eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🚨 سرعت غیر مجاز ممنوع 🚨 ⬅️ یه راه‌حل برای مسئله بی‌حجابی 📽 کاری از آقای جوادی مدیر گروه جهادی رسانه‌ای هتنا؛ ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿 🌿 من یڪ دخــــــــــتر محجبه‌ام 🌿 می‌دانم آنقدر باارزشــــــــــم .... ! 🌿 که به انتخاب او ریحانه خلقتش شدمツ زیرا مولایم امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: 🌸 إنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ و لَيسَت بِقَهرَماَنةٍ 🌸 زن گل است و لطيف،نه كارگزار و دلير ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقوق زن ⁉️ جایگاه زن ⁉️ ارزش زن ⁉️ ‌‌| | ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_چهل_یکم 🎬: سالها مثل برق و باد میگذشت و حالا روح الله هفت ساله،نوجوانی
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: نزدیک عید بود، صدای جیک جیک گنجشکها از هر طرف به گوش میرسید، روح الله غرق خواندن کتاب پیش رویش بود، کتاب فارسی مدرسه اش او را در عالم خود فرو برده بود که ناگهان با صدای شرشر آب به خود آمد، هراسان از جا بلند شد، کتاب را روی زمین انداخت و به طرف جوی آبی که کنار درختان درست کرده بود رفت اوفی کرد و گفت: حالا چه وقت خراب شدن جوی بود و بعد بیلی را که کمی انطرف تر روی زمین انداخته بود برداشت با دقت جوی آب را درست کرد و زیر لب گفت: عجیب هست، اینجا را که چند روز پیش درست کردم و خوب خشک شده بود، یعنی چرا اینجور شد؟ نکنه کسی میاد تو باغ و.. جوی آب درست شد و روح الله با دقت رد آب را گرفت تا تمام درختها آب بخورند، البته اینها درختان بارور نبودند، نهالهایی که پدرش محمود یک سال پیش به روح الله داده بود، همه گرفته بودند و اینک به درختان نازک و جوان تبدیل شده بودند، از زمانی که پدرش این زمین خشک و بی علف را به او واگذار کرده بود تا باغی قشنگ از آن درست کند، بیش از یکسال میگذشت و روح الله به یاد می آورد که چه شبهایی را اینجا کار کرده و البته صبح هم مدرسه رفته است ولی با این حال نه کار باغ زمین مانده بود و نه روح الله بی خیال درس شده بود. روح الله خوب که مطمئن شد آب راه درستش را می رود،به سر جای اولش برگشت و کتابش را از روی زمین برداشت، کمی آن را ورق زد و میدید که بدون استثنا، کل صفحات کتاب اثر گِل یا انگشتهای گِلی روی آن مشهود بود، البته این آثار هنری مختص کتاب فارسی او‌ نبود و تمام کتاب و دفترهایش سرشار از این آثار بود و اگر کتاب یا دفتری رد گِل و خاک و آب رویش نبود، باید تعجب می کرد معلم ها و همشاگردی هایش هم این موضوع را کاملا میدانستند. روح الله صفحه کتابش را بست،به آسمان آبی نگاه کرد، خورشید به خون نشسته بود و داشت پشت کوه های مغرب، پنهان میشد. روح الله نفسش را محکم بیرون داد و گفت: خدایا شکرت، به خاطر تمام نعمت هایی که دادی شکرت، اگر کسی حرف های روح الله را گوش میکرد، گمان میکرد که او نه نوجوانی چهارده ساله،بلکه خردمندی چهل ساله است، رنج روزگار و مرارت هایی که به پای او ریخته بودند، از او فردی مجرب و فهیم و صبور ساخته بود،او خدا را شکر می کرد که این باغ بهانه ای شده بود تا کمتر کتک ها و آشوب های فتانه دامن گیرش شود، در این زمان پدرش هم متوجه شده بود که فتانه نسبت به عاطفه و روح الله چقدر سنگدلانه برخورد می کند اما انگار محمود در مقابل فتانه زبانش بسته بود و گویی سحری در کار بود که محمود اینهمه ظلم را میدید اما انگار اجازه نداشت از این دو فرزند مظلومش دفاع کند و گاهی اوقات صبر محمود لبریز می شد و فتانه را به باد کتک میگرفت، آنقدر فتانه را میزد که هم خودش و هم فتانه از نفس می افتادند ، گرچه این کتک ها به خاطر بچه ها نبود و به خاطر مسائل متفرقه و زناشویی بود اما فتانه این کتک ها را پای روح الله و عاطفه می گذاشت و هر روز با بهانه ای به جان این دو بینوا می افتاد، عاطفه سعی می کرد کمتر به خانهٔ پدرش بیاید اما همان یک باری که در هفته می آمد اندازه یک سال کتک می خورد، فتانه از عاطفه می خواست که خبرهای خانه مادربزرگ و بعضا مامان مطهره را که هفته ای یا ماهی یک بار به آنها سرمیزد به فتانه برساند. و هر بار که مطهره هدیه ای برای عاطفه می آورد، فتانه آن هدیه را، گرچه عروسک یا اسباب بازی ساده ای بود، از عاطفه به زور میگرفت و به سارا دختر مهدی برادر محمود میداد، زن مهدی خواهر زاده شمسی بود و فتانه به خاطر شمسی هوایش را داشت،البته فتانه و شمسی دو تا جاری بودند که در همهٔ کارهای هم سهیم بودند و راز دار یکدیگر بودند... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part16_آه ترجمه مقتل نفس المهموم.mp3
10.65M
📚باز خوانی کتاب آه ✅خطبه های حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) (ترجمه مقتل) ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 این خانم تو اروپا زندگی میکنه و تازه مسلمون شده میگه قبلا همیشه آرایش و کاشت ناخن داشتم ولی الان به خاطر وضو و نماز کمتر آرایش میکنم ، ناخن هم نمیکارم... اینجوری به آرامش بیشتری رسیدم😇 بعد اینجا یه عده مذهبی صورتی مثلا چادری با صدکیلو آرایش و کاشت ناخن نماز میخونن!😐 ✍محدثه مختاری ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872