eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم #حکمتانه مشکل بزرگ ما اینه که از کنار صحبتهای یک شخص حکیمی که مقامش در حکمت احتمال د
🔴به روز باشیم 🔰 میگن چه فرقی بین اعتراضات الان و اعتراضات سال پنجاه و هفت وجود داره؟! اولا حکومت در اون زمان توسط انگلیس و آمریکا بر سر قدرت بود. نه مردم انتخابشون کردند که به قول غربی‌ها دموکراسی باشه و نه اسلامی که خداوند دستور تبعیتش رو داده باشه. اما حکومت فعلی در ابتدای به وجود اومدن دو بار به رای مردم گذاشته شد و الانم مردم در راهپیمایی‌ها و انتخابات‌ها و تشییع میلیونی شهدا و ... تاییدش می کنن. و همچنین مورد تایید خداست و همه ی علما و مراجع ازش حمایت میکنن. یعنی از اصل نظام حمایت میکنن. دوما مردم در اون زمان خودشون پای کار حضرت امام بودند، نه اینکه یک عده با لشکر کشی سایبری و شکستن در و پنجره مغازه ها اونا رو مجبور کنن که باهاشون همراه بشن. هر چند با همه ی این کارها همراهی مردم رو گیر نمیارن. سوما مردمی که از امام تبعیت می کردند فقط خدا رو در دل داشتند. نه به شرق تکیه کردند نه به غرب. خودشون بودند و امامشان. سلیمانیهایی که دفاع مقدس رو رقم زدند و بعد از جنگ هم منطقه رو ایمن کردند، پای این حکومت بودند. نه اینکه مثل براندازای فعلی به آمریکای خون خوار و اسرائیل کودک کش و سعودی داعش پرور، وصل باشند... اونا به هیچ قدرت خارجی متکی نبودند و برای همین هم انقلاب ما مردمی بود و اقدامات فعلی این جماعت، براندازانه و خارجی و ضد ایران و ضد اسلام محسوب میشه. چهارما جایگزین حکومت پهلوی، حکومت جمهوری اسلامی به رهبری حضرت امامی بود که همه زیر سایه ی ایشون جا می گرفتند... با این وجود اونهمه مشکل بعد از انقلاب پنجاه و هفت به وجود اومد که با درایت امام حل شد. اما الان همه میدونن که فردای براندازی چیزی جز تجزیه و کشتار و نابودی ایران، نصیب مردم نخواهد شد. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
namayesh zan zendegi azadi 3 j.mp3
25.34M
📢 | نمایش رادیویی «زن زندگی آزادی » 💢 روایتی از اتفاقات این روزهای کف و .... 💢 برای 💢 ظلم به رو تموم کنید…!! ♨️ شما هم به شنیدن این نمایش 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3⃣ قسمت سوم 📢دوره آموزشی رایگان 🎉 🎙 دکتر داوودی نژاد ═ೋ❅☕️❅ೋ═ @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌼‏آخر میانِ صحن شما داد می‌زنم 🌷گشتم نبود بهتر از اینجا، نگرد نیست 🌹صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی🌹 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوال ساده یک دختر ایرانی از مسیح علینژاد: من آزادتر هستم یا تویی که اگر حجاب رو انتخاب کنی از همه جا اخراجت میکنن؟ @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ 💙زن، معلمِ عاطفه ، دقت ، لطف ... 🔹 آیت الله جوادی آملی | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴۴ ستاره سهیل همان‌طور که در حال و هوای خودش بود، کفش‌های مردانه‌ای را دید که کنارش
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴۵ ستاره سهیل -امان از دست زبون تو دختر. پیاده شو که الان عفت با کفگیر و ملاقه می‌افته به جونمون. کمتر از یک ساعت از گفتن این جمله نگذشته بود که ستاره و عمو دوباره کنار یکدیگر، در ماشین قرار گرفتند. کمی بعد، ستاره جلوی موسسه، از ماشین پیاده شد. قبل از شروع شدن کلاس، تلگرامش را چک کرد. چند پیام از مینو داشت‌‌؛ پیام‌های متنی و کلیپ. وقتی برای باز کردن همه آن‌ها نداشت. چشمش به آخرین پیام افتاد: «همه انسان‌ها آزاد آفریده شده‌اند؛ تو یک انسان آزاد و رهایی.. » داشت ادامه پیام را می‌خواند که، همان لحظه پیام جدیدی رسید. -می‌تونی الان بیای بیرون. ستاره جواب داد: «الان؟ کلاس دارم که..» -نمیشه امروز رو فقط غیبت کنی؟ بعدش باید برم جایی، نمی‌خوام پیش تو بدقول شم. باید سریع تصمیم می‌گرفت. باید بین ماندن و رفتن انتخاب می‌کرد. نگاهی به صندلی استاد کرد؛ هنوز خالی بود. بچه‌ها یکی یکی وارد کلاس می‌شدند. با خودش فکر کرد که یک غیبت، به جایی برنمی‌خورد! کیفش را برداشت و خیلی سریع از کلاس خارج شد. همین‌که خواست پایش را از در موسسه بیرون بگذارد، با استادش برخورد کرد. -اس.. تا...د... کمی به لکنت افتاد. انگار که در حال کار خلافی، مچش را گرفته باشند. -کجا عزیزم، کلاس نمیای؟ -چرا.. ولی.. مشکل.. یه مشکلی پیش اومده باید برم... -برو عزیزم ولی جلسه بعدی ازت می‌پرسم‌ها! -چشم استاد. با سرعت از موسسه خارج شد. وقتی که سوار ماشین مینو شد، نفس زنان سلام کرد. -چیه نکنه فرار کردی که این‌طوری اومدی؟ -تقریبا... آره... حالا... کجا باید بریم؟ -بریم همون کافه قبلی، راحت می‌شه حرف زد. راستی فردا که میای دانشگاه؟ -فردا؟ ای وای! ترم شروع شده، اصلا حواسم نبود. مینو نگاهی به آینه انداخت، با دست زیر چشمش را که کمی سیاه شده بود، پاک کرد. انگار داشت با خودش حرف می‌زد. -اَه.. جنسش خوب نیست. همش از زیر چشم می‌ریزه پایین. وقتی با نگاه متعجب ستاره مواجه شد، اضافه کرد: «خط چشمم رو می‌گم... چی می‌گفتیم؟ آهان! حالا روزهای اول خیلی‌ها نمیان، تو می‌ری؟» -احتمالا برم، نمی‌خوام زیاد تو خونه باشم. صدای ضبط‌رو زیاد کن، فکرام‌رو بشوره بره... جلوی کافه که متوقف شدند، صدای بلند آهنگ هم خاموش شد. ستاره نگاهی به اطراف انداخت. -همین‌جا بود؟ مطمئنی؟ -بله که مطمئنم، چندتا در داره، خیابونش ترافیک زیاد داره. پیاده شو زودتر بریم تو. باز هم ستاره متعجب شد، اما چیزی نپرسید. وارد محیط کافه که شدند، ستاره به طرف همان میز قبلی رفت، اما مینو دستش را گرفت و به فضای پشت کافه برد. سالن دایره شکلی که فقط یک میز در آن وجود داشت. دورتا دور سالن، تابلوهایی از رقص دایره‌وار زنان و مردان با لباس‌های یک دست سفید، دیده می‌شد. علاوه بر آن، یک قفسه کتاب کوچک هم توجه ستاره را جلب کرده بود. -چیه گیج شدی؟ -آره! چقدر همه چیز گرده، آدم سرش گیج می‌ره. -کم‌کم راه می‌افتی، نگران نباش. بیا بشین این‌جا، که حرف زیاد است و وقت کم. ستاره متحیر روی صندلی سفیدی نشست. -خب، چی ‌می‌خواستی بگی؟ -آهان، اون خبر مهمه اینه که، می‌خوام ادمین دوتا از کانال‌های تلگرام بشی. -من؟ -نه، پس من! آره دیگه. خود خودت. -راستش، هوغود خیلی از تو خوشش اومده. -همون پلنگ صورتی‌تون؟ مینو با خنده گفت: «آره همون. با یه نگاه فهمیده چقدر عرضه داری. قرار شده ادمین‌مون باشی.» -مگه اونم تو همین کاره؟ مینو با اخم گفت: «کدوم کار؟» -همین تفکر مثبت و ساختن آینده با ذهن و این‌چیزها. -آهان! این‌رو می‌گی، آره بابا! خودش جزیره تفکر مثبته. خیلی حالیشه. تازه گفت اگر کارت خوب باشه، پاداش هم داری. -وای، باورم نمی‌شه! ولی من که کاری بلد نیستم انجام بدم. -نگران نباش رات می‌ندازم. فقط باید عضو بگیری همین. یه سری مطالب هم که خودت عاشقشون هستی، تو کانال‌ها بارگزاری می‌کنی. دنیا باید بدونه که ما با تفکر مثبت، آینده رو مال خودمون می‌کنیم. همه باید این راز بزرگ رو بدونن، این مسئولیت بزرگ به عهده ستاره خانم ماست. مینو داشت از مسئولیت بزرگ ستاره حرف می‌زد که ستاره، هوغود را دوباره ملاقات کرد. او در چند قدمی‌اش ایستاده بود. ستاره به احترامش بلند شد. هوغود آن‌قدر جلو آمد که ستاره مجبور شد، چند قدم به عقب برود. با وجود کراهتی که داشت، سعی کرد با حالت محترمانه‌تری احوالپرسی کند. @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا