eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ مـــ🌙ـــاه فروماند از جمال محمـــ🌞ــــد وحدت مبارک 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
نه چه اشکالی داره ☺️ @Hejabuni
بخش نهم 🔶 یکی از درس های مهم فتنه اخیر اینه که جبهه انقلابیون باید به این نتیجه برسند که در جهاد تبیین کم کاری کردند. 🔹 ببینید وقتی خداوند به یه گروهی انقدر فهم و درک و زمینه میده که به اسلام و انقلاب علاقمند بشن حتما از اونها انتظارات بیشتری هم داره بله خدا ممکنه هیچ وقت از یه آدمی که اصلا مذهبی نیست انتظار نداشته باشه که بیاد یه جامعه رو هدایت کنه ولی از کسانی که داعیه ولایتمداری دارن حتما این انتظار رو داره. ⭕️ و ما باید قبول کنیم که کم کاری کردیم. همه سازمان های دینی که بودجه دولتی میگیرن و همه موسسات و مراکزی که دولتی نیستند. هم حوزه های علمیه کم کاری کردند هم بسیج و سپاه و دانشگاه ها و مدارس و هیات ها و .... حتی عموم مردم مذهبی و انقلابی کم کاری کردند 🔺 هر کسی به سهم خودش در جهاد تبیین کم کاری کرده که جامعه ما تا این حد آسیب پذیر شده. پس قدم اول برای اصلاح وضعیت موجود اینه که صادقانه بپذیریم کم کاری کردیم... 📌ادامه دارد۔۔۔ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⁉️ چرا تو این فتنه یه سری از دانش‌آموزا ریختن بیرون و حجاباشونو برداشتن: 👤- چون ما والدین از بچگی بهشون بی‌توجه بودیم و هروقت ازمون خواستن براشون وقت بذاریم و بازی کنیم، مجبورشون کردیم کارتون ببینن. 📚- چون وقتی رفتن مدرسه، توی هیچکدوم از سالهای تحصیل، تو هیچ کتاب و درسی، درمورد حجاب اقناع و راضی‌ نشدن. 📳- چون تو این دو سال کرونا همشونو مجبور کردیم موبایل دست بگیرن و حالا اونها هستن و موبایل و هزاران کانال ضددین و انقلاب. 👼- و چون ما والدین همه چیز رو سپردیم تا دیگران بهشون یاد بدن. دیگرانی که نه دلشون برای آینده این بچه‌ها میسوخت و نه دلسوز کشور ما بودن. 😔😔😔😔 @Hejabuni
11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔸🔹 وقتی تو رهبر منی معلومه با سعادتــــــــــم 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
🔴به روز باشیم #سواد_رسانه اینطوری فریب میخوریم؟؟!!! @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم(دروغهای شاخدار بی بی سی چیها) یه باباش تو نیروانتظامیه یه باباش تو سپاه چندتا پدر دارید شماها؟ 😂 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📛شیوع طلاق💔 و کاهش ازدواج در سوئیس📛 ♨️ به گزارش یک نشریه ی سوئیسی ، "ازدواج و تشکیل زندگی مشترک " برای بسیاری از مردم این کشور جذابیت خود را از دست داده است . 😳 ♨️ روند کاهش ازدواج در سوئیس همچنان ادامه دارد. بر اساس آمار منتشر شده توسط اداره آمار فدرال در مجموع 38200 زوج در سال 2019 ازدواج کردند که در مقایسه با سال قبل از آن 6.2 درصد کاهش داشت. ⭕️ در چند سال اخیر ، ازدواج در بین مردم سوئیس روند کاهشی داشته است اما همچنان طلاق سیر صعودی خود را طی میکند . ⭕️ طبق پژوهش های صورت گرفته در سوئیس ،تعداد طلاق ها در سال 2019 با انحلال 16600 ازدواج نسبت به سال گذشته اش افزایش داشته است . 🌐 منبع : https://www.swissinfo.ch/eng/society/i-don-t-_marriage-continues-to-lose-its-appeal-in-switzerland-/45576302 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب 🇮🇷
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل (۶) ستاره لبخندی از روی آشنایی زد. پسر، با چهره‌ای بشاش جلو آمد و صمیمان
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل(٧) جیغ کوتاه ستاره، میان آهنگ بی‌کلام و ملایمی که درحال پخش بود، گم شد. عصبانی به پشت سرش برگشت. دختری ریزنقش، با چشمان ماشی رنگ روبرویش ایستاده بود. برق شیطنتی در چشمانش می‌درخشید. ستاره با دیدن چهره خندان مینو، کمی از عصبانیتش کم شد و با دلخوری گفت: «ترسیدم مینو، تویی؟ نمی‌شد مثل آدم اعلام حضور کنی؟» مینو طوری ریز ریز مي‌خندید، که چشمانش مانند یک خط صاف و کشیده به‌نظر می‌آمد. -نه، جونِ ستاره! یه همچین جای فوق‌العاده‌ای، باید یه ورود هیجان‌انگیزی داشته باشی.. میبینی چه با کلاسه؟ صورتش را به موازات آسمان گرفت. شال روی شانه‌اش افتاد. «روحم داره پرواز می‌کنه..» نفس عمیقی کشید: «چه عطر محشری اینجاست، فقط یه صحنه عاشقانه کمه، اگه بشه، چی می‌شه؟ » ستاره شال مینو را طوری بالا کشید که تمام صورتش زیر شال قرار گرفت. -فیلم هندی زیاد می‌بینی نه؟ حالا خودتو جمع کن، شایدم یه صحنه‌ای چیزی خورد به تورت. مینو شالش را عقب کشید. -هندی چیه بابا! آمریکایی می‌بینم، خفن. صدای آرش به اعتراض بلند شد: «ای بابا! مینو! تو دوباره مخ این بچه‌ها رو گرفتی به کار؟ بریم من معرفی‌تون کنم.» دلسا که انگار حواسش جای دیگری بود، بدون آنکه به آن‌ها نگاهی بیندازد، گفت: «من خودم می‌رم، نیاز به راهنما ندارم.» آرش شاکی گفت: «اِ... واستا می‌خوام به...» اما حرکت دست دلسا، به معنی‌" برو بابا"، حرفش را نیمه‌تمام گذاشت. مینو کنار گوش ستاره زمزمه کرد: «نگاش کن تا دید مهرداد داره با اون دختر ترم اولیه حرف می‌زنه، نتونست طاقت بیاره. اون وقت می‌گه....» لبانش را به حالت خاصی جمع کرد،انگار که صدای پر افاده دلسا را تقلید می‌کرد: «دختر باید با هرکی دلش می‌خواد، حرف بزنه.. با هرکی می‌خواد بگرده.. حالا خودش نمی‌تونه ببینه، یه دختر ترم اولی خودشو چسبونده به مهردادجونش.. این دیگه کیه! » ستاره زد زیر خنده: -مچ می‌گیری‌ها مینو! آرش که کلافه‌شده بود، گفت: «تموم شد خاله‌بازی‌هاتون؟ بریم؟» ستاره، دست مینو را گرفت و شانه به شانه آرش راه افتادند. -حالا چه اصراریه، شما مارو معرفی کنی به این دوست جدیدت؟ خوب خودمون می‌بینیمش دیگه! ستاره در حالی‌که داشت با دستش، شاخه‌ای از موهای موج‌دار قهوه‌ای‌اش را صاف می‌کرد، این را پرسید. آرش پاسخ داد: -من؟ من کی اصرار کردم؟... ستاره چپ چپ نگاهش کرد. -البته خب، ستاره خانم! تعریف شما رو پیش این رفیقمون زیاد کردم. دیدم شما سرت بی‌کلاه مونده، بی یار و یاوری! گفتم بالاخره اینم یه کار خیره. ستاره ابرویش را بالا داد و گفت: «بنگاه خیریه زدی؟ بپا کلاه خودتو باد نبره» -ای بابا! حالا بیا کار خیر کن، تهدیدم می‌کنن. از کنار میز‌های پنج، شش نفره‌ای گذشتند که دخترها و پسرهای زیادی در حال حرف زدن، قلیان کشیدن و پاسور بازی بودند. نگاهی گذرا به محیط انداختند و وارد گروه دوستان‌شان شدند. تقریباً بیشتر بچه‌ها را می‌شناختند، به جز پسر قدبلند مشکی‌پوشی که درحال خوش‌ و بش با بقیه بود. مینو با آرنج، به پهلوی ستاره زد: «این یارو، همونه که آرش می‌گه؟ نگاش کن. چه تیپی داره! وای ستاره! تا دلسا مشغوله، بارتو همین‌جا ببند. تا آخر سال! شاید هم بیشتر، تأمینِ تأمینی.. اگه دلسا ببینه، نمی‌ذاره این پسرِ بیاد طرفت. چقدر هم شما دوتا، میاین به هم.» ستاره صدایش را کمی پایین آورد. - هیس! می‌شنوه.. کله‌پاچه خوردی؟ مینو به حالت بچگانه‌ای گفت: «نه! کاش خورده بودم. امروز کسی خونه نبود، مجبور شدم تخم‌مرغ بخورم.» چشمانش برقی زد و ادامه داد: «ولی این‌جا ، یه‌دل سیر می‌خورم» آرش که چند قدم جلوتر بود، سرش را به سمت راست چرخاند تا مینو و ستاره متوجه حرف‌هایش بشوند، آهسته گفت: «می‌شه پشت گوش من این‌قدر وز وز نکنین؟» بعد سرش را به حالت قبل برگرداند و صدایش را بالاتر برد: «آقا کیان خودمون چطوره؟» دستش را روی شانه‌ پسر قدبلندی زد که کت اسپرت مشکی به تن داشت. پسرِ مشکی پوش، به پشت سر برگشت. زیر کتش، لباس سفیدی پوشیده بود. یک دستمال زیبای قرمز رنگ هم، سر جیب لباسش، خودنمایی می‌کرد. ❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید. 👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@M_Amini40 کانال امینEghteshashat.mp3
زمان: حجم: 13.07M
📛📛📛 ❌ تشریح اتفاقات در اغتشاشات 🗣 توسط جناب آقای چگینی 😱 واقعاً چه حوادث وحشتناکی از نظام رفع شده و باید به این امنیت خداوند متعال را مکرر و مکرر شکر کرد و پیشانی بر خاک سایید. 👌حتما این صوت راگوش دهید ودرصورت احساس وظیفه درسطح گسترده مخصوصا برای نوجوانان وجوانان ارسال فرمایید. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا