‼️ یادتونه اون روز برام شبهاتتون رو فرستادین
گفتم میام به زودی 😎
حالا اومدم تا به ترتیب پاسخ سوالاتتون رو با هم بررسی کنیم👌
دانشگاه حجاب
👆 اولین شبهه ای که دوست عزیزمون مطرح کردند. خیلی ممنونم🌸 دیگه کی شبهه داره، برام حتما بفرسته من ای
☘ البته امشب فقط به یکی از سوالاتتون میرسیم پاسخ بدیم
یعنی این سوال👆
و مابقی برای روزهای آتی ان شاءالله😊
✅ اولش بگم من حوصله سخنرانی🎙 ندارم، اهلشم نیستم
😁 پس توقع نداشته باش الان برات یک متن بلندبالا بنویسم که بیا اینم جواب سوالت
👌میخوام با جواب هایی که شما تو پیوی بهم میدین به پاسخ درست برسیم
🚫 اصلا هم نمیخوام جواب های خودمو به شما تحمیل کنم
یک سوال بپرسم⁉️
اگر به یک خانم تو خیابون تعرض بشه چیکار باید بکنه بنظرتون❓❓
بهم بگو 👈 @fsabet6243
👱🏻♀ اون خانم حتما چادری و محجبه هم نیستا
حتی شاید شالش هم هر از گاهی بیوفته
❌خب میدونی که حتی همون دختری که شال سرش نیست هم دلش نمیخواد بهش تعرض بشه
👈 نمونش تو اغتشاشات اخیر که میگفتن ما نمیخواستیم بهمون تعرض بشه
بنظرتون 👇
1⃣ فرارکنه و به پلیس خبر بده
2⃣ درگیر بشه
3⃣ فقط فرار کنه و به پلیس هم نگه
نظرت برام مهمه بهم بگو👇
🆔 @fsabet6243
🚶♂حالا فرض کنید رفتید پیش پلیس و اون این جواب رو بهتون میده:
👮♂ببخشید خانم مشکلات مهم تری در سطح شهر هست و ما در تعقیب اختلاس گران هستیم شرمنده نمی تونیم کمکتون کنیم
🤦♀: اگر این وضع ادامه پیدا کرد چیکار کنم ⁉️
👮♂: صبر کنید همه مشکلات که حل شد اونوقت نوبت میرسه به شما
👱🏻♀ : چی؟ 😳🥺😩
رفقا 🤔
چرا اینجور مواقع که میشه نمیگیم اول برو جلوی اختلاس گر رو بگیر
و حرف پلیس رو غیر منطقی میدونیم
ولی وقتی به رعایت حجاب و کار فرهنگی میرسه میگیم اول برو مشکلات دیگه کشور رو حل کن بعد بیا گیر بده به حجاب
😊رفقای عزیز!
درسته که مشکلات تو هر کشوری زیاده ولی هیچ کشوری به بهانه مشکلات دیگه از قوانین پوشش نمیگذره👌
اینو بهت نگفتم👇😁
تو کارپری ایتالیا، پوشیدن صندل لا انگشتی🩴 ممنوعه❌
👈 و این ممنوعیت به خاطر سروصدایی هس که این کفشها ایجاد میکنن و آرامش این جزیره رو بر هم میزنن
تازه برید خداروشکر کنید ما دمپایی انگشتی رو ممنوع نکردیم 🤣
والا
انگار ایتالیا مردمش دیگه هیچ مشکل اقتصاد و اجتماعی و غیره نداره رفتن سراغ دمپایی مردم 😉
دانشگاه حجاب
👆 اولین شبهه ای که دوست عزیزمون مطرح کردند. خیلی ممنونم🌸 دیگه کی شبهه داره، برام حتما بفرسته من ای
✅ دیگه فکر کنم جوابتون رو گرفتین
که منافاتی نداره و علاوه بر اینکه باید به سایر مشکلات رسیدگی کرد و بر منکرش لعنت📌
👌 باید برای بی عفتی و بی حیایی هم در سطح جامعه فکری کرد
ولی اگر هنوزم برات مبهم بود
من درخدمتم👇 بهم بگو
🆔 @fsabet6243
راستی ممنونم از مشارکتتون 😍
شب بخیر رفقای گلم🌷
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجاه_نهم 🎬: دسته گلی از گلهای مریم و گلایل با بوی عطری دلانگیز به هم
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت🎬:
وارد اتاق شدند، فاطمه مبل یک نفره قهوه ای رنگ کنار تختخواب را به روح الله تعارف کرد و روح الله همانطور که سرش پایین بود با اجازه ای گفت و نشست.
فاطمه روی تختی که با ملحفه آبی رنگ پوشیده شده بود، نزدیک به مبل نشست، در اتاق باز بود و مامان مریم در دید فاطمه بود، سکوت برقرار شده بود،فاطمه که استرس وجودش را گرفته بود، با انگشتان دستانش مشغول بازی بود، روح الله که از زیر چشم حرکات این دخترک زیبا را نگاه می کرد، لبخند نمکینی زد و آرام گفت: یعنی باید با تله پاتی با هم حرف بزنیم؟! چقدر سربه زیر هستی و بازیگوش، دست از سر این انگشتان بردار و سرت را بالا بگیر یه ذره ما را بنگر ای خورشید عالمتاب..
فاطمه خنده ریزی کرد و سرش را بالا گرفت و نگاهی به چهرهٔ مردانه و آفتاب سوختهٔ روح الله کرد، چهره این مرد با چشمان سیاه و درشت و ابروهای کشیده و بینی کمی گوشتی و ریش و سبیل پر و سیاه رنگ و موهای پرپشت که نیم فرق باز کرده بود، بدجور به دلش نشست و یک باره انگار کل بدنش گُر گرفت و سرش را پایین انداخت، روح الله خنده ریزی کرد و گفت: لپهاتون هم چه گلی انداخته بانو!
فاطمه همانطور که نگاهش به دستان ترک خورده روح الله بود ارام زیر لب گفت: کاش صورت پر از عرق خودتون هم میدیدین..
روح الله مثل پسرکی بازیگوش، با آستین لباسش عرق پیشانی اش را گرفت و با همان لحن مهربان و صدای آرام بخشش گفت: خوب دیگه عرقی هم موجود نیست.
فاطمه که خنده اش گرفته بود گفت: عه نکنید لباستون لک میشه
روح الله سری تکان داد و گفت: مشکلی نیست، دوست داشتم آنچه یارم میخواد انجام بدم
با این حرف دوباره بدن فاطمه گرم شد و خودش میدانست که الان صورتش هم مثل لبو قرمز شده..
فاطمه بریده بریده شروع کرد و تک تک خواسته هایش را پشت سر هم شروع به گفتن کرد..
فاطمه یک نفس حرف میزد، می خواست چیزی را از قلم نیندازد که ناگاه روح الله با لحنی آرام گفت: صبر کنید، یه ذره نفس بگیرید بانو، اجازه بدین..
فاطمه با تعجب به روح الله نگاه کرد و روح الله زیر نگاه خیره فاطمه، دست برد داخل جیبش و لیست بلند بالایی را که شب گذشته نوشته بود بیرون آورد و به طرف فاطمه داد.
فاطمه با نگاهی پرسشگرانه به برگه دست روح الله نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزند برگه را گرفت و باز کرد و مشغول خواندن شد.
چشمهای متعجب فاطمه خیره به برگه پیش رویش بود و هر چه بیشتر می خواند،بیشتر بر تعجبش افزوده میشد.
بعد از دقایقی سرش را از روی برگه بلند کرد و گفت: این...این که همهٔ خواسته های من است، اصلا انگار من گفتم و شما نوشتین...چقدر جالب..
روح الله سری تکان داد و گفت: بله بانو! آیا حاضری همسفر این مرد تنها که احساس میکند در یک نگاه و یک کلام عاشق صورت و سیرت شما شده، بشید؟!
فاطمه سرش را پایین انداخت و همانطور که باز صورتش گل انداخته بود، لبخند زیبایی بر چهره اش نشست
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
جریان سواد رسانه در جهاد تبیین.mp3
15.8M
🔸سخنرانی استاد باقری
♦️پیرامون سوادرسانه در جهادتبیین
#جهاد_تبیین
#رسانه
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️دیدن این کلیپ به همه دختران و مادران توصیه می شود.
🔹تجاوز به دختران ایرانی توسط آمریکایی ها و منافقین و براندازان‼️
👈 پیشاپیش بابت رد و بدل شدن الفاظ رکیک عذرخواهی میکنیم از شما عزیزان، ولی انتشارش در این دروغ بازار، #واجب بود‼️
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
🌤الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ🌤
#حجاب_عفاف
#اسلام_قوی #آزاداندیشی
#در_آرزوی_ایرانی_عفیف
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_شصت🎬: وارد اتاق شدند، فاطمه مبل یک نفره قهوه ای رنگ کنار تختخواب را به
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت_یک🎬:
آقای مقصودی هنگام بیرون آمدن از حوزه، نگاهی به در حوزه کرد و لبخندی بر لبش نشست و زیر لب گفت: تو کی هستی روح الله؟! همهٔ عالم و آدم از تو تعریف می کنن و انگار یه گوهر گرانبهایی که در جایی پنهان شده ای.
تحقیقات محلی که از مدرسه تحصیل روح الله شروع شده بود، از معلم های او و حتی همشاگردی های او ، حالا به حوزه رسیده بود.
آقای مقصودی سوار ماشین شد، آخرین جایی را که مد نظر داشت باید میرفت، چون توی تحقیقات محلی تنها کسی که از روح الله شاکی بود و ضربه خورده بود، فتانه بود اونهم با مشت های گره کردهٔ روح الله، مشت هایی که در باشگاه رزمی کاری پرورش یافته بود،پس اخلاقیات اصلی روح الله می توانست در باشگاه نمایان باشد، اگر او اهل بزن و بهادری بود،حتما در اینجا نشانه های از خود بروز میداد. آقای مقصودی باید مطمئن میشد که دخترش را دست آدمی درستکار میسپرد.
آقای مقصودی پرسان پرسان باشگاه مورد نظرش را پیدا کرد و وارد آنجا شد، از شانس خوبش تمام مربیان روح الله حضور داشتند و همه از اخلاق خوب و روحیات لطیف روح الله تعریف کردند و تیر خلاص را استاد بزرگ او شلیک کرد که گفت: ببینید آقای مقصودی، رزمی کاران این باشگاه بارها و بارها به مسابقات مختلف دعوت شده اند و بنده اکثر اوقات همراه دعوت شدگان بوده ام، از قدیم گفته اند که درسفر باید انسان را شناخت، اگر این درست باشه، باید بگم با ایمان ترین و مهربان ترین و البته با استعدادترین کسی که تا به حال دیده ام کسی جز روح الله عظیمی نیست و اگر من دختر داشتم، حتما خودم از ایشان خواهش می کردم که به خواستگاری دخترم بیاید.
کار تمام بود، آقای مقصودی از باشگاه بیرون آمد و همانطور که پشت فرمان ماشین مینشست گوشی همراهش را که تازه خریده بود بیرون آورد و به تلفن خانه زنگ زد، با سومین بوق صدای همسرش در گوشی پیچید: الو بفرمایید
آقای مقصودی گلویی صاف کرد و گفت: سلام خانم...
مریم خانم با هیجان به میان حرفش دوید و گفت: چی شد؟ چه طوری پیش رفت؟ شیری یا روباه؟! پسره چطور بود؟ عه راستی خسته نباشید..
آقای مقصود که لبخند بر لب داشت گفت: مهلتی بده خانم، تحقیقاتم انجام شد، سر وقت همه چی را بهت میگم، فقط الان بدون اینکه فاطمه متوجه بشه، لباس بپوش تا یک ربع دیگه بیا سر کوچه، باید با هم جایی بریم، فقط تاکید میکنم فاطمه متوجه اومدنت نشه..
مریم خانم با تعجب گفت: واه!! اتفاقی افتاده آقا؟!
آقای مقصودی پایش را روی گاز ماشین گذاشت و گفت: لباس بپوش بیا معلوم میشه..
حالا هیجان مریم خانم تبدیل به یک استرس ضعیف شده بود و هزاران سوال در ذهنش چرخ می زد.
بالاخره به سر کوچه رسید و چند لحظه بعد ماشین پیکان سفید رنگ همسرش جلوی پایش ترمز کرد.
مریم خانم در جلو را باز کرد و سوار ماشین شد همانطور در را میبست گفت: سلام آقا از دلنگرانی گوشت تنم آب شد، اتفاقی افتاده؟! الان کجا میریم؟!
آقای مقصودی اشاره ای به در کرد و گفت: چادرت لای در گیر کرده، باز کن و دوباره ببند، اتفاقی نیافتاده، تحقیقاتم تمام شد، روح الله نمره قبولی گرفت، اما اون پلهٔ آخری که اصلی ترین پله است باقی مونده، اگر از اینجا هم به سلامت عبور کنیم، وقت عقد را مشخص می کنیم.
مریم بانو متوجه شده که ماشین در حال خروج از شهر هست و راهی را که در پیش گرفته به نظرش راه نا آشنایی بود..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
352_26036039654688.mp3
2.53M
.
برای امام زمان(عجل الله تعالی
فرجه الشریف)هیـچ نصـرتی بالاتر
از خودسازی نیست 😎
🎙️استاد شجاعی
#زن_عفت_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872