eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴 🏴 آن اسلحه که تو را چنین پرپر کرد از موج دروغ ها مسلح شده بود... 🏴 🏴🏴🏴 🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نیروهای داعشی خطاب به مردان عراقی و سوری: زن که آدم نیست، قیمت دختراتون چند؟!! 💢 خانم های معترض ایرانی؛ اگه امنیت کشور به خطر بیفته به بزرگ و کوچکتون رحم نخواهند کرد.... 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
▪️‏آنهایی که برای محکوم کردن حمله تروریستی در شیراز زبانشان الکن است، برای حمله به نیروی امنیتی زبانشان دراز است. وقتی خون این مردم را گردن بسیج و سپاه می‌اندازید، به این عکس فکر کنید. اینها همان بسیجی‌ها و سپاهیانی هستند که وقتی همه فرار میکردند دنبال قاتل بودند. 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
💢 سید مصطفی موسوی نوشت: اون تروریستی که اومد توی شاهچراغ قبلش پرسید کدومتون طرفدار نظامید؟ فردای براندازی هم همینه! 🌸 @Hejabuni 🌸
فردای براندازی 😱 @Hejabuni
آرتین جانم ❤️ هرکی ازت پرسید میدونی چرا مامان بابا و داداشتو کشتن؟ بگو آره برای توی کوچه رقصیدن... 😭😭 @Hejabuni
📜 پوستر 📌 شریکِ خون طراح: امین زاده تقی 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🖼 فارس‌من| ۱۰ هزار امضا در کمتر از ۳ ساعت: با عاملان ناامنی مماشات نکنید 🔹مردم با ثبت پویشی خواهان پایان مماشات با اغتشاش‌گران شدند و‌ آن‌ها را شریک جرم خون ریخته شهدای شاهچراغ دانستند. 🔹حامیان این پویش می‌گویند: ما مطالبه حل خواسته‌های به‌حق مردم را داریم، اما خواهان برخورد قاطع با از بین‌برندگان امنیت هستیم. پویش را اینجا امضا کنید 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰 از برداشتن روسری تا جنبش "می تو" راهی نیست... چون این یک مسیری هست که به اسم آزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یه روز باشیم ✅ نماینده ایرلندی پارلمان اروپا: 📍آمریکا با اصطلاح "کشور پشتیبان تروریسم" بازی میکند/غرب چگونه از تروریسم سعودی علیه یمن حمایت میکند؟ ☑️ @Kavoshplusترجمه از 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٣ستاره سهیل گربه طلایی که تا چند لحظه پیش نشسته بود، با بالا رفتن دست مینو از جایش ب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۴ستاره سهیل -عزیزم! لاک‌پاک‌کن همراهم دارم، بدم بهت؟ ستاره نگاهش را با اخم بلند کرد. اما خیلی زود، اخمش تبدیل به لبخندی مصنوعی شد. دختری با صورت کشیده و موهایی طلایی بیرون آمده از مقنعه‌، کنارش ایستاده بود. نگاهش را به سمت انگشتانش کشاند. طوری که انگار داشت با خودش حرف می‌زد. -پاک نمی‌شن دیگه، همین‌جوری وضو می‌گیرم. دختر، حرف ستاره را نشنیده گرفت. به طرف کیفش رفت و دوباره برگشت. با دستان کشیده و سفیدش دستان ستاره را گرفت. با لبخند صمیمانه‌ای گفت:« وضو که با لاک درست نمی‌شه جانم، داری این همه زحمت می‌کشی وضو می‌گیری.. بذار اصلا خودم سه‌سوته درستش می‌کنم. من همیشه لاک پاک کن تو کیف آرایشم دارم.» صدای اذان خیلی وقت بود که جایش را به صدای مکبر داده بود. سلام نماز ظهر داده شد، که دختر با هیجان خاصی گفت: «خب تموم شد دیگه. دیدی کاری نداشت! تازه الان دستات بوی گل یاس می‌ده. کلی خوش‌بو شدن. بوشون کن.» ستاره دستانش را رو به روی صورتش گرفت. یاد دیشب افتاد. یاد آن جعبه دوست داشتنی‌اش. تمام دل‌آشوب‌های چند لحظه قبلش را، با رایحه یاس از خاطر برد. به شوخی گفت: «خودمونیما، اصلا بهت نمیاد اهل نماز باشی.» دختر دستش را روی شانه‌ ستاره زد. چشمکی زد. -به تو هم نمیاد بخوای با لاک وضو بگیریا. هر دو خندیدند. وقتی دختر داشت از وضوخانه بیرون می‌رفت، ستاره پرسید: «راستی، اسمتون چی بود؟» دختر لبخندی به گوشه صورتش زد. «شیرینم عزیزم» ستاره در دلش گفت: "واقعا هم که شیرینی" وضویش را با روی خوش‌تری گرفت. کوله‌اش را برداشت و وارد مسجد شد. نگاهی به صف نماز جماعت انداخت، یکی در میان چادرهای رنگی پوشیده بودند. نماز عصر را تازه بسته بودند دلش نمی‌خواست جماعت بخواند. اما دوست داشت آن چادر رنگی‌پوشان را چند دقیقه‌ای تماشا کند. گوشه‌ای را انتخاب کرد. از همان چادرهای سفید گل‌گلی یکی برداشت. روی سرش انداخت ونمازش را خواند. دونمازش، با نماز عصر جماعت هم‌زمان به پایان رسید. چادرش را هنوز از روی صورتش برنداشته بود، که مکبر شروع به خواندن تعقیبات نماز عصر کرد. -اَستغفِرُاللهَ الذی لا اله الا هو الحَیُّ القیومُ الرّحمنُ الرّحیمُ، ذوالجلالِ و الاکرامِ... با شنیدن صدای محزون مکبر، اشک‌ها بدون اجازه‌‌اش جاری شدند. هرچه تند‌تند با دست پاکشان می‌کرد، اشکی جانشین اشک پاک شده‌ای می‌شد. آیینه‌ای از کوله‌اش بیرون آورد و زیر چادر برد. چشمانش کمی قرمز شده بود. دلش نمی‌خواست صورت بی‌آرایشش را لحظه‌ای در آینه ببیند. کیف آرایش را به آرامی زیر چادر برد و شروع کرد به کشیدن خط چشم و رژ لب. در همین حال بود که صدای زنگ گوشی‌اش بلند شد. از ترس تکان شدیدی خورد. حس کرد از بیرون، چشمانی در حال پاییدن او هستند. رژلب از دستانش افتاد، اما درست قبل از آنکه چادرنماز را قرمز کند، آن را گرفت. گوشی اما، بی‌امان زنگ می‌خورد. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فلسفه و حکمت اصلی حجاب.mp3
3.31M
🧐آیا رواست که زنان حجاب داشته باشند تا مردان به گناه نیفتند؟ ♨️فلسفه و حکمت اصلی چیست؟ 🎙 حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❤️ اینترنت ارزان 1⃣ ایرانسل ۵ گیگ سه ماهه 👈 ۲۵ 2⃣ ایرانسل ۱۰ گیگ سه ماهه 👈 ۳۹ تومان 3⃣ همراه اول ۵ گیگ سه ماهه 👈 ۲۵ تومان 4⃣ همراه اول ۱۰ گیگ سه ماهه 👈 ۳۵ تومان 🌸 خرید اینترنت👇 ❤️ eitaa.com/joinchat/1409155089C180aa07471 ✅ مورد تایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللَّهُـــــمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْـكَ 😭 فَقْدَ نَبِيِّنَـا (صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِه)ِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَــا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَــا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَـا ... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️نظر سفیر آمریکا در اسرائیل، درباره چادر و اهمیت مبارزه با آن 🔹️زن چادری در ایران به منزله پرچم است؛ لذا ما برای براندازی این نظام، باید حجاب‌ها را سست کنیم. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهپیمایی بعد از نماز جمعه لواسان الآن ... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕ایا حاضری بخاطر همسرت حجابتو برداری 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
"اون دختر بد‌حجاب هم دختر ماست" به روایت تصویر... البته تو این تصویر ایشون بی‌حجابن :/ 🌸 @Hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۴ستاره سهیل -عزیزم! لاک‌پاک‌کن همراهم دارم، بدم بهت؟ ستاره نگاهش را با اخم بلند ک
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۵ ستاره سهیل صدای زنگ گوشی، تپش‌های قلبش را هم به صدا درآورده بود. با انگشتان لرزانش دکمه سبزرنگ گوشی را لمس کرد. صدای عمو را از پشت گوشی شنید. - سلام عموجون! کجایی عمو؟ تن صدایش را پایین آورد. -سلام عمو! من دانشگاهم. صدای بلند عمو در سرش پیچید. «چی می‌گی ستاره؟ بلندتر حرف بزن. نمی‌شنوم.» -نمی‌تونم عموجون! بذارین قطع کنم. پیام می‌دم. انگشتش را روی دکمه قرمزرنگ گذاشت و صدای عمو که هنوز داشت حرف می‌زد، قطع شد. صفحه پیامک گوشی را باز کرد. تندتند تایپ کرد: -ببخشید عموجون، تو مسجد دانشگاهم. نمی‌تونم بلند حرف بزنم. اگر کاری‌ دارین پیام بدین. وسایل آرایشش را در کوله جا داد. به آرامی، چادرنماز را از روی صورتش کنار زد. مسجد نسبت به چند دقیقه قبل، خلوت‌تر شده بود. به جز یکی دونفر که در حال دعا خواندن بودند، بقیه در حلقه‌های دوستانه مشغول بگو بخند بودند. صدای دینگ دینگ، دوباره او را متوجه گوشی‌اش کرد. صفحه گوشی را که باز کرد، طاقت نیاورد تا پیام را باز کند. از همان بالای صفحه خلاصه پیام را خواند. هربار که عمو سراغش را می‌گرفت و پیام می‌داد، انگار قرار بود رتبه کنکورش را نگاه کند. خیالش که راحت شد، پیام را باز کرد. -عمو قربونت بره! باش همون‌جا، میام دنبالت. می‌دانست عمو چقدر دلش می‌خواهد اسم مسجد و نماز را از دهن ستاره بشنود. از جایش بلند شد. چادر نماز را بدون آن‌که تا بزند، روی جالباسی انداخت. دختر چادری که داشت همزمان چادر نمازش را تا می‌زد، رو به ستاره کرد و گفت:«عزیزم وقت نمی‌کنی تا بزنی، بده من تا می‌زنم.» ستاره یک نگاه به دختر انداخت، یک نگاه به چادر گل‌دار صورتی. چادر را برداشت و جواب داد: «نه خودم تا می‌زنم.» کمی از دختر فاصله گرفت. کنار پرده سبزی که بین قسمت زنانه و مردانه کشیده شده بود، ایستاد. همان‌طور که چادر را تا می‌زد، نیم‌نگاهی هم به دختر انداخت. هرکس که با عجله داشت به سمت در خروجی مسجد می‌رفت، چادرش را به دختر چادری می‌داد تا تابزند. چهره‌اش به نظر آشنا می‌آمد. خواست دقیق‌تر نگاهش کند که یکی از دوستان دختر، از پشت چشمان او را بست و بعد شروع به خندیدن کردند و طوری چرخید که ستاره صورتش را ندید. چادر را داخل قفسه چوبی روی چادرهای تا شده و گذاشت از مسجد خارج شد. به‌طرف اتاقک نگهبانی قدم تند کرد. باید قبل‌از آمدن عمو کارت شناسایی‌اش را پس می‌گرفت. دستگیره طلایی در را به سمت پایین کشید. در با صدای قژی باز شد. در دلش آرزو کرد که نگهبانی غیر از نگهبان امروز صبح، مسئول کارت‌ها باشد. اما همین‌که چشمش به موهای فرفری و سیاه مرد افتاد،ناامید شد. مرد سبیلو، طوری پشت میزش لم داده بود که انگار قرار است بر کشوری حکومت کند. با دیدن ستاره لبخندی به پهنای صورتش زد. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓