VID_20241102_130642_063_320kbps.mp3
6.76M
🔖منبر کوتاه🔖
🔊#صوتی
🔅تنها سلاح کارآمد که قادر است تمام گرفتاریهای زندگی تو را حل و فصل کند!
🔰#استاد_شجاعی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥فوق العاده مهم🧐
👈بررسی جوانب مختلف "برهنگی" یک دانشجو و "توطئه" بسیار خطرناکی که شکست خورد‼️
#حجاب #قانون #رسانه
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید جواد هاشمی
دم در علوم تحقیقات
😂😂
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
در ایتا کانالهایی داریم به اسم اپوزوسیون انقلابی... یعنی اپوزوسیون هستند در قامت انقلابی گری. همه ر
یک نمونه از پیامهای اپوزوسیون های انقلابی...
تا جایی که بتونن به اسم رهبری هر کار اشتباهی رو ترویج میکنن. وقتی هم مقابل کلام صریح رهبری قرار بگیرن میگن سایت رهبری، رهبر رو تحریف میکنه و رهبر تحت تاثیر مشاورین هست و رهبر مجبوره فلان موضع رو بگیره و الی آخر....
خب چطور اینا لبه ی قیچی اپوزوسیون ضدانقلاب هستند؟! در یک نمونه اینجا میگه طلاهاتون رو ندید... (یک جایی میگه رهبر کجا گفت طلا بدید؟ و این کار مهم زنان ایران زمین رو زیر سوال می بره.)
حالا در زیر نمونه کار از کارفرمای صهیونیستی اپوزوسیون ضدانقلاب رو ببینید که نتیجه محتواش دقیقا همین مطلبیه که ایشون میگه:
دانشگاه حجاب
یک نمونه از پیامهای اپوزوسیون های انقلابی... تا جایی که بتونن به اسم رهبری هر کار اشتباهی رو ترویج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر سوال بردن کار بزرگ زنان ایرانی در حمایت از محور مقاومت که نشان از روح بلندشون داره توسط سربازان صهیونیستی...
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
آموزش شماره 126
✅ آموزش مانتو چپ و راستی بدون الگو😍
فقط ۸۵ سانت پارچه کشی به عرض ۱۵۰ نیازه،
اگر از پارچه ای مثل آنغوره یا بافت استفاده کنید کاملا بدرد پاییز و زمستون میخوره و میتونید روی مانتوتون استفاده کنید برای زیر چادر هم مناسبه چون کلاه نداره .
💛 برای دیدن خیاطیهای آسون دیگهمون #آموزش_خیاطی رو جستجو کن
#مانتو #مانتو_بدون_الگو #پاییزه #بدون_الگو #آموزش_مانتو #آموزش_مانتو_پاییزه #مانتو_چپ_و_راستی #خیاطی_بدون_الگو #خیاطی_آسان #آموزش_خیاطی
═ೋ❅✂️ دانشگاه حجاب ❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
«شاهزاده ای در خدمت» قسمت دوم 🎬: ملکه قصر ،در حالیکه بلند بلند ،دخترش را صدا میزد به پیش آمد، دخترک
«شاهزاده ای در خدمت»
قسمت سوم🎬:
ملکه دو طرف بازوی دخترک را گرفت و شروع به تکان دادن کرد و گفت : اینقدر کفر نگو ، کمتر حرف بزن ،زبان به دهان بگیر، انگار نمی دانی دشمن یکی یکی شهرهای کشور را فتح می کند و عنقریب پشت دروازه پایتخت است .
امروز مراسم خدایان را برگزار کردیم تا خود خدایان ، رحمی به حال ما کنند و تسلط بر دشمن را نصیب ما نمایند ، اما....اما با این کفر گویی های تو ، نفرین خدایان بر ما نازل می شود....وای....واویلا....به کجا پناه ببرم؟....دردم را به که بگویم که شاهزادهٔ این مملکت به خدایان سرزمینش پشت کرده...
دخترک ، آرام دستهای مادر را از خود جدا کرد و همانطور که دانه ای مروارید از زمین بر می داشت ، شانه ای بالا انداخت و گفت : نگران سرزمین و خدایانت نباش ، اگر به راستی این خدایان از خود قدرتی دارند و دعا و نفرینشان اثر بخش است ، بی شک خود را از چنگ دشمن نجات می دهند..
ملکه که هر لحظه عصبانی تر می شد ، جلوی دخترش ایستاد و ناگهان دستش بالا رفت و بر صورت دخترک نشست و گفت : کفرگویی بس است ، یا همین الان به دنبال من می آیی تا به محضر خدایان برسیم یا....
دخترک که با ناباوری مادر را نگاه می کرد و دست به روی گونهٔ اش که هنوز اثر سرخی بر آن نمایان بود می کشید ، با بغض در گلویش گفت : یا چه؟! من محال است به محضر یک مشت سنگو چوب و حیوان که از انسان هم کمترند برسم و آنها را ستایش کنم..
ملکه که اولین بار بود دست به روی دختر نازدانه اش بلند کرده بود ، گوشهٔ لباس حریر قرمز رنگش را در دست فشار داد و در حالیکه پشتش را به دختر می کرد و قصد بیرون رفتن داشت گفت : پس در همین انبار ارواح می مانی،تو یک زندانی در اینجا هستی و موظفی با آن دستان هنرمندت شمش طلا تولید می کنی ، بی شک برای دفاع از شهر و حمایت از خدایان ، لشکریان محتاج این طلاها خواهند شد.. وبا زدن این حرف نفسش را محکم بیرون داد و بدون اینکه به دخترک نگاهی کند و اشک چشمان او را ببیند از درب بیرون رفت.
آمیشا که مانند کودکی ترسان گوشه ای بغ کرده بود ، با رفتن ملکه به طرف شاهزاده خانم رفت و همانطور که خم می شد و جواهرات پخش شده روی زمین را جمع می کرد ،با گریه و هق هقی در صدایش گفت : من که جلوتر آمدم ، گفتم....گ...گفتم که تا ملکه نیامده پنهان شوید...
شاهزاده خانم خم شد زیر بازوی آمیشا این کنیزک مهربان را گرفت و بلندش کرد و همانطور که بازوهایش را نوازش می کرد لبخندی به رویش پاشید وگفت : آمیشا! چرا گریه می کنی؟! من خوبم....
خودت خوب میدانی که دوست دارم تمام عمر در همین اتاق بمانم و کتابهای گوناگون بخوانم ، پس غضب ملکه به نفع من شد ،مگر اینطور نیست؟؟
آمیشا همانطور که بینی اش را بالا میکشید ، سری تکان داد و لبخندزنان به طرف صندوق چوبی رفت....
و این دو دخترک که تقریبا همسن هم بودند ، نمی دانستند که فردا خورشید سر میزند، در چه حالی هستند....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872