دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_شانزدهم ﷽ حورا: کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خو
#رمان_مسیحا
#قسمت_هفدهم
﷽
حورا:
شالم را عقبتر زدم. میخواستم دکمه های مانتو را باز کنم که یک لحظه احساس کردم کسی با فاصله از پشت سرم رد شد. برگشتم. بیرون اتاق تاریک بود. صدا زدم: «ملینا،...»
یکدفعه صدایم در گلو خشک شد. باورم نمیشد. باتعجب اسمش را زمزمه کردم: «ایلیا!»
ایلیا سرش را خم کرد تا به لوستر پر از کریستال روی سقف، نخورد. جلو آمد و سلام کرد. لبخندی از سر شوق زدم و گفتم: «به بابا میگم سقف کتابخونه زیادی کوتاهه ها...البته نه برای همه»
این جمله را تحسین آمیز رو به او گفتم. ایلیا نگاهش را روبه کتابخانه چرخاند و گفت: «ملینا...نگفت اینجایی.. میخواستم یه کتاب بردارم»
خندیدم. خیال میکردم همیشه خنده هایم حالش را خوبتر میکند. اما زیادی دمق بود. گفتم: «هر کتابی میخوای بردار»
ایلیا کمی شانه هایش را جمع کرد و گفت: «یه...وقت دیگه میام»
ناراحت و کمی هم عصبانی گفتم: «هرجور راحتی»
ایلیا سرش را پایین انداخت و رفت. چند قدم دنبالش رفتم اما حتی نفهمید که به
رفتنش خیره شدم، که چطور با آن هیکل ورزیده آنقدر آهسته و سربه زیر از آن راهروی کم نور عبور میکند. از خودم میپرسیدم که چرا ایلیا این روزها آنقدر فرق کرده ؟!
چند دقیقه بعد با صدای خواهر کوچکم به خودم آمدم: «وایسادی به چی نگاه میکنی؟»
اخمی کردم و پرسیدم: « رفت؟»
ملینا گیج پرسید: «کی؟»
طرف ملینا چرخیدم و آهسته گفتم: «ایلیا»
چشمهای ملینا از شیطنت برقی زد و با صدای بلند گفت: «پس بگو یه ساعته منتظر ای... »
ضربه ای باگوشه مشت به شانه اش زدم و حرفش نیمه تمام ماند. بعد درحالی که شانه اش را می مالید گفت: «یکم پیش رفت خونشون»
بعد با نیش خند رو به چهره درهم کشیده ام، گفت: «چرا بهش نمیگی؟»
نگاهم را از چشمهای قهوه ای اش دزدیدم و گفتم: «چی رو؟»
ملینا خودش را به من نزدیک کرد و آهسته تر گفت: «اینکه دوستش داری»
نگاهی به اطراف انداختم و بعد رو به ملینا گفتم: «چی میگی برا خودت»
ملینا سرش را جوری تکان داد که موهای فر و کوتاهش روی صورتش ریخت بعد چشمهایش را چپ کرد و گفت: «منم که خرم »
به در تکیه زدم و گفتم: «آخه تو چی میفهمی عشق چیه بچه»
ملینا جست و خیز کنان گفت: «من یه فکری دارم... »
و در مقابل سکوتم، ادامه داد: «یه جوری بهش بفهمونیم که هم غرور تو حفظ بشه هم ایلیا
حالیش بشه»
بی حوصله پرسیدم:
+چه فکری؟
-میدونی که اگه دنیا دشمنت باشه ولی یه خواهر داشته باشی...
+دِ بگو دیگه
-شرط داره...
+میدونستم فکری نداری فقط لاف میزنی
-خیلی خب میگم وایسا...آخر هفته که همه خونه عزیزجون جمع میشیم فال حافظ میگیریم...
+که چی بشه؟
- فالش هرچی اومد تفسیرش میکنیم به تو
لبخندی زدم و گفتم: ولی ...عزیزجونو چطور راضی کنیم این حرفا رو بگه؟
ملینا درحالی که دنبالم به طرف اتاقم می آمد، گفت: از قدیم گفتن حرف
راستو از بچه بشنو
وقتی به اتاقم رسیدیم، ملینا بی مهابا خودش را روی تختم انداخت و گفت:
-حالا شرط همکاری من اینه که مامان و بابا رو راضی کنی برام سگ بخرن
+از رو تختم بلند شو
-من توله سگ می خوااااام
+صدبار این بحثو کردی بابا برات سگ نمیخره
ملینا مشتش را روی بالشت کوبید و گفت: کی این امل بازیو میذاره کنار؟ خب میشورمش
ابروانم را بالاانداختم و گفتم: «آخ گفتی...اما بهت گفته باشم منم با سگ خریدن مخالفم آلودگی هاش با شستن نمیره...
ملینا زبان کشید. منهم بازویش را کشیدم همانطور که او را از تختم پایین میکشیدم
گفتم: تو که حالیت نیست فقط هرچی دیدی دلت میخواد ...
لب و لوچه اش آویزان شد. نگاهم را بالاانداختم و گفتم : «از نظر علم پزشکی میکروبی توی بذاق سگ هست که برای آدم خیلی مضره درضمن ککای لای موهاش به کنار اصلا... یه چیز دیگه بخواه مثلا....
ملینا با دستش برایم ادا درآورد و از اتاق بیرون رفت.
رسیدنِ سه روز بعد تا جای ممکن کش آمد. لااقل برای من!
به قلم؛ سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_5996829957983046259.mp3
47.45M
🦋هنر زن بودن (قسمت 11)
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️نظرسنجی جدیدِ منتشر شده در روزنامهی اشپیگل آلمان ثابت میکنه؛ ۹۰ درصد زنان آلمان فقط بدلیل ظاهر مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند.
💬 باران وکیلی
@Clad_girls
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#پرسش_پاسخ
#قانون_حجاب #اجبار
#سوال:
❓وقتی هیچکسی با اجبار باحجاب نمیشه چرا حجاب تو جامعهی ما اجباریه؟!
#پاسخ:
✍قانون حجاب برای این نیست که ملت رو #باحجاب کنه. این قانون میخواد شما حجاب رو در کف جامعه رعایت کنی تا حقوق دیگران پایمال نشه، مثل خیلی از قوانین دیگه...
🏠شما تو خونهی خودت هر طوری بگردی به کسی ربطی نداره ولی وقتی میای تو اجتماع باید رعایت کنی، چون جامعه یک جای خصوصی نیست و اعمال و رفتار ما روی دیگران تاثیر میذاره...
❌در واقع قانون حجاب نمیخواد ذهنیت شما رو متمایل به حجاب کنه، میگه اصلا به من چه تو ذهنیتت چیه! ولی وقتی میای تو جامعه ظاهرت رو حفظ کن.
😏پس این که بگیم چون با اجبار کسی ذهنیتش نسبت به حجاب تغییر نمیکنه و مثبت نمیشه، پس این قانون به درد نمیخوره از اون حرفاست!
#تولیدی_کامل #طراحی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 چرا اماراتیها به دنبال کاهش تنش با ایران هستند؟ پ.ن: ادعای اماراتیها در مورد جزای
🔴به روز باشیم
آخه چقدر دروغ؟؟
از ابتدای دولت انقلابی تلاش شده تا برچسب #انتصابات_فامیلی را به این دولت پرکار بچسبانند!
برخی از این شایعات در تصویر فوق و متن زیر قابل مشاهده است.
❌ شایعه نسبت فامیلی وزیر اول پیشنهادی آموز و پرورش با آیتالله #رئیسی
✅ https://b2n.ir/g71690
❌ شایعه انتصاب دو برادر وزیر جهاد کشاورزی به مسئول دفتری و مشاوری
✅ https://b2n.ir/z94624
❌ شایعه انتخاب برادر همسر وزارت تعاون، کار و رفاه به دستیاری ویژه
✅ https://b2n.ir/q09477
❌ شایعه انتصاب برادر همسر وزیر صنعت، معدن وتجارت به ریاست هئیت مدیره شرکت فولادمبارکه ودستیار ویژه وزیر
✅ https://b2n.ir/a55490
❌ شایعه نقش داماد وزیر بهداشت در انتصابات وزارتخانه
✅ https://tn.ai/2597445
❌ شایعه انتصاب باجناق رئیس بانک مرکزی به معاونت اداری مالی
✅ https://b2n.ir/g54824
👈پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @Shobhe_ShenaSi
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_هفدهم ﷽ حورا: شالم را عقبتر زدم. میخواستم دکمه های مانتو را باز کنم که یک لحظه
#رمان_مسیحا
#قسمت_هجدهم
﷽
ایلیا:
سیدطاها زنگ زد به موبایلم:
+الو ایلیا جان سلام😊
-به آسید چطوری؟😀
+کتابی که خواهش کردم تونستی گیربیاری؟🤔
-نشد ولی میارم🙂
+هزینه اش هر...🤓
-نه نمیخوام بخرم عموم یه کتابخونه بزرگ داره شاید داشته باشه میارم برات غمت نباشه😌
+به قول شما خوبه که هستی🙃
-البت ما میگیم مرسی که هستی😁
+پس خبر از تو منتظرم یاعلی(ع)🖐️
-باشه، یاعلی(ع) 👋
این یک هفته ای که برگشته بودم حسابی حالم گرفته بود. اما ایلیا هرشب زنگ میزد عکس و فیلم بچه های دانشگاه را میفرستاد. حرصم گرفت با خودم گفتم: لامصبا چه از ته دل میخندن انگار تو بهشتن☹️
یک جشن پتو گرفته بودند و یکی را تا میخورد زدند. وقتی بلند شد دیدم سیدطاهاست. 😲
حواسش به کسی که فیلم می گرفت نبود. اما وقتی دیدش برایش دستی تکان داد و گفت: فردا شب نوبت خودته😏
فکرم سر پروژه بود. یعنی میتوانستم به موقع درسم را تمام کنم؟ به آینده فکر کردم به شغلی که برای بدست آوردنش چقدر زحمت کشیده بودم و درس خوانده بودم. اگر درسم این تابستان تمام نمیشد قبولی ام در آزمون استخدامی به درد لای جرز دیوار هم نمیخورد.
زنگ زدم به عمو ببینم آن کتاب را دارد یا نه فکر کردم اگر کتابی که سید میخواهد را برایش گیربیاورم شاید استاد را راضی کند زودتر برگردم سر پروژه نمیدانم چطوری یک چیزی میگفت کاری میکرد همه چیز درست میشد. عمو رد تماس داد. نیم ساعت بعد پیام داد: جانم؟
برایش نوشتم چه میخواهم. گفت کتاب را دارد و سه روز دیگر که خانه مادربزرگم جمع میشویم آن را برایم می آورد.
بلافاصله میثم زنگ زد و دانشگاه قرار گذاشتیم. برخلاف من سرحال احوال پرسی کرد:
-چطوری موتوری؟
+جون تو حال ندارم
-باشگاه نبودی دیروز
+فردا میرم
-حورا کو؟
+نمیدونم
-چیزی شده؟
+مثلا چی؟
-آخه شما از بچگی تاحالا عین دوقلوها باهمین همش...
+این چند وقته ذهنم خیلی درگیره اصلا حواسم بهش نبوده حتما دلخورهم شده...
-آخ آخ بسوزه پدر عاشقی
+چرت نگو
دستش را محکم روی پایم کوبید و بلند شد.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part13_خون دلی که لعل شد.mp3
6.54M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(13)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
47.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺🌺
🌺🌺#شعر_چادر
🌾من چادرم را دوست دارم
🌾 امام هشتم ما بگوید ،
من حجاب زائرم رادوست دارم
🎵سرکارخانم ملکیان
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
😏لایحه صیانت از فضای مجازی فقط واسه ما بده
🔻کشورهای مختلف از جمله بریتانیا به متا فشار آوردهاند تا به منظور حفظ امنیت کودکان در فضای آنلاین از سیستم رمزنگاری دوطرفه صرف نظر کند. «لایحه ایمنی آنلاین» در سال ۲۰۲۳ در بریتانیا اجرایی میشود و به موجب آن پلتفرمهای آنلاین باید از کودکان در برابر آسیبهای فضای مجازی محافظت کنند.
🔻"پریتی پاتل"وزیر کشور بریتانیا قبلا گفته بود: «متاسفانه در زمانهای که باید فعالانهتر عمل کنیم…فیسبوک همچنان به دنبال سیستمهای رمزنگاری دوطرفهای است که اقدامات خوب انجام شده و پیشرفتهای حاصله را در معرض خطر قرار میدهد.»
🔻پارسال کشورهای مختلفی از جمله آمریکا، بریتانیا، استرالیا، نیوزلند، کانادا، هند و ژاپن خواستار کارگذاری در پشتی در این سرویسها شدند تا در صورت صدور حکم قضایی امکان دسترسی به اطلاعات و پیامهای رمزنگاری شده وجود داشته باشد.
🌐منبع:https://www.bbc.co.uk/news/technology-59373959.amp
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_هجدهم ﷽ ایلیا: سیدطاها زنگ زد به موبایلم: +الو ایلیا جان سلام😊 -به آسید چطوری؟😀
#رمان_مسیحا
#قسمت_نوزدهم
﷽
ایلیا:
میثم تیشرت آبی اش را از دو طرف مرتب کرد و گفت:
-چه کردی پروژه رو؟ از اون برادر چه خبر؟
+هیچی
-هیچی؟! گند نزنی به آینده ات یهو جو گیر شدی ادا پوریای ولی رو دراوردی...
+ساکت شو که گند اصلی رو تو زدی...
-راستی اون روز بالا پشت بوم شیخ ممد چی میگفتید با این برادر بسیجیه؟
+برعکس تو حرف حساب
-پس حسابی رفته رو مخت، خدا رحمتت کنه
و زد زیر خنده. جایش گذاشتم و رفتم سمت کلاس. اما اصلا حواسم جمع استاد نمیشد. ناز و اداهای همیشگی دخترهای ردیف جلویی هم دیگر به چشمم نمی آمد. سرم گرم مرور حرف های سید بودم وقتی عرق پیشانی اش را با پشت دست پاک کرد و بی آنکه نگاهم کند، آهسته گفت:
+پناه به خدا از آتیش جهنم
-آسید خدا تو رو که نمیبره جهنم
+امام علی(ع) هم خیالش راحت نبود ماکه دیگه...
-بیخیال اونقدراهم سخت نیست که شما حساب میکنی...
+خیلی سخت تره داداش خیلی...
این را گفت و سکوت عجیبی کرد. می گویم عجیب چون بدجوری رفت در فکر. پرسیدم:
-خب تو که کارت درسته نمازت سروقت سر به زیر اصلا دختر مخترا رو نگاه نمیکنی...گردن درد نمیگیری راستی؟ سختت نیس؟
+یه روی زندگی ترسه و یه روی دیگه اش عشق...
-زیر دیپلم حرف بزن ماهم بفهمیم حاجی
+یه وقت از ترس به گناه افتادن نگاهتو برمیگردونی از نامحرم، کلامتو کوتاه میکنی بخاطر ترس بعدش... یه وقت به عشق نگاه کسی این کارا رو میکنی ...
آجر را زمین گذاشتم و گفتم:
پس عاشق شدی؟ خیلیم خوب حالا مگه دانشگاه هستش که نمیخوای چشم تو چشم یه دختر دیگه ببیندت؟
لبخند قشنگی زد و گفت:
+ هست. خیلی جاها دستمو گرفته تا رسیدم اینجا...
-بروووو سر کارم گذاشتی
در حال خودش بود. سر بلند کرد و نفس عمیقی کشید: اگه بدونی مولات داره نگاهت میکنه به عشق نگاه مولات سربه زیر همه ی نگاها میشی تا یه روز چشمات لایق بشه چشم تو چشم بشی باهاش...
ماتش ماندم. نفهمیدم چه گفت. پرسیدم: منظورت از مولا...
چرخید سمتم: امام زمان(عج)... همین حالا هم داره نگات میکنه خوش به حالت که آقا ازت راضیه، ازش یه چیزی بخواه
گیج شده بودم: از من راضیه!؟ من!!!!
فقط از ذهن گذراندم: پس کار درس و پروژه امو درست کن آقا.
اینها را یادم آمد و غرزدم:همه چی هم خراب شد که آقا!
انگار استاد برای بار چندم بود که صدایم میزد.
به اطراف نگاه کردم. کلاس تمام شده بود. بقیه داشتند کم کم می رفتند. استاد صادقی آمد جلو و گفت: از شنبه برگرد سراغ پروژه ات یه همکاری هم باهات میکنم محدوده طرحو کوچیک میکنم.
گفتم: یعنی برم روستا به اونا که قول دادم رو خونه هاشون کار میکنیم، بگم شرمنده خط خوردین؟! نه استاد همون محدوده باشه از پسش برمیایم.
استاد عینکش را در جیب پیراهنش گذاشت و گفت: هرجور خودت میخوای...
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_520254267647329328.mp3
1.1M
💠سـرباز سـرباز است
و کارے به جز دفاع از سرزمینش ندارد.
حالا یکی «تفنگ» بر می دارد
یکی هم مثل تو
«چــــادر»...💗🌸
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓