eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حاج ابوذر بیوکافی ✨مادر ما ماه نجــــــابته ✨مادر ما روح مــــــحبته ✨مادر ما بانوی بی‌بدیل و ✨ریحــــــــــانه‌ی خلقته 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part08_مسئله حجاب.mp3
10.77M
🧕حجاب از دیدگاه شهید مطهری 8 ✅ استیذان 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎤سوال شمااز استاد👇👇 سلام. وقتتون بخیر ببخشید یه مشاوره میخواستم .دخترم کلاس ششم هست وخیلی درس خون .حافظ قرآن و باحجاب و خیلی هم از نظر پرورشی فعال..مثلا اون ودوستش با هم هیئت زدند تا بچه های هم سن وسالشون رو به راه راست هدایت بشه ..حتی همین بچه های کلاسش .حتی تو خونه من بخوام غیبت کنم جلوی منو میگیره ...اما.مدتی هست که توسط هم کلاسی هاش که چند تاش هم درسشون خوبه یه گروهند و تقریبا اکثریت کلاس باهاشون هستند و از کلاس اول باهم بودن اون رو اذیتش می کنند دخترم دوساله اومد این مدرسه .... با روش های مختلف دوستاش رو یکی یکی با تهمت ودعواهای ساختگی ازش دور کردند والان با پاپوش درست کردن دارند تخریبش می کنند مثلا نوشته های بد ..نقاشی های زشت و بی ادبی میندازن تو کیفش یا جیب پالتوش ..بعد میرن به مدیر ومعاون میگن ...درصورتی که روحش هم خبر دارنیست از این کارها ..البته من با مدیرش صحبت کردم و خودش میدونه که خانواده های اون ها همه مشکل دار و طلاق گرفته و اهل دعوا هستند و مدیر براشون مشاوره گذاشته ...ولی اونا دست بردار نیستند و فقط از روی حسادت چون چیز دیگه ای نمیشه بهش گفت چند تا نوشته و...بردن پیش مدیر برای تخریب دخترم و تنها دوستش .زنگ تفریح که میشه این بچه ها دورشون می‌کنند و حرفای زشت می زنند که عصبانیشون کنند ...روی اعصابش راه میرن .مادراشون هرروز مدرسه اند و به این وقایع دامن می‌زنند....بچم بیچاره هردقیقه کیف و لباسش ر و چک میکنه که پاپوش جدیدی براش نسازند....وقتی مدیرومعلم هم ازش حمایت می کنه می‌ کنند میگن معلم که خواهرم میشه پارتی بازی میکنه ...درصورتی که خداشاهده اصلا اینطور نیست ولی این بچه ها هرروز یه چیزی رو بهونه می‌کنندو اذیتش می کنند از روی حسادت و بچه بازی ... دخترم همه تمرکزش رو از دست داده تازگی ها ناخنش رو میخوره ..احساس میکنم استرس گرفته ....باباش میگه مدرسه رو عوض کنیم تا بچه آسیب نبینه ....واقعا مطرح کردن چنین چیزایی برای من خیلی مسخره هست چون دو تابچه باهم دعوامیکنند ده دقیقه دیگه انگار نه انگار ...ولی اینا خانواده هاشون هرروز میان مدرسه ..تو کلاس و دعواراه میندازن ..تو دفتر و کلاس ....واقعا من باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟نه اینکه بچم باشه ازش دفاع کنم نه باور کنید عین واقعیته...من به تربیتشون خیلی اهمیت میدم وبرام خیلی مهمه ..من چند بار امتحانش هم کردم ...تو دست نوشته ها ودفترخاطراتش همه از خدا وشهدا و .....ولی نمیدونم مدرسه رو عوض کنم ؟؟آیا اینطوری اون بچه های بی ادب به هدفشون نمی‌رسند.؟همسرم میگه مهم نیست ..مهم اینه که بچه ما آسیب نبینه ..واقعا راه درست چیه ؟؟؟ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
395.3K
🎵 پاسخ از استاد حجه السلام مختاری 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفیق✋ 😩 خیلی وقتاپیش میاد که دلت میخواد به دیگران کمک کنی اما نمیتونی ! 💸 میخوای کارفرهنگی کنی اما بودجه‌ت کمه ... 🌻چقدررر دلت میخواد برای امام زمانت کاری کنی ولی نمیدونی چطوری 😇 ناراحتی نداره رفیق، کانال دانشگاه حجاب فکر همه ی اینها رو کرده ✅ به درخواست شما یه کانال جهادی زدیم به اسم ⬅️ صندوق احسان حجاب 😍 تو این کانال میخوایم باکمک هم با هر توان مالی کارای خیلی بزرگی انجام بدیم وثواب کل این کارها رو به امام عصرعج هدیه کنیم لینک کانال صندوق احسان حجاب👇 https://eitaa.com/joinchat/2890006788C9b8fc7d56b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻دکتر لباف متخصص زنان و زایمان: # بیمارستان_صحرایی درست کردن برای عقیم کردن زنان و مردان کشور اسلامی 🔹گفتند عوارض قرص ها و جلوگیری از فرزندآوری رو نگویید (که باعث سرطانهای زنانه میشود) ❗️دستور دادند مخفیانه کنید😭 و خط روی لوله های رحم آنها بیاندازیم و در پرونده گزارش نکنیم!😱 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 فرزند آوری=یارآوری برای مهدی عج 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏🏴 سفیر حضرت زهرا (س) 🧕خانم ها بدانند۔۔۔۔۔ 🧕خانمای چادری خورشید خدایند ا 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 ☺️آفرین به این دخترا ؛ اگه دوست داشتید شما هم در مدارستون اجرا کنید 🔹پیرامید حجاب حضرت زهرا 🔸 دبستان بنت الهدی دوره دوم 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 94 ستاره سهیل نماز ظهر تمام شده بود که صدای زنگ تلفنش، سیل نگاه‌های نمازگزاران را به
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 95 ستاره سهیل مینو دوباره جدی ادامه داد: -ببین! تو آدم تو خونه نشستن... و گوشه‌گیری... نیستی، هستی؟ ستاره با سر، رد کرد. -خب! پس حالا که می‌خوای آزاد باشی... با چاخان و این‌ حرفا، دل این عفریته‌ای رو که می‌گی، یه‌کم شاد کن... بعد اون می‌شه طرف تو... حتی می‌تونه پیش عمو ازت تعریف کنه... و اجازه کارای بیشتری... بهت بده. می‌فهمی چی می‌گم؟ ستاره به عنوان تایید، با چهره‌ای افسوس‌مندانه، سر تکان داد. -خب، دیگه! دیدی غصه نداره. چندبار دیگه‌هم بهت گفتم. احترامشونو با چندتا چندتا دروغ مصلحتی حفظ می‌کنی... این همه اختلاس تو کشور می‌شه، با دوتا دروغ منو تو، تازه اونم برای اینکه به هدف مقدسی مثل آزادی برسی، چه اشکالی داره؟ شالش را کمی مرتب کرد و ژست سخنرانی گرفت. -به قول استاد، همه ما مثل اسرایی هستیم که اختیارو ازمون گرفتن، برای به دست آوردن آزادی، باید هزینه کرد. حتی ممکنه... کمی حرفش را در دهانش مزمزه کرد، اما وقتی با چهره وحشت‌زده و منتظر ستاره روبه‌رو شد، کمی من من کرد و بعد انگار که نظرش عوض شده باشد، ادامه داد. -حتی ممکنه، دروغم بگیم. ستاره نفس راحتی کشید، چرا که انتظار حرف بدتری را داشت. -می‌دونم مینو، ولی آدم وقتی مغزش کار نکنه دیگه اینارو یادش می‌ره. اتفاقا دیروز رفتم گردنبند‌و پس بدم... مینو با تندی وسط حرفش پرید. -پس دادی؟ -نه بابا! صبر کن حرفم تموم بشه.. بعد عصبانی شو!... خواستم پسش بدم، ولی همین حرفایی که تو الان زدی، فروشندهه بهم گفت... گفتش که تو نشونشون نده، چه کاریه... ولی هروقت بهش فکر... مینو آب دهانش را قورت داد و باز هم وسط حرف ستاره پرید: -حامد خودش گفت؟ ستاره چند لحظه‌ای خیره به صورت مینو ماند و منتظر واکنش بعدی‌اش بود، اما بالاخره جواب داد: -نه عزیزمن، یکی دیگه بود. با یه خانمه، بنظرم زن و شوهر بودن. مینو نفس عمیقی کشید و لبی به فنجان زد. -خب، راست گفتن دیگه. پس رفتی خونه، برو از دلش در بیار. یادت باشه این هزینه آزادیته، اینجوری حرصتم نمی‌گیره. مینو ناخن اشاره‌اش را حین نوشیدن قهوه به طرف ستاره گرفت، انگار که مسئله مهمی را به یاد آورده باشد. -اوم، راستی... راستی.. بابت عکسایی که فرستادی خیلی ویژه، ممنون. یه سورپرایز دیگه طلبت. ستاره تک خنده‌ای کرد. -ای بابا! تو که کشتی مارو بااین سورپرایزات... -مخلصیم، مینو برای همه.. ستاره با خنده اضافه کرد. -و البته... همه برای مینو. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 95 ستاره سهیل مینو دوباره جدی ادامه داد: -ببین! تو آدم تو خونه نشستن... و گوشه‌گیری..
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 96 ستاره سهیل ستاره آن روز به حرفای مینو فکر کرد و سعی کرد، حرف‌هایش را مو به مو انجام دهد. وقتی عمو و زنش وارد خانه شدند، ستاره که به خودش حسابی رسیده بود، با لب‌هایی خندان به استقبالشان رفت. عمو و عفت، نگاهی حاکی از تعجب تحویلش دادند. ستاره خودش را در بغل عفت انداخت. -ببخشید عفت‌جون. حق با شما بود. گردنبندو پس دادم. بعد خودش را کمی عقب کشید و ادامه داد. -می‌دونم چقدر دایی علی رو دوست داشتی و هنوز عزادارشی... منم تند رفتم. چشمان عفت برق‌ کم‌رنگی زد. -این چه حرفیه، ستاره. تو مثل دختر خودمی...منم داغ بودم، نفهمیدم چی می‌گم... من خسته‌ام... برم یکم استراحت کنم. نگاه ستاره به رفتن عفت بود، که متوجه شد عمو از پشت، سرش را بوسید. دست عمو را روی شانه‌اش احساس کرد. -ازت راضی‌ام عمو، خدا ازت راضی باشه. لبخند شیرینی از اعماق وجودش، روی لب‌هایش نشست. -عمو من چایی دم کردم، پیتزا هم سفارش دادم، الانه که برسه، زودتر بیاین. ستاره آن شب، از شنیدن رضایت عمو سرخوشانه می‌خندید و خاطره می‌گفت و گه‌گاهی می‌دید که لبخند کم‌رنگی روی لبان عفت هم ظاهر می‌شود. چند روزی بود که روابطش با عفت به حالت قبل برگشته بود، سعی می‌کرد کمی در کارهای خانه کمک کند تا دوباره رضایت عموی را هم به دست آورد. با شروع شدن امتحان‌های میان‌ترمش، رفت و آمدش به کتابخانه کمی بیشتر شده بود. همان‌طور که روی یکی از قالی‌های نشسته بود و مدادش را به دهان گرفته بود، صدای آهسته آشنایی را شنید. -نخور ضرر داره، به‌جاش پچ‌پچ بخور ثواب داره. سرش را با خنده از روی کتاب بلند کرد. - هیس! -پاشو بیا اتاق من کتلت درست کردم، بخوریم. وقتی بلند شد با نگاه‌های چپ‌چپ بقیه مواجه شد. -فرشته خانم مثلا داریم درس می‌خونیما! فرشته جلو راه افتاد و دستش را به نشانه عذرخواهی روی قلبش گذاشت. -مسئول کتابخونه، نظمو بهم بریزه، وای به حال بقیه. صدایی از پشت‌سر به شوخی بلند شد و خنده همه را به همراه داشت. بدون اینکه برگردند و پشت‌سرشان را نگاه کنند، خنده‌کنان به داخل اتاق فرشته فرار کردند. فرشته خودش را روی تخت چوبی انداخت. - نزدیک بود که کلمو بکنن. -به! چه بوی خوبی! خودت درست کردی یا مامانت؟ فرشته اخم نمایشی کرد. -غذای مامانمم من درست می‌کنم، کجای کاری ستاره خانم؟ سفره کوچکی پهن کردند و کتلت و سبزی را وسط سفره گذاشتند. صدای قل‌قل کتری از اتاقک پشتی بلند شده بود. فرشته با دهان پر، روی دستش زد و بلند شد. -این‌دفعه چی دم کردی، کدبانو؟ لقمه‌اش را که جوید صدایش را کمی بالاتر آورد. -بابونه دم دادم،بیشتر دم دادم که برای بچه‌ها هم ببرم. -منم کمکت میدم، ولی بعد از خوردن کتلتای خوشمزه‌ات. سینی کوچک بابونه را جلوی ستاره گذاشت. -بابونه بخور، غذا خوردی سنگین میشی. -چشم مامان‌بزرگ. -دستت دردنکنه عزیزم... ولی راست می‌گیا، اخلاقم شده عین عزیزجون. از بس دوروبرش گشتم. ستاره با تردید پرسید: -یعنی همیشه باید اونجا زندگی کنی؟ فرشته ریحانی را در دستش گرفت و بین دو انگشتش چرخاند. -همیشه که نه، امشب می‌رم خونه. ستاره دوست داشت از او بپرسد نامزد دارد یانه، به ذهنش آمد دختری به کدبانویی او حتما باید خواستگارهای زیادی داشته باشد، اما با ساکت شدن فرشته، او هم ترجیح داد سکوت کند. صدای رعد و برق هردوی آن‌ها را از افکارشان بیرون کشید. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part02_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
14.61M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 2⃣ "تبارنامه و خلقت فاطمه سلام الله عليها" 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃میگم رفقا تا حالا به این فکر کردین ..🌱' 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾هوای این خونه😔 🌾مثل زمستون😔 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
▪️▪️▪️ ▪️▪️ ▪️ این روزها همه به فکر زمین خوردن مادر بودند... اما خیلیا به فکر زمین خوردن «حرف» مادر نبودند ! « و مقابل نامحرم» حرف مادرم زهراسلام الله علیهاست پشت در آتش گرفته بین در و دیوار ماند، اما حیا و حجابش را حفظ کرد 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 96 ستاره سهیل ستاره آن روز به حرفای مینو فکر کرد و سعی کرد، حرف‌هایش را مو به مو انج
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 97ستاره سهیل فرشته با همان ریحان در دستش کنار پنجره آهنی کوچک ایستاد. کمی پنجره را باز کرد، موجی از هوای خنک که انگار پشت در گیر کرده بود، به سرعت وارد اتاق شد. -پنجره رو باز کردی هوا اومد تو! هوای اتاق خیلی گرفته شده. فرشته همچنان به نقطه نامعلومی در بیرون از پنجره خیره شده بود. ستاره از روی تخت بلند شد و کنار دوستش ایستاد. دستش را روی شانه‌اش فشرد. -کجایی خانم؟ نکنه عاشق شدی ما خبر نداریم؟ فرشته رو به ستاره برگشت و لبخند کوتاهی زد. نگاهش به بابونه‌ها افتاد. -ای وای! قول دادم به بچه‌ها بابونه بدم، امشب... میای کمک که! ستاره خندید. -الحق که تو پیچوندن استادیا! فرشته خودش را مشغول کرد. -الان میرن این همه بابونه می‌مونه رو دستمون باید تا صبح بخوریم و بریم دستشوئی. ستاره غرغرکنان کمکش رفت. یک‌ساعت بعد که همه استکان‌ها را شستند و خشک کردند، خسته لبه تخت نشست و شماره عمو را گرفت. زیرلب غرغری کرد. -چرا جواب نمی‌دی عمو... حتما بازم جلسه است. پیام داد. -عمو می‌تونین بیاین دنبالم؟ پنج دقیقه طول کشید، تا جواب آمد. -عزیز عمو، تو جلسه‌ام، نمی‌تونم جواب بدم. آژانس بگیر... از یه جای مطمئن... هوا خرابه، با شخصی نری. نگران، انگشتش را به دهان گرفت. مردد فرشته را صدا کرد. داشت با خودش انگار حرف می‌زد. - این روسری با من لج کرده، درست نمی‌شه... جانم عزیزم؟ -می‌گم یه آژانس مطمئن سراغ داری بیاد دنبالم؟ عموم جلسه داره، گفت نمی‌رسه بیاد. فرشته نگاهش را از آینه برداشت و به ستاره داد. لبه روسری سبزش، روی پیشانی‌‌اش شل شده بود. -آژانس!... ستاره بنظرت شبیه چی شدم؟ ستاره خندید. - شبیه یه فرشته دوست‌داشتنی! -نه شبیه یه دلقک... چرا این هی شل میشه، خدا... لج کرده شبی. ستاره می‌خندید و فرشته با روسری‌اش ور می‌رفت، بعد از چند دقیقه فرشته با حالت پیروزمندانه‌ای گفت: بالاخره زورم بهش رسید، می‌بینی! مثل بچه خوب، نشسته روی سرم. ستاره با حسرت نگاهی به وقار فرشته انداخت. -فرشته... تو، خیلی خانمی! فرشته دستانش را محکم گرفت وفشرد. -پس چی؟ خیال کردی یه پارچه آقام؟ ... بپوش که دارن میان دنبالم، تو راه می‌رسونیمت... آژانس کجا بوده تو این هوا؟ ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 97ستاره سهیل فرشته با همان ریحان در دستش کنار پنجره آهنی کوچک ایستاد. کمی پنجره را ب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 98ستاره سهیل معذب به فرشته نگاه انداخت، نمی‌دانست با دیدن دختری مثل او، خانواده‌اش چه برخوردی خواهند کرد. مردد گفت: -عزیزم لطف داری... ولی... نمی‌خوام اذیت بشی...اگه میشه یه آژانس بگیر. -این چه حرفیه؟... ولی اگر خودت راحت‌تری، دیگه من اصرار نمی‌کنم. نفس عمیقی کشید. -من اینطوری راحت‌ترم. نگاهش از روی کتاب‌های نشسته در قفسه رد شد و به فرشته که قدم می‌زد و شماره می‌گرفت افتاد. -ستاره جواب نمی‌دن. البته آژانس‌هایی که می‌شناختم. -اسنپ داری رو گوشیت؟ گوشه چادرش را گرفت و به طرف ستاره آمد. -آره، دارم... مطمئن‌ترم هست... یه لحظه! ربع ساعتی گذشت یک ماشین را رزرو کرد، اما راننده لغوش کرد. آن موقع شب انگار سیل باران، تمام ماشین‌ها را برده بود. -گیر نمیاد! یکی پیدا شد، لغوش کرد. بیا می‌رسونیمت. دیدی که قسمت نبود. گوشی فرشته که زنگ خورد، ستاره حرفش را نیمه تمام گذاشت. چهره فرشته موقع حرف‌زدن بازتر شد. -سلام عزیزدلم، پایینی؟... چشم، الان میاییم. فرشته با چشم و ابرویی دستور داد که سریع آماده شود. -عزیز، دوستمم باهامه، چند لحظه صبر کنی اومدیم. مکثی کرد و بعد لحنش را بچه‌گانه کرد. -قلبونت، خدافیظ. باران به شدت خودش را روی زمین می‌کوبید. پیچک‌های روی نرده‌، با ضربه شلاقی باران شُل و وا رفته شده بودند. قطره‌های درشت باران تق‌تق روی سر و صورتش فرود می‌آمد و از گوشه لبش وارد دهانش می‌شد. موهای جلوی سرش، مانند ساقه‌ای روی صورتش کش آمده و روی پوستش چسبیده بود. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓