دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم پروژه جدید نفرتپراکنی مذهبی در دنیای اسلام/ توضیحی مختصر در باره فیلم سینمایی «بانوی
🔴به روز باشیم
🔆 قیمت این تانک فرانسوی 27 میلیون دلاره!
✅ گیریم حاج قاسم 22 میلیون دلار خرج حماس کرده باشه
✍️یه دونه تانک توی انبارهای نیرو زمینی بیشتر بازدارندگی داره یا وجود یه گروه جهادی مسلح زیر خرخره اسرائیل؟
💬 حسامالدین کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
ابوحلما💔 قسمت سی ام: راه نجات محمد با پشت دست چندبار به در شیشه ای مقابلش زد و با لبخند گفت: مهمون
ابوحلما💔
قسمت سی و یکم: آتش فتنه
" شیعه پرنده ایست که افق پروازش خیلی بالاتراز تیرهای ماست. پرنده ای که دوبال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ. بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالتخواهی اوست. چون شیعه در انتظار عدالت به سرمی برد،امیدوار است و انسان امیدوارهم شکست ناپذیر است. و بال سرخ شهادت است و ریشه در ماجرای کربلا دارد. اما این پرنده زرهی بنام ولایت پذیری بر تن دارد. ولایت پذیری شیعه که بر اساس صلاحیت هم شکل می گیرد، او را تهدید ناپذیر کرده است.
قدرت شیعه با شهادت دو چندان می شود . شیعه عنصری است که هر چه او را از بین ببرند بیشتر می شود .
این ها فاو را تسخیر کردند می روند کربلا را هم بگیرند، اینجا را هم قطعا می گیرند.
پس مهندسی معکوس برای شیعیان ایران این است که ابتدا ولایت فقیه را بزنید تا این را نزنید نمی توانید به ساحت قدسی کربلا و مهدی تجاوز کنید!"
حلما ابروانش را درهم کشید و رو به محمد پرسید:
+اینا که میلاد ترجمه کرده...حرفای کیه؟
-فرانسیس فوکویاما کارمند سابق اداره امنیت آمریکا، تو یه نشست باعنوان هویت شناسی شیعه، تو اورشلیم...
+خیلی جالبه!...این کمکی بود که گفتی میخوای برا میلاد...
-آره، میدونی اوایل دانشجوییم یه بار رفته بودیم راهیان نور طلائیه، راوی اونجا یه حرف خیلی قشنگ زد، گفت: اگه یه وقت تو جنگ تو دلِ تاریکی گیر افتادی و جبهه خودی رو گم کردی، نگاه کن ببین آتیش دشمن کجا رو میکوبه بدون همون موضع دوسته! با این روش سعی کردم میلادو متوجه حقیقت کنم.
+برنامه آخر هفته هم پس رو همین حسابه...حالا کجا میخوای ببریش؟
-استخر، خرید، مسجد دعا توسل
+خرید؟
-آره میبرم چندتا کتاب درست و حسابی براش میخرم
+وقت کردی ماروهم یه جاببر آقای مهندس
-نوکر شما سه تا که هستم در بست
+سه تا؟
-آره دیگه دخترامو حساب نمیکنی؟
+خدا نکشتت...
-الهی، الهی...
+خب حالا فرمونو ول نکن چه دست به دعا شد فوری! نمیدونستم اینقدر جون دوستی ها
محمد برای لحظاتی هیچ چیز نگفت حلما دستی به شانه محمد زد و گفت: شوخی کردم خب ناراحت شدی؟
همانطور که نگاه محمد خیره افق بود لب هایش آهسته از هم بازشد و صدای بم و مصممش در گوش حلما طنین انداز شد:
مرگ بزرگترین درد برای آدمیه که میتونه شهید بشه!
حلما آرام لبش را گاز گرفت و سعی کرد تلالو اشک هایش را پنهان کند، تا رسیدن به خانه دیگر هیچکدامشان چیزی نگفت.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
@hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠#استاد_مسعود_عالی
💥بدن #برزخی چگونه است؟
😱 بعداز مرگ چگونه زندگی می کنیم؟
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
میگن بظاهر که نیست ؛قلبت پاک باشه کافیه‼️
✅شرط پاکی قلب از نظر قرآن:
💠 وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ۚ ذَٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ ۚ
(مبارکه احزاب.شریفه ۵۳)
✅واسه پاکی قلب مردان و زنان باید ارتباطات از پس پرده حجاب باشه این شرطیه که خداوند گذاشته......
#از_کوزه_همان_برون_تراود_که_دراوست
💠کلٌ یَعّمَلُ علیٰ شاکِلَتِه(۸۴/اسراء)
#تولیدی_کامل
#آیه_نگاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺زندراسلام
زنده ..
سازنده ..
ورزمندهاست🙂☝️
.
✌️🏻بہشرطےکہلباسرزمش،
لباسعفتشباشد(:"🌱
.
#شھیدبهشتی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#یکوبیستدقیقه
تلخ ترین و ننگین ترین جنایت تاریخ معاصر بدست شیطان بزرگ👹👿 رقم خورد....
اما؛
شجاعانه ترین و برازنده ترین مرگ
نصیبِ بندگان خاص خدا شد.🌷
#تولیدی_کامل
#پروفایل
#حاجقاسم
#حاجابومهدی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✨﷽✨
🍃🌸📚🌸🍃
📚 #معرفی_کتاب
📖کتاب: #انار_دل_من
📝بازنویسی: #نعیمه_جلالی_نژاد
🖇ناشر: #معاونت_فرهنگی_و_اجتماعی_سازمان_اوقاف_و_امور_خیریه
خلاصه داستان:
ماجرای دختر بدحجابی به نام سمیه که علی رقم میل باطنیش به زیارت حرم حضرت معصومه می رود و با خانمی آشنا می شود که...
قسمتی از کتاب:
همان موقع دستی را روی شانه ام احساس میکنم. سرم را بالا می برم مادرم با چشم های نگاهم می کند و می گوید:《معلومه تو کجایی دختر؟ مثلا قرار بود زود برگردی پای ضریح. گوشیتم که خاموشه. زود باش بلند شو بابا و برادرت خیلی وقته منتظرمون هستن.》
دست فهیمه خانم را فشار می دهم و می گویم:
《هیچ وقت فراموشتان نمی کنم.》
چادرم را جلو می کشم و همراه مامان راه می افتم.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
💢دختر تانزانیایی تبلیغ کننده آتئیست و اسلام ستیزی دستگیر شد
🔻"زارا کی" دختر تانزانیایی الاصلی که از دین اسلام خارج شده و کمپین بر ضد اسلام و حجاب تشکیل داده و از افرادی از دین اسلام خارج بشن حمایت می کنه در تانزانیا دستگیر شد
🔻گفته شده دلیل دستگیری اون انتقاد از عملکرد رییس جمهور تانزانیا برای مدیریت کرونا بوده
🔻حالا به هر دلیلی دستگیر شده مهم نیست به امید روزی که شاهد دستگیری افرادی مثل مسیح علینژاد و نوچه هاش که اعتقادات مردم رو نشانه گرفتن باشیم
🌐منبع:https://www.abc.net.au/news/2021-01-03/australian-woman-arrested-in-tanzania-on-politically-motivated/13028550
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
ابوحلما💔 قسمت سی و یکم: آتش فتنه " شیعه پرنده ایست که افق پروازش خیلی بالاتراز تیرهای ماست. پرنده
ابوحلما💔
قسمت سی و دوم: نزدیکِ ما
(فریاد "الله اکبر" با لهجه عربی و فرانسوی درهم آمیخته شده بود. مردان سیاه پوش که کنار رفتند، چهره رنگ پریده ی یک پسر نوجوان پیدا شد. کسی که موهای پسرک را در چنگ هایش گرفته بود، پرسید: آرزوت چیه؟
پسر آب دهانش را از حنجره ظریفش پایین فرستاد و آهسته پاسخ داد: منو با گلوله بزنید.
ناگاه از میان صدای خنده های شیطانی یکی شان گفت: چاقو رو بیار...)
محمد با شنیدن صدای بالااوردن حلما، گوشی را زمین گذاشت. نگران برگشت و رو به حلما پرسید:
+چی شد؟
-این کلیپ چی بود می دیدی؟
+تکفیریا ریختن تو خونه مردم و...
حلما به طرف روشویی دوید. محمد دنبالش رفت و کمکش کرد تا صورتش را بشوید بعد آهسته پرسید:
+تو چرا نگاه کردی؟ من اصلا نفهمیدم کی اومدی پشت سرم...
-میخواستم.... ببینم.... این.... کلیپه ....چیه که اینقدر ....با ناراحتی محو...
+خیلی خب نمیخواد چیزی بگی بیا بشین برات یه شربتی چیزی بیارم فشارت افتاده حتما
-صبرکن...محمد
+جانم
-اگه...داعش سوریه رو بگیره و بعد بیاد ایران...
+ان شاالله که هیچ وقت این اتفاق نمی افته
-می ترسم
+ترس برا اونیه که از خدا دور باشه، همین الان که من و تو با امنیت تو خونه نشستیم پاسدارا و بسیجیایی هستن که دارن تو سوریه با تروریستای داعشی میجنگن...میخوام یه چیزو بدونی...
همان موقع صدای زنگ تلفن بلند شد. محمد حرفش را در عمق نگاهش به چشم های مضطرب حلما گفت.
صدای زنگ پیاپی تلفن قطع نمی شد. محمد با آوای آرام یاعلی(ع) بلند شد و رفت تلفن را جواب داد. بعد از دقایقی آمد در چهار چوب در، نگاهش محو حلما بود، حلما که متوجه نگاه همسرش شد، لبخندی زد و پرسید:
-کی بود؟
+عمو عباس بود. گفت از بیمارستان تماس گرفتن اجازه دادن بابا رو ببینیم
-خدا رو شکر، الان...
+نه، تو بمون خونه
-چرا؟
+حالت خوب نیست نمیخوام فضای بیمارستان باعث بشه دوباره حالت...
-محمد...چند وقته میخوام چیزی بهت بگم ولی...
+بگو عزیز دلم
-این روزای بابات...ببخش که میگم ولی همش منو یاد بابام قبل از شهادتش میندازه...همش میترسم باباحسین هم مثل بابای خودم...
محمد کنار حلما نشست. اشک هایش را پاک کرد و گفت:
+بابا خوب میشه میاد خونمون اتاق بچه ها رو می بینه...اسماشونو می پرسه...اصلا اسم انتخاب نکردیم هنوز، بگو ببین، دلت میخواد اسم شونو چی بذاریم؟
-تو این وضعیت حالا....
+بگو دیگه ، نگو که اصلا بهش فکر نکردی!
-خب چرا...
+میخوای تو اسم یکی رو بذار من اسم اون یکی رو، خوبه؟
-با...شه
+خب اسم اولین گل دخترِ بابا چیه؟
-من، اسم سارا رو دوست دارم
+قشنگه، حالا من بگم؟
-بگو
+ دوست دارم اسم یکی از دخترامون زینب باشه، به عشق عمه سادات
-خیلی قشنگه!
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
@hejabuni