دانشگاه حجاب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_نهم فرزانه یک آن کنترل خودش رو از دست داد وگفت: برای رسیدن به ب
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_دهم
رنگ صورت فرزانه عین گچ سفید شده بود... ازصدای پاها معلوم بود چند نفر دارن بالا میان... در اتاق پذیرایی باز بود اولین مرد از جلوی در رد شد ... دومی... سومی....
فرزانه گفت چه خاکی تو سرمون کنیم؟؟ من هم مستاصل گفتم الان زنگ میزنم جلالی... فرزانه گفت تا جلالی بیاد... اشک از گوشه چشمش سرازیر شد روی گونه هاش...
توی دلم گفتم خدایا ما دختریم... خدایا تورو به حضرت زهرا ... به اون لحظه توی کوچه.... خدایا بلایی سرمون نیاد... اشک روی صورتم چکید روی کاغذها...
تو اون لحظات زجر آور که داشتیم به تمام هویتمون فکر میکردیم از استرس و ترس فقط نگاه های خیس بود که بین من و فرزانه رد و بدل می شد... بعد از چند لحظه فرزانه چاقو را از توی کیفش در آورد بیرون...
گفت: به مولا بیان داخل با همین چاقو میکشمشون!!! بعد گریه اش شدت گرفت و گفت اگه نتونم خودمو میکشم...
منم در حالی که اشک میریختم با سر کارش رو تأیید کردم... با این حرف فرزانه یاد شهیده معصومه آرامش افتادم...
دختری که سال ۶۹ برای حفظ عفت و حیا حاضر شد بدنش تکه تکه بشه ولی عفت و تقواش را نفروشه ...
خدایا...خودت مواظب ما باش...
با توجه به مکانی که بودیم و افرادی که اونجا بودن همه چی توی اون شرایط طوری بود که خطر و کامل احساس می کردیم...
گاهی زمان فقط چند دقیقه است ولی انگار قرار نیست تموم بشه چه لحظات سختی برای من و فرزانه می گذشت...
بعد از چنددقیقه خانم مائده اومد داخل اتاق، نفس نفس میزد...
بریده بریده گفت:ببخشید معطل شدید... فرزانه در حالی که اشکهای صورتش رو پاک میکرد گفت: خانم اینجا چه خبر؟! خانم مائده که تازه متوجه چهره های ما شده بود گفت: مشکلی پیش اومده؟ اتفاقی افتاده؟؟
فرزانه گفت ما از شما باید بپرسیم! این آقایون اینجا چکار میکنن؟؟
من ادامه دادم گفتم :خانم ما مثلاً اومدیم برای مصاحبه این چه وضعیه؟! خانم مائده در حالی که داشت در اتاق رو می بست گفت: الان براتون توضیح میدم....
در اتاق که بسته شد فرزانه همونطور که لبش رو می گزید نگاه ملتمسانه ایی به من کرد... معترضانه به سمت خانم مائده رفتم و گفتم: چرا در رو می بندید؟؟!
داشتم میرفتم در رو باز کنم که یک دفعه صدای یک چیز مهیبی اومد...خانم مائده محکم دستش رو زد به صورتش و گفت یا حضرت محمد...
#سیده_زهرا_بهادر
📚@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درکی از این بهشت ندارند ناکسان🕊
چون تار عنکبوت گرفته است قلبشان🕊
#همه_خادم_الرضاییم #جنگ_شناختی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
27.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هم نمونه ای از فعالیت خواهران شیراز ☺️😊 (چهارشنبه طلایی شیراز)
در نمایشگاه کتاب تهران🌷
این کلیپ نشان می دهد
می شود کار کرد🌷🌷🌷
حتی اگر در تهران !! باشید!!!
حتی اگر زمان بسیار کمی برای تبلیغ داشته باشید !
نشان می دهد می شود
اگر زنان ما بخواهند رزمنده جبهه جنگ نرم باشند
و
جبهه را رها نکنند
و
بی خیال نباشند
و
وا داده و
رها کننده جامعه زنان و دختران ایران عزیز
نشوند
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⭕️ فیروزه شجاعی را میشناسی؟!
او مادر شهید یوسف داورپناه است. منافقین سر یوسف را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند.
سلبریتی نیست، نخل طلایی و اسکار هم نگرفت ولی این زن قهرمان زندگی ماست....
👤 دُهدَر انشان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
MiladHazratMasoumeh1396[04].mp3
8.03M
💠 یا فاطمه شفیعهی ما اشفعی لنا (سرود)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🌸 ویژهولادت #حضرت_معصومه (سلام الله علیها)
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
همه چی روزی شروع شد که خبر اومد یکی از آشنامون تازه از کما برگشته. میگفت همه فکر میکردن من یه جا خوابم ولی اصلا اینطور نبود؛ من نشسته بودم، راه میرفتم، و کلی چیزای باور نکردنی هم میدیدم...
«فهمیدیم ایشون اون دنیا رو دیده بودن» ✨
میگفتن که من دیدم تو یه سالن پر از اتاق جدا شده، یه سمت با پوشش خوب و زیبا هستن، یه جا هم با یه پوشش خیلی بد و بیحجابی اونجان. من هر وقت زنم میومد میدیدم که با یه پوشش خیلی خوب اهل بهشتی داره میاد... 🍃
ایشون روی چادر و حجاب زیاد تاکید میکردن. اینجوری شد که یه دلم گفت چادری شو. 💖
من به مامان بابام نگفتم که دلم میخواد چادری شم اما بعد از نماز مغرب با حضرت زهرا حرف زدم. گفتم "شنیدم شما حرفهای ما رو میشنوید و همچنین میدونید که من زیاد علاقه دارم چادری شم؛ همم اینکه یکی از دوستام چادری شده منم دلم میخواد چادری شم به عشق شما. قول میدم هر وقت بیرون رفتم چادر بزارم. حالا اگه میشه شما ی جور ی کاری کن که برام چادر بخرن، میترسم پولشو نداشته باشن و بگم و شرمنده شن." 🤲🏻
فرداش عمهام خونهی ما بود، اذان زد نمازمو خوندم و چادر نمازمو سر میکردم و خودمو نگاه میکردم. رفتم قسمت پذیرایی مامان و عمه حرف میزدن، واقعا خودمم نفهمیدم یهو بحثشون رسید به چادر و اینا مامانم گفت من چادر ملی دوست دارم بخرم اگه بخواد واسه مهشیدم میخرم!!! 😳
وای چیشد الان؟ مامانم از کجا فهمید؟! من که تو دلم با حضرت زهرا حرف میزدم!! 🤩
خلاصه کلی ذوق کرده بودم. مامانم میگفت: "ای کاش یکی میرفت مشهد اونجا بهتره چادراش. یه چند روز بعد فهمیدیم عموم اینا قراره برن مشهد! 🤯
به اونام گفتیمو خریدن.
و من ۱۴۰۰/۱/۸ چادری شدم. 🤩🤩
بهترین عیدی که تا به اون موقع گرفته بودم، هدیهی حضرت زهرا بود که دنیام عوض شد. اصلا فکرشو نمیکردم یه چادر باعث تغییر دنیام بشه، یه چادر باعث شه حس و حالم تغییر کنه، یه چادر باعث شه...... 😍😍
میدونی چیه رفیق! اگه چادری هستی حتما میفهمی چی میگم! اگرم نیستی اینو بدون؛ خیلیا هستن اگه دوباره به دنیا بیان، از همون بچگی چادر سر میکنن. 😎 چادری که بشی نه تنها ظاهرت حتی کل دنیات عوض میشه. باور کن.
🔸 ۱۵ساله از نوشهر
ــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🎓 @Hejabuni | دانشگاهحجاب 🌸
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا