eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺خانم خونه 🔻آقای خونه ⛔ افشای عیب همسر ممنوع ⛔ هیچ وقت جلویِ بقیه، حتی مادر و خواهر و دوست صمیمیتون! حتی بعنوان دردو دل! حتی با گوشه و کنایه! 🚫 راز و یا عیب همسرتون رو فاش نکنید 🔸بذارید فقط بین خودتون بمونه 🔹مطمئن باشید افشای راز و عیب نه‌تنها هیچ کمکی بهتون نمیکنه بلکه حرمت‌ها و احترام‌ها رو هم از بین میبره و آسیبی برای زندگیتون محسوب میشه😔 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
⚖ خمس مالتون فراموش نشه 📑 در این کانال تشکیل پرونده جهت راحتی حساب و کتاب سالانه خمس، دریافت اینترنتی وجه و ارسال رسید پرداخت از دفتر مراجع عظام تقلید توسط نماینده رسمی ایشان به طور رایگان انجام میشود. محاسبه خمس توسط جمعی از اساتید حوزه علمیه انجام میپذیرد. 👇 ❤️ باشد تا فقیری نباشد. 🗃 eitaa.com/joinchat/563937459Ca7e7ce4748 ✅ مورد تایید دانشگاه حجاب میباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اقا،،داشتم به زنتون نگاه میکردم گفتم۔۔۔۔۔۔ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
اے پناه‌من🌹 وقت اضطرار و پریشانی‌ام🥀 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💇‍♂جدا شدن از همکلاسی ها و قرنطینه بخاطر مدل موی غیرمتعارف 🔻 در یکی از شهرهای انگلیس پسر ۱۲ ساله ای که قسمتی از موهاش رنگ کرده بود و قسمت پایین موهاش تراشیده و بقیه قسمت ها بلند بود از سوی مدرسه مورد مواخذه قرار گرفت 🏫 مسئولان مدرسه گفتن این مدل مو جز مدل موهای مجاز در مدرسه نیست و در زنگ تفریح و اوقات فراغت نباید پیش دوستانش باشه 📌کسانی که سعی دارن بگن در کشورهای غربی آزادی هست و هر کس هرطور دوست داشته باشه می تونه لباس بپوشه و رفتار کنه بد نیست این موارد رو هم ببینن. اونجا در مکان های عمومی قوانین مخصوص پوشش وجود داره 🌐منبع:https://metro.co.uk/2022/04/27/surrey-boy-12-put-in-isolation-at-school-for-extreme-haircut-16545591/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌹🌹رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت نوزدهم 🌱بالاخره روز آخر رسید هیچ کس دل رفت
🌹🌹 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیستم 🌺تلفنی با سارا حرف میزدم از وقتی که فهمیده بود ، همش سر به سرم میذاشت _یادته به من می خندیدی!! هیچ وقت فکر نمی کردم اسیر همون آدم بشی. 🌱_برای اینکه اون موقع سید رو نمی شناختم اما الان به جرات می تونم بگم بهترین مردیه که تا حالا دیدم. سکوتش طولانی شد جوابی برای حرفم نداشت. 🌻کار خودم بود که این خبر تو فامیل پیچید!چون مامانم نمی خواست کسی بدونه تا بی سر و صدا جواب منفی بده! هر کس هم که به ما می رسید کلی طعنه و متلک مینداخت بالاخره   ظاهرم تغییرکرده بود فکر می کردند جوابم مثبته!. 🍂مامانم از عصبانیت نمی دونست چی کار کنه سعی می کردم زیاد جلوی چشمش نباشم تا ناراحتیش رو سرم خالی نکنه. 🌹تا نزدیکای صبح خواب به چشمم نیومد هنوز سر درگم بودم و سوال های زیادی ذهنم رو درگیر می کرد باید از احساسش مطمئن میشدم و الا خیالم راحت نمی شد اخه چی شد که نظرش عوض شد؟ می گفت نمی تونه کسی رو خوشبخت کنه!!. 🍃یعنی از روی ترحم بود؟! باید تا اومدنش صبرمی کردم حتما قانعم می کرد. با این فکر یکم اروم شدم و چشمامو روی هم گذاشتم... ❄سوز و سرمای زمستون بدنم رو به لرزه انداخت از بس فکرم مشغول بود یادم رفت پنجره رو ببندم اما با این حال پرانرژی و با نشاط بودم حتی غر زدن های مامانم هم نمی تونست از شادابیم کم کنه. 🌿از لج من مستخدم ها رو هم مرخص کرده بود! مجبور شدم همه کارها رو خودم تنهایی انجام بدم بابام هم تلفنش رو جواب نمیداد. سریع آماده شدم رفتم  خرید ، البته زیاد وارد نبودم و ازقیمت ها خبر نداشتم اما از هر چیزی بهترینش رو می خریدم 🌼خریدام زیاد شده بود و تو دستم سنگینی می کرد منتظر تاکسی بودم که یهو ماشین بهمن مقابلم سبز شد. بدون هیچ حرفی وسیله ها رو گرفت و پشت ماشین گذاشت گفتم:_ممنون تاکسی می گیرم. 🌾_از تعارف کردن بدم میاد می رسونمت! زیر چشماش متورم شده بود و خیلی پکر و بی حوصله بنظر می رسید وقتی که سوار شدم با کنجکاوی پرسیدم_ اتفاقی افتاده عمه حالش خوبه؟!. 🍀_چیز مهمی نیست عمت از منم بهتره!!.  بعد هم ماشین از جاکنده شد با سرعت می رفت ، به صندلی چسبیده بودم خیلی می ترسیدم یاد رانندگی خودم افتادم با همین سرعت تصادف کردم نزدیک بود یک نفر بمیره!! 🌸_تورو خدا آروم‌تر ؛اصلا نگه دار پیاده میشم. صدای موزیک بیشتر رو اعصابم بود. یکم که سرعتش کم شد نفس عمیقی کشیدم نگاهی به بیرون انداختم اینجا که محله ما نبود! کجا داشتیم می رفتیم؟ اب دهانمو قورت دادم هر چی ازش سوال می کردم جواب نمیداد! 🍁گوشیم که زنگ خورد انگار دنیا رو به من دادند با دیدن شماره لیلا خوشحال شدم تا خواستم جواب بدم بهمن از دستم کشید و خودش جای من جواب داد! با حیرت نگاهش کردم حتی نمی تونستم چیزی بگم. 🌺_بله بفرمایید؟... نه درست گرفتید!.....من پسر عمه گلارم با هم اومدیم گردش...شما دوستش هستید؟...میگم باهاتون تماس بگیره... 🌷خنده ای کرد و گوشیم رو تو جیبش گذاشت. سرم گر گرفت به حدی عصبانی بودم که می خواستم خفش کنم تازه از حالت شوک بیرون اومدم و سرش داد زدم 🌿_ابرومو بردی عوضی. چی از جونم می خوای؟ منو برگردون خونه. فحش میدادم و با کیفم محکم به دست و صورتش میزدم وسط خیابون ماشینو نگه داشت و با پشت دست به دهانم کوبید. 🍁از ترس به سکسکه افتادم دوباره ماشین رو حرکت داد. دندونام به هم قفل شده بود انگار دستی سنگین فکمو بهم فشار میداد 🍃_نمی خواستم بزنم مجبور شدم بخدا کاری باهات ندارم قبل رفتن مهمونا برت می گردونم چهره جوجه بسیجی وقتی ما از ماشین پیاده میشیم دیدن داره ادامه دارد..... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5976811154071101102.mp3
5.49M
🎤آقا ما چیکار کنیم گناه نکنیم؟ 👌می‌دونین برنامه ریزی خیلی تو این موضوع موثره!📋 _ از واجباتِ گوش دادنش . 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❤️ راهپیمایی فراموش نشه 🦋
✅ کاری به درست و غلطیش ندارم ولی واقعا گاهی اینطوریه که سکوت علامت رضاست.. ❌ نکنه ناخواسته از ظالم حمایت کنیم. 💢 سکوتمون ظالم رو پر رو میکنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنان و ظهور محور مقاومت ✊ 🔰براساس آموخته‌های دینی و کلام خداوند در قرآن زنان اساس یک اجتماع هستند. ✅تفکر و ایدوئولوژی زنان است که اساس تفکر یک جامعه را شکل می‌دهد. 🔰 اگر بگوییم این زنان هستند که تعیین می کنند یک جامعه دین دار و ولایی باشد یا بی دین، مقاوم و استوار در برابر دشمان باشند یا بدون تفاوت، سخن به گزاف نگفته‌ایم. 🔰زنان و دختران یک جامعه دینی نیمی از افراد آن جامعه هستند و نیمی دیگر که مردان آن جامعه هستند نیز تحت تفکر و پرورش زنان آن جامعه رشد پیدا کرده اند. ❌ پس اساسا این اشتباه است که ما محور مقاومت و جبهه مقاومت را مختص مردان جامعه اسلامی بدانیم. ✅ بی شک مردان محور مقاومت در فلسطین ثمره یک عمر خون دل و صبوری زنان فلسطینی هستند که با وجود رنج اشغال باز نهال مقاومت را در جامعه فلسطینی بارور کردند. 🔰 زنان فلسطینی یکی از الگوهای موفق زنان مسلمان در زمینه مقاومت و جهت‌گیری آن هستند که پس از ده‌ها سال اشغال هنوز در بطن مقاومت و جهاد هستند. 📝برگرفته از خبرگزاری قدس روز قدس 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🕌 ای قدس 🌅صبح نزدیک است ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 فلسفه روز قدس چیست؟ 🎙حجت الاسلام مهدی طائب :امام خمینی (ره) روز قدس را جهانی اعلام کردند و نه فقط برای ایران ⛔️ 🕌 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ملت فلسطین ایستاده است 🔺رهبرانقلاب: حقیقتاً باید ملت را تحسین کرد. زیر فشار عظیم اقتصادی از یک طرف، و فشار تهاجم و کشتار و آتشباری بر روی و از طرف دیگر، این ملت ایستاده‌ است. راهی که ملت فلسطین برگزیده است، راه مقاومت و ایستادگی است، و همین است که بالاخره ملت فلسطین را نجات خواهد داد. 🗓۱۳۸۶/۱۱/۱۹ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌼آقاجان .... 🌼تانیایے گره از ڪار بشر وانشود.... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 9⃣1⃣ 🌼خیاطی آسان و بدون الگو 🔰آموزش 🔹بدون الگو حتی اگه خیاطی بلد نیستی میتونی این لباس پوشیده و خوشگلو بدوزی😉 🔹ابعاد پارچه مورد نظر: یک قد ➕بیست سانت اضافه 🔹این مدل با پارچه هایی که ریزش دارن قشنگ میشه. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌹🌹#سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیستم 🌺تلفنی با سارا حرف میزدم از وقتی که فهمید
🌹🌹 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست و یکم 🌺تو خیابونا ویراژ میداد سرعتش خیلی بالا بود خوب نقطه ضعفی دستش داده بودم تا میتونست اذیتم می کرد هوا هم دیگه داشت تاریک می شد که ماشین رو مقابل شرکت بابام که خودش هم کار می کرد نگه داشت ای کاش حداقل علت رفتارش رو می فهمیدم، 🍀در رو باز کرد و سرش رو به طرفم خم کرد:_ مثل بچه ادم پیاده میشی صدات هم در نمیاد! و الا... تیزی چاقو رو نشونم داد:_ اخلاقم رو خوب می شناسی دیونه بشم کار دستت میدم. نفس تو سینه ام حبس شد از ترس کم مونده بود پس بیفتم. تماس چاقو به پهلوم رو خوب حس کردم راست میگفت دیونه بازی تو ذاتش بود! 🍁در اصلی رو باز کرد و منو به جلو هل داد. برق رو که روشن کرد بلافاصله کلید و رو در چرخوند. نگاهی به سر تا پام انداخت! که مثل بید می لرزیدم. با تمسخر گفت:_ چیه ازم می ترسی؟تا دیروز که کبریت بی خطر بودم با اون موهای افشونت خوب دلبری می کردی نمی دونستی ادمم دل دارم!! دستش رو به سمت صورتم آورد سرم رو عقب کشیدم 🌸_یهو شدم نا محرم؟ ازم رو می گیری؟! آخه اون طلبه ارزشش رو داره بخاطرش این شکلی شدی؟. حرف هاش تا مغز استخوانم رو سوزاند. 🌾قلبم تیر کشید بلند گفتم:_من هیچ وقت برای تو دلبری نکردم همیشه ازت بدم می اومد فقط به احترام عمه تحملت می کردم در ضمن یک تار موی سید می ارزه به امثال تو. از عصبانیت و خشم چهره اش قرمز شد، یک لحظه ترسیدم و عقب تر رفتم که محکم به دیوار خوردم.  🌻_همون سیدی که سنگش رو به سینه میزنی میدونه قبلا چطوری بودی؟ به خواستگار محترمت گفتی هر هفته پارتی میرفتی؟ هان؟میدونه دوست داشتی خواننده بشی؟! خواهشن برای من ادای ادم حسابی ها رو در نیار و جانماز اب نکش!! 🌼داشت نابودم می کرد تا کی قرار بود تاوان گذشته رو بدم. با غضب نگاهش کردم و گفتم: _من خودم میدونم چطور ادمی بودم لازم نیست یاداوری کنی. کسی هم که ازش حرف میزنی منو با همون ظاهرم دید هیچ وقت هم توهین نکرد می دونی چرا؟ چون مرده ، با اینکه غریبه بودم روم غیرت داشت مثل تو بی رگ نیست!!. 🌿دیگه نتونست تحمل کنه و با مشت تو صورتم زد بی حال رو زمین افتادم: _احمق من عاشقت بودم چشم بسته تا اون سر دنیا هم باهات می اومدم کاری می کردم به همه ارزوهات برسی. اما هیچ وقت نفهمیدی بقیه حرصش رو سر تابلو و میز خالی کرد مثل مجسمه بی حرکت مونده بودم هق هق گریه هام سالن رو پر کرد.... 🌻نمی دونم چقدر گذشت اما وقتی چشمام رو باز کردم بهمن نبود به خودم تکونی دادم و بلند شدم سرم گیج می رفت. در با شدت باز شد. حرکاتش عادی نبود. مچ دستمو گرفت و کشون کشون بیرون اورد:_حالا وقت نمایشه!!. 🌷استرسم دو برابر شد حتما تا الان سید و خانوادش اومده بودند. با التماس گفتم: _تر و خدا ابروریزی راه ننداز. بهت قول میدم جوابم منفی باشه. _اره منم بچه ام باور کردم!! خر خودتی!. 🎶 موزیک شادی گذاشت و زیر لب همراه خواننده می خوند. تو حال و هوای خودش بود حتی متوجه پلیس هم نشد! به دقیقه نکشیده آژیرکشان پشت سرمون راه افتاد. رنگش حسابی پرید دلم خنک شد!. 🍃ماشین رو گوشه ای نگه داشت سریع مدارک رو برداشت و پیاده شد منم بلافاصله پیاده شدم  و با تمام توانی که داشتم شروع به دویدن کردم حتی به پشت سرم هم نگاه نکردم چون نزدیک خیابون خودمون بود فاصله زیادی نداشتم. 🌹لیلا با چهره ای گرفته به ماشین تکیه داده بود سید اخرین کسی بود که از خونمون بیرون اومد. تازه نگاهشون به من افتاد. قدم بعدی رو که برداشتم چشمام رو سیاهی گرفت و پخش زمین شدم..... ادامه دارد .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ta Khoda Rahi Nist 02.mp3
1.27M
🌸🌸🌸 "با چهل حدیث قدسی آشنا شویم" 🔹فصل دوم: همه خوبی ها را برایم بگو 〰️🔹〰️🔹〰️🔹〰️ 📚منبع حدیث: کتاب امالی شیخ صدوق ص ۷۰۶ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓