هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
سلام.
من از حدود شش هفت سالگی چادر سر می کردم...
شاید به خاطر چادری بودن مادرم و علاقه ام به ایشون.
چادر سر کردم؛بدون اینکه بدونم چرا؟
بعدها که بزرگتر شدم مطالب بیشتری راجب فوایدش خوندم ؛اما قانع نشدم...
حس می کردم دلیل محکمتری باید پشتش باشه...
حس می کردم فلسفه ی این پارچه ی مقدس خیلی عمیقتر از این حرفاست...
به مطالبی هم رسیدم که تا حدودی قانعم کرد...
همه ی ما اومدیم در این دنیا برای رسیدن به خدا...
کدوم دزدی بدتر از دزدیدن توجه آدم هاست؟
و در این مورد مرد و زن هم نداره...
هرکدوم مسئولن...
اوایل که درکی از چادر نداشتم؛خونه ی فامیل چادرمو در می آوردم...
اما الان می فهمم چه قدر غیر منطقی بوده کارم...
نامحرم،نامحرمه...آشنا و غریبه نداره...
دوستان...
الان تو گذشتم حسرت یه کاری رو می خورم...
که امیدوارم هیچ وقت شما گرفتار این حسرت نشید...
من چادری بودم؛اما با مانتو و شال بسیار رنگی و شیک...
و این یه بی حرمتی بزرگ به چادره...
الان خداروشکر سعی می کنم آراسته باشم؛اما در انتخاب رنگ مانتو و روسری هم خیلی دقت می کنم.
امیدوارم این یادگاری مقدس از مادرمون رو سرتون بمونه با عشق و عقل...
ـــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 206ستاره سهیل ستاره خنده تلخی کرد. _بعد از اینکه یه همچین اتفاقی برات بیفته، دیگه
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
207 ستاره سهیل
ستاره با تعجب پرسید
- مگه صابر شوهرت نیست؟
فرشته قاه قاه خندید.
-شوهرم؟ کی گفته صابر شوهرمه؟
هنوز داشت با صدای بلند میخندید که ستاره عصبی شد.
-چرا میخندی؟
-آخه صابر داداشمه. نمیدونم چرا اینجوری فکر کردی!
ستاره سرش را پایین انداخت.
عذاب وجدانی که اذیتش میکرد، کمتر شد. یاد اخم صابر افتاد. نگاهی به سر و ضعش انداخت. شاید اگر دوباره میدیدش. تعجب میکرد. خبری از آن آرایش ثابت روی صورتش نبود. شاید اگر دوباره میدیدش دیگر اخم نمیکرد.
-خوبی؟
-اِ... آره... از تو حرفات... نمیدونم... شاید تصور خودم.
دوباره سرش را گرفت، بالا. منتظر ادامه حرفش شد.
-وقتی آدم اشتباهی میکنه، بعدش دلش میخواد جبران کنه... ولی، هرچی بیشتر سعی میکنه، میفهمه، که اصلاً جبران شدنی نیست. من برخلاف بقیه، حالتو بهتر می فهمم. نامزدم، صادق...
مکث کوتاهی میکند.
دوست... صابر بود. زیاد با هم بیرون میرفتن... باهاشون رفت و آمد خونوادگی داشتیم. وقتی عقد کردیم... مثل الان مذهبی نبودم .
کف دستانش را روی هم میگذارد. سرش را لحظهای تکیه میدهد، به دستش.
-مثل خیلی از جوونا تو سرم پر از شبهه بود. شاگرد زرنگ کلاس بودم. میخواستم پزشکی بخونم. بعدم برای تخصص، برم خارج. از این جور آرزوها...
ستاره پرسید: «ولی خونوادتون که مذهبیان که؟»
-آره، خیلی... همینم الانم خیلی ها، مذهبی بودنو میذارن پای اُملی... منم بخاطر جوی که بود این جوری فکر میکردن. میخواستم مثلا روشنفکر باشم....
ستاره یاد خودش افتاد.
فرشته ادامه داد.
-دنیای من پیشرفت و امکانات و رفاه بود. دنیای صادق، شهادت!... دنیاهامون به هم ربطی نداشت... من مسخرش میکردم. میگفتم تو دل مردهای، تو فقط فکر مردنی... زندگی نمیکنی، اصلاً!
- یعنی افسرده بود؟
فرشته خندید.
-نمیدونم، چه جوری بگم؟ سخته برام. از نظر فرشته ای که همش آهنگ گوش میداد و میرقصید و بیرون قاطی دوستاش بود، آره! ولی از نظر
فرشته ای که الان هستم، نه! خیلی هم شوخ بود. اهل کوه و رستوران و جگرکی بود. پیتزا زیاد دوست دوشت.
فرشته روی نقطه نامعلومی از جلد کتاب خیره شد.
-از نظر منو دوستام، هرکی آهنگ گوش نمیداد، هرکی میرفت روضه، افسرده بود. میدونی همه چیو باهم قاطی کرده بودم. زود حکم آدما رو میدادم و راحت قضاوتشون میکردم.
-خوب اصلا چرا با هم ازدواج کردی؟
-به دلایل خیلی پیش پا افتاده؛ چون میشناختیم همو... چون...
دوباره بغض کرد. نفس عمیقی کشید. - چون صادق عاشق شده بود. با خودش فکر میکرد، اگه ازدواج کنیم حتماً درست میشم.
ستاره پرسید: «جدا شدین؟»
فرشته و خنده تلخی کرد.
-جدامون کردن.
-کی؟
-عزرائیل!
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 207 ستاره سهیل ستاره با تعجب پرسید - مگه صابر شوهرت نیست؟ فرشته قاه قاه خندید. -ش
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
208 ستاره سهیل
لرزی افتاد روی اندامش.
-منظورت چیه؟ شهید شد؟
فرشته دیگر کاملاً گریه میکرد.
-کاش شهید شده بود... دردم کمتر بود.
صدای بلند گریه، دلش را ریش کرد. نگاهی به اطراف انداخت. خدا را شکر که کسی آنجا نبود.
دستش را روی شانه فرشته گذاشت و ماساژش داد.
- ببخشید ناراحتت کردم... ببخشید... فرشته.
بینیاش را بالا کشید. با صدای گرفته گفت: «نه عزیزم... این زخم، یه روز باید سرباز میکرد... ولی غرورم اجازه نمیداد. می خوام برای یه بارم که شده. تمومش کنم. اگه سعی میکنم خوب باشم، فقط برای صادقه... من نفهمیدم تا وقتی دارمش چقدر خوشبختم! به خوبیش عادت کردم. انگار که برای همیشه دارمش. وقتی بهم گفت میخواد بره سوریه... باهاش قهر کردم. جواب تلفنشو ندادم. تندی کردم.
-چرا میخواست بره سوریه؟
فرشته، دستمال توی دستش را تازد.
-می گفت حرم حضرت زینب تو خطره، اگه تو ناموسمی و باید مراقبت باشم، حضرت زینب بیشتر ناموسمه! میگفت اگه ما نریم، داعش میرسه پشت در خونهمون. از زنایی میگفت که داعش چه بلاها سرشون آورد!
- اجازه ندادی بره؟
یه بار شو چرا، ولی دفعه دوم گفتم وظیفه تو انجام دادی... بسه دیگه... بقیه برن چرا تو؟
- خب پس چی شد؟
-مامانش مریض بود. برده بودش دکتر، جواب آزمایشو تو ماشین جا میذاره. برمیگرده که برشداره، موتوری میزنه به بهش، سرش میخوره به جدول. یه ماه تو کما بود... یه ماه آب شدم... سوختم... به غلط کردن افتاده بودم...
پشت دستش را گاز گرفت. داشت گریهاش را کنترل میکرد.
-گفتم اگه خوب شه... میذارم بره سوریه ولی...
های های گریه کرد.
ستاره هم آرام کنارش اشک ریخت.
- باهاش قهر بودم، ستاره!... نمیدونی چقدر سوختم... آخرین تلفنشو جواب ندادم... میخواستم... براش ناز کنم.
فرشته سرش را روی میز گذاشت. شانه هایش میلرزید. صدایش که حسابی بالا رفت، چند تا از همکارانش بدو بدو خودشان را با آنها رساندند.
یکی شان رفت و با آب قند برگشت یکی به کنایه گفت: «فرشته! ستاره، خوب شد حالا تو شروع کردی؟»
فرشته میان گریهاش، لبخندی زد.
-ببخشید... فرشته... حتی یه درصدم... فکر نمیکردم... بحث بخواد...
فرشته پرید وسط حرفش.
-فکر کنم باید برم...صابر پیام داده.
حرف های فرشته در جدیدی را به رویش باز کرد. اینکه فرشته هم، یک گذشته ناموفق داشته، باعث میشد شرایطش را بهتر تحمل کند.
با شرایط پرورشگاه سازگار تر شده بود و گذر زمان را حس نمیکرد.
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
با سلام و احترام
سوالات شما عزیزان در رابطه با رمان👆
ان شاءالله فرداشب رمان به لطف الهی، به پایان میرسه☺️
@tooba_banoo
موج کره ای.mp3
36.14M
📌 موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه دهم
📣#برای_مربی
📎#گناه_گریزی
📎#پادکست_صوتی
📎#بی_تی_اس #کیپاپ
🎧 بی تی اس(BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران نوجوان
🔺پایان جلسات
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️ خبر اعجاب آور و افتخارآمیزی که چند سال پیش منتشر شد، اما کسی به آن توجه نکرد...
چون ما شدیدا زیر فشار پروژه خودتحقیری هستیم ‼️
#خودتحقیر_نباشیم
#ما_پیروزیم
🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 به هم رحم کنیم
🔸تو این روزهای سخت اقتصادی تو این شبِ عیدی به هم رحم کنیم
✅ دست همديگه رو بگیریم.شرایط سختیه
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
✅ تجلیل خادمان حرم حضرت معصومه(س) از دختران محجبه
🔸مسئول اداره رواق خواهران حرم حضرت معصومه(س) گفت:
خادمان حافظ حریم حضرت معصومه(س) همزمان با اعیاد شعبانیه با بیش از ۵ هزار هدیه تبرکی از دختران و بانوان محجبه تقدیر و تجلیل میکند.
🔆 @hejabuni 🔆
هدایت شده از حوزه توییت (توییتر طلاب)🇵🇸
👓 شش هزار کشته و زخمی در #مدرسه😱😱
🇮🇷 در مسمومیتهای تلخ مدارس ایران، نه منشا مسمومیت واضح است و شناسایی آن زمانبر و سخت است، و تا کنون نه کسی کشته و زخمی شده و نه حتی از روزهای قبل بستری در بیمارستان وجود دارد! با این حال تمام مسئولین کشور به خط شده اند و از برخورد قاطع با عوامل نفاق و نفوذ خبر میدهند! واقعه ای که در این ۴۴سال بیسابقه بوده است و پس از شکست در پروژه آشوب به یک باره اتفاق میافتد!
این واقعه مرا یاد #مدارس کشور پیشرفته دیگری انداخت!
🇺🇸 در سال گذشته ۶هزار کودک (یک بار دیگر این تعداد و خانوادههایشان را تصور کنید!!! ۶هزار!) در امریکا با یک منشا واضح و مشخص #اسلحه در داخل #مدرسه (نه بیرون آن) کشته یا زخمی شدند!
📌 با این حال واکنش #مسئولین امریکایی چه بوده؟! مافیای اسلحه یک قدم پاپس نکشید و حتی حاضر نشده سن فروش سلاح را پایین بیاورد!
و این امری است که ۴۰سال است در امریکا قربانی میگیرد!
#انتقام با رسم شکل!
@HozeTwit
امروز: چهارشنبه دهم اسفند ۱۴۰۱
🛑 اعتراض نجیبانه
👥 زنجیره سکوت بانوان مقابل درب دادگستری تهران
🖋 اینجا دستنوشتهها سخن میگویند
✅ مطالبهی ما اجرای قانون است که دقیقا برای همین کار منصوب شدهاید!
در موضوع بیحجابیها:
قانونهای بد یا ضعیف را اصلاح کنید
و قانونهای خوب را قاطعانه اجرا کنید
همین...
✅ با تشکر از حضور مسئول دفتر دادستان کل کشور و معاون اول ایشان در میان تجمع کنندگان
@hejabuni
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
من دختر باایمانی بودم ولی به حجاب ملزم نبودم. خیلی شیک پوش و روی مد بودم.
تا اینکه یه روز وارد نقره فروشی شدم. چهار نفر بودیم: سه تا مانتویی و یه خانم چادری که چادر لبنانی به سر داشت با دستکش مشکی و بسیار متین و با شخصیت بود.
یکدفعه از بیرون فروشنده را صدا کردند. مغازهدار وقتی خواست مغازه را با ما تنها بگذارد فقط به اون خانم چادری اعتماد کرد و خیلی مودبانه از او خواست که مراقب باشد بقیه چیزی برندارند!!
-البته صرفا بخاطر چادر نبود. متانت و وقار اون خانم کاملا نشان میداد که مقید به احکام و اخلاق اسلامی است-
من از همان مغازه به چادر فروشی رفتم و برای خودم چادر خریدم. وقتی چادر سر کردم، توی خیابون کاملا متوجه نگاههای متفاوت شدم. با چادر داشتم امنیت شدیدی حس میکردم. با حجابم هر نگاه هوس آلود و بیماری رو از خودم دور کردم.
الان چهارده سال از آن روز میگذرد و من همیشه در دعاهایم از خدا خواستم که این هدیه ای که مادرم حضرت زهرا بهم داده را زمین نگذارم و قدر و ارزش این صدف رو بدونم که مرا همچو درّ باارزشی درون خودش حفظ کرده. 🙏
💌 ۴۰ ساله هستم از کرج
ـــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓