرچی اومد تفسیرش میکنیم به تو
لبخندی زدم و گفتم: ولی ...عزیزجونو چطور راضی کنیم این حرفا رو بگه؟
ملینا درحالی که دنبالم به طرف اتاقم می آمد، گفت: از قدیم گفتن حرف
راستو از بچه بشنو
وقتی به اتاقم رسیدیم، ملینا بی مهابا خودش را روی تختم انداخت و گفت:
-حالا شرط همکاری من اینه که مامان و بابا رو راضی کنی برام سگ بخرن
+از رو تختم بلند شو
-من توله سگ می خوااااام
+صدبار این بحثو کردی بابا برات سگ نمیخره
ملینا مشتش را روی بالشت کوبید و گفت: کی این امل بازیو میذاره کنار؟ خب میشورمش
ابروانم را بالاانداختم و گفتم: «آخ گفتی...اما بهت گفته باشم منم با سگ خریدن مخالفم آلودگی هاش با شستن نمیره...
ملینا زبان کشید. منهم بازویش را کشیدم همانطور که او را از تختم پایین میکشیدم
گفتم: تو که حالیت نیست فقط هرچی دیدی دلت میخواد ...
لب و لوچه اش آویزان شد. نگاهم را بالاانداختم و گفتم : «از نظر علم پزشکی میکروبی توی بذاق سگ هست که برای آدم خیلی مضره درضمن ککای لای موهاش به کنار اصلا... یه چیز دیگه بخواه مثلا....
ملینا با دستش برایم ادا درآورد و از اتاق بیرون رفت.
رسیدنِ سه روز بعد تا جای ممکن کش آمد. لااقل برای من!
به قلم؛ سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_5996829957983046259.mp3
47.45M
🦋هنر زن بودن (قسمت 11)
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️نظرسنجی جدیدِ منتشر شده در روزنامهی اشپیگل آلمان ثابت میکنه؛ ۹۰ درصد زنان آلمان فقط بدلیل ظاهر مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند.
💬 باران وکیلی
@Clad_girls
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#پرسش_پاسخ
#قانون_حجاب #اجبار
#سوال:
❓وقتی هیچکسی با اجبار باحجاب نمیشه چرا حجاب تو جامعهی ما اجباریه؟!
#پاسخ:
✍قانون حجاب برای این نیست که ملت رو #باحجاب کنه. این قانون میخواد شما حجاب رو در کف جامعه رعایت کنی تا حقوق دیگران پایمال نشه، مثل خیلی از قوانین دیگه...
🏠شما تو خونهی خودت هر طوری بگردی به کسی ربطی نداره ولی وقتی میای تو اجتماع باید رعایت کنی، چون جامعه یک جای خصوصی نیست و اعمال و رفتار ما روی دیگران تاثیر میذاره...
❌در واقع قانون حجاب نمیخواد ذهنیت شما رو متمایل به حجاب کنه، میگه اصلا به من چه تو ذهنیتت چیه! ولی وقتی میای تو جامعه ظاهرت رو حفظ کن.
😏پس این که بگیم چون با اجبار کسی ذهنیتش نسبت به حجاب تغییر نمیکنه و مثبت نمیشه، پس این قانون به درد نمیخوره از اون حرفاست!
#تولیدی_کامل #طراحی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 چرا اماراتیها به دنبال کاهش تنش با ایران هستند؟ پ.ن: ادعای اماراتیها در مورد جزای
🔴به روز باشیم
آخه چقدر دروغ؟؟
از ابتدای دولت انقلابی تلاش شده تا برچسب #انتصابات_فامیلی را به این دولت پرکار بچسبانند!
برخی از این شایعات در تصویر فوق و متن زیر قابل مشاهده است.
❌ شایعه نسبت فامیلی وزیر اول پیشنهادی آموز و پرورش با آیتالله #رئیسی
✅ https://b2n.ir/g71690
❌ شایعه انتصاب دو برادر وزیر جهاد کشاورزی به مسئول دفتری و مشاوری
✅ https://b2n.ir/z94624
❌ شایعه انتخاب برادر همسر وزارت تعاون، کار و رفاه به دستیاری ویژه
✅ https://b2n.ir/q09477
❌ شایعه انتصاب برادر همسر وزیر صنعت، معدن وتجارت به ریاست هئیت مدیره شرکت فولادمبارکه ودستیار ویژه وزیر
✅ https://b2n.ir/a55490
❌ شایعه نقش داماد وزیر بهداشت در انتصابات وزارتخانه
✅ https://tn.ai/2597445
❌ شایعه انتصاب باجناق رئیس بانک مرکزی به معاونت اداری مالی
✅ https://b2n.ir/g54824
👈پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @Shobhe_ShenaSi
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_هفدهم ﷽ حورا: شالم را عقبتر زدم. میخواستم دکمه های مانتو را باز کنم که یک لحظه
#رمان_مسیحا
#قسمت_هجدهم
﷽
ایلیا:
سیدطاها زنگ زد به موبایلم:
+الو ایلیا جان سلام😊
-به آسید چطوری؟😀
+کتابی که خواهش کردم تونستی گیربیاری؟🤔
-نشد ولی میارم🙂
+هزینه اش هر...🤓
-نه نمیخوام بخرم عموم یه کتابخونه بزرگ داره شاید داشته باشه میارم برات غمت نباشه😌
+به قول شما خوبه که هستی🙃
-البت ما میگیم مرسی که هستی😁
+پس خبر از تو منتظرم یاعلی(ع)🖐️
-باشه، یاعلی(ع) 👋
این یک هفته ای که برگشته بودم حسابی حالم گرفته بود. اما ایلیا هرشب زنگ میزد عکس و فیلم بچه های دانشگاه را میفرستاد. حرصم گرفت با خودم گفتم: لامصبا چه از ته دل میخندن انگار تو بهشتن☹️
یک جشن پتو گرفته بودند و یکی را تا میخورد زدند. وقتی بلند شد دیدم سیدطاهاست. 😲
حواسش به کسی که فیلم می گرفت نبود. اما وقتی دیدش برایش دستی تکان داد و گفت: فردا شب نوبت خودته😏
فکرم سر پروژه بود. یعنی میتوانستم به موقع درسم را تمام کنم؟ به آینده فکر کردم به شغلی که برای بدست آوردنش چقدر زحمت کشیده بودم و درس خوانده بودم. اگر درسم این تابستان تمام نمیشد قبولی ام در آزمون استخدامی به درد لای جرز دیوار هم نمیخورد.
زنگ زدم به عمو ببینم آن کتاب را دارد یا نه فکر کردم اگر کتابی که سید میخواهد را برایش گیربیاورم شاید استاد را راضی کند زودتر برگردم سر پروژه نمیدانم چطوری یک چیزی میگفت کاری میکرد همه چیز درست میشد. عمو رد تماس داد. نیم ساعت بعد پیام داد: جانم؟
برایش نوشتم چه میخواهم. گفت کتاب را دارد و سه روز دیگر که خانه مادربزرگم جمع میشویم آن را برایم می آورد.
بلافاصله میثم زنگ زد و دانشگاه قرار گذاشتیم. برخلاف من سرحال احوال پرسی کرد:
-چطوری موتوری؟
+جون تو حال ندارم
-باشگاه نبودی دیروز
+فردا میرم
-حورا کو؟
+نمیدونم
-چیزی شده؟
+مثلا چی؟
-آخه شما از بچگی تاحالا عین دوقلوها باهمین همش...
+این چند وقته ذهنم خیلی درگیره اصلا حواسم بهش نبوده حتما دلخورهم شده...
-آخ آخ بسوزه پدر عاشقی
+چرت نگو
دستش را محکم روی پایم کوبید و بلند شد.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part13_خون دلی که لعل شد.mp3
6.54M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(13)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓