eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همنامی با پیامبر (ص).mp3
9.07M
🎙 🔸 فضیلت نام محمد برای فرزند 🔹 کلید برکت در دنیا و عقبی 📌 برگرفته از جلسات《پیامبر زحمت و رحمت 》 🎵حجه الاسلام امینی خواه 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
طعم شیرین حجاب 🍯 🔸قسمت اول ❇️اهل ایالت کالیفرنیای آمریکاست و با صحبت‌ها و راهنمایی‌های مادرش، از یک مسیحی کاتولیک، به مسلمانی آگاه تبدیل شده است. در گفت وگویی، نکات قابل توجهی را در مورد حجاب و تربیت دختران بیان کرده است که آن را به همه زنان و دختران مهدوی❤️، تقدیم می‌کنیم؛ ✅چرا که یکی از خواسته‌های عجل الله تعالی فرجه الشریف درخواست ⏬ حجاب و عفاف برای بانوان جامعه اسلامی است و ایشان از خدا می‌خواهد: «پروردگارا بر زنان ما حیا و عفت را تفضّل فرما». 🤲 🔰تبلیغ پنهانی مادرم در سال ۱۹۷۹، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مادرم در یکی از دفاتر اسلامی در امریکا، با یک خانم ایرانی آشنا شد. در طول یک سال، تحقیقات مفصلی کرد، جاهای مختلفی رفت، و در نهایت، تصمیم گرفت دینش را عوض کند و مسلمان شود. ما کاتولیک بودیم و مادربزرگم آدم متعصبی بود و مسلماً نمی گذاشت که دخترش به این راحتی، دینش را عوض کند.به همین خاطر، مادرم پنهانی عباداتش را به جا می‌آورد. 🌺 اگرچه او برای ما هم جسته و گریخته از توحید و پرستش خدای یگانه سخن می‌گفت، اما هیچ گاه مستقیماً از اسلام و گرایش به آن، صحبتی نمی کرد؛ بلکه به طور غیرمستقیم اشاره‌هایی می‌کرد. 🌸 مثلاً از مهربانی خداوند و بزرگی و اوصافش می‌گفت و ما را به تفکر و تأمل وا می‌داشت. تا این که بالاخره روزی به ما گفت: واین داستان عشق ومعرفت ادامه دارد😍 ............. 📖 منبع کتاب بایسته های زنان منتظر ➖ [۱]: پای سخن خانم زهرا گونزالس، مسلمان آمریکایی | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸اگر بیایی دنیا رو بپات میریزم 🌸اگر بیایی....... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸رهبرانقلاب‌اسلامی: اگر زن ها با مأنوس شوند، بسیاری از مشکلات جامعه حل خواهد شد. چون زنِ آشنای با قرآن می‌تواند در تاثیرات زیادی داشته باشد. @khamenei_reyhaneh 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸| عالم بہ شۅق آمدنٺ ندبہ خۅاݧ ٺوسٺ...🌱 | 🌸@hejabuni | دانشگاه‌حجاب🎓
♨️حمله به زن باردار و کشتن فرزندش در خیابان های کشور انگلیس 🔻اینم اون امنیت و صلح و صفایی که انقد ازش دم میزنن😏 توی کشور انگلیس مردی دوست دخترش که هفت ماهه باردار بوده رو انقد میزنه و روی زمین می کشه تا وقتی دختر رو به بیمارستان منتقل می کنن جنین مرده بود 🔻پلیس از روی ویس هایی که توی گوشی دختر بوده متوجه می شه که این دختر قبل از اینکه با این مرد آشنا بشه باردار بوده و حالا این مرد متوجه شده و کاری کرده تا بچه بمیره 📌خب اینم از اوضاع کشور انگلیس.ماشا الله در اثر عادی شدن روابط نامشروع هیچ مشکلی ام ندارن 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-10107513/Jealous-boyfriend-35-deliberately-destroyed-pregnant-girlfriends-baby.htm 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_سوم 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
267.2K
سوال و جواب ۱۴ 🔺آسیب دیگران به من مربوط نیست چرا با حجاب باشم ؟ حجاب جلوی آزادی مرا میگیرد ❌ 🎵حجه الاسلام مختاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓