eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌امر به معروف دختر کشف حجاب سیگار به دست در روز گذشته در تهران 📢یادتون نره این روزها که کشف حجاب ها زیاد شده بی تفاوت از کنارشون عبور نکنید و با شیوه های امر به معروف کنید..... 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 میگفت : تا دخترم رفت عکس بگیره ایشون به احترام چادر دخترم نشست و گوشه چادرش رو بوسید خدا می‌دونه چقدرررر دلگرم شدم و چقدرررر واسه دخترم و چادرمون حس غرور و ارزش کردم😍 ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚖امروز وقتی سوار تاکسی شدم گفتم چقد هوا سرد شده ! راننده بهم گفت: "کار خودشونه! یه دستگاه هایی از روسیه وارد کردن که هوای سرد روسیه و سیبری رو منتقل میکنه اینجا میخوان زنا پوشیده تر بیان بیرون" ((((((((: یه لبخند از اینجا تااااا ناکجاآباد برای منطقشون :/ 😐 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٢ ستاره سهیل صورت ستاره از تعجب منقبض‌شده بود. مینو قهقهه بلندی سر داد. -چرا این
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٣ ستاره سهیل مینو پرسید: «چی داشتم می‌گفتم؟ هی حرف تو حرف شد!» ستاره کمی به قهوه‌اش لب زد. -چه طعم باحالی داره. داشتی از کارت من، می‌گفتی که معلوم نیست کدوم گوریه! مینو که سررشته کلام دستش آمده بود، آهانی گفت و خواست ادامه دهد که ستاره وسط حرفش پرید. - ای وای! -چی شد؟ حالت بد شد؟ -نه بابا، کارتم.. فکر کنم یادم افتاده. -خب کجا مثلا؟ نکنه تو رستوران کیان؟ -کیان؟ نه! اون‌جا نه... به نظرم تو مسجدی که زمین خوردم افتاده. کیفم پخش شد رو زمین.. کارتم احتمالا بخاطر جابه‌جا کردن.. گذاشتم تو همون کیف طلاییم.. آره فکر کنم خودشه.. حتما همون‌جا افتاده‌.. حالا کی جرات داره دوباره برگرده تو مسجد؟ جمله‌ی آخر را با حالت زاری گفت و دوباره مقداری از قهوه نوشید. -این چه طعم لطیفی داره. دستت درد نکنه مینو. -خواهش می‌کنم، عزیزدلم! نگران نباش کارتتم می‌گیری. خدا کنه تو همیشه شاد و خوشحال باشی. هیچ‌وقت غصه نخور. فقط و فقط خوش بگذرون. ستاره دستش را درون شکلات‌خوری برد و دو شکلات شیری را جدا کرد. -می‌دونی، این چند روزی که باهات گشتم، حالم خیلی بهتره.. ولی اصلا دلم نمی‌خواد برگردم تو اون خونه لعنتی.. عین زندون می‌مونه.. مینو هم یک شکلات تلخ در دهانش گذاشت و یک‌نفس، فنجان قهوه را بالا کشید. - این حرف‌ها چیه دختر؟ خونوادتن ناسلامتی! - همون ناسلامتیت خیلی درست بود. سنشون از من بیشتره.. درکم نمی‌کنن.. خونه نیست که.. پادگانه.. وقتی می‌رسم خونه، هی سوال ، هی سوال.. کجا بودی؟ با کی بودی؟ کجا می‌ری؟ چرا می‌ری‌؟.. خسته شدم دیگه! کاش می‌شد مستقل باشم. به‌خدا این حرفا تو دلم گیرکرده بود. دلم می‌خواد به یکی بگم. وقتی بیرونم این تلفن که زنگ می‌خوره‌‌ها تمام بدنم می‌لرزه. مینو ظرف شکلات را به‌طرف ستاره هل داد. -بردار بخور، خوش‌مزه‌ست. پس خوب به تورم خوردی.. ببین ستاره! بذار همین اول بهت بگم.. درسته تو می‌خوای آزاد باشی، هرکار دوست داری بکنی. ولی هرچیز راهی داره، هر آدمی هم یه قلقی داره! قلقش دستت بیاد، زندگیت درست می‌شه. ستاره با تعجب پرسید: «منظورت چیه؟» - واضحه دیگه! عموت دوست داره چه جوری باشی؟ دوست داره چه‌کار کنی؟ همون کارو بکن دیگه! دلشو بدست بیار. عموته بالاخره! حق داره نگرانت باشه. ستاره فنجان قهوه را جلوی صورتش گرفت و به طرح‌ موج دار روی آن خیره شد. دمغ گفت: «به اون که باشه، دوست‌داره شب تا صبح مسجد باشم.. چادر بپوشم.. نماز‌شب بخونم.. من که نمی‌تونم برده اون باشم. می‌خوام خودم باشم. آزاد باشم.» مینو فنجان سفید را از میان دستان ستاره بیرون کشید و روی‌میز گذاشت. دستانش را محکم فشرد. - برده کجا بوده؟ تو کار خودتو می‌کنی. هر کاری که فکر می‌کنی درسته.. ولی جلوی عموت، کارهای مورد علاقه‌ اونو انجام می‌دی یا مثلاً می‌گی انجام دادم. - من نمی‌خوام دروغ بگم. مینو که انگار کلافه‌شده بود، دستش را محکم به پیشانی‌اش کوبید. به پشتی صندلی تکیه داد. نفس عمیقی کشید و دوباره رو به ستاره گفت: «عزیز من! اولاً که این دروغ نیست؛ این حفظ حرمت بزرگ‌تر هست. تو فقط می‌خوای دل عموتو بدست بیاری، تا راحت‌تر بتونی زندگی کنی. این‌جوری بخوای ادامه بدی از بین می‌ری‌ها! دوماً، اگر دروغ باشه از نوع مصلحتیشه که بازم قصدت خیره.. حالا دیگه خود دانی عزیزم. دلم ریش می‌شه وقتی می‌بینم این‌قدر تو خودتی و دلگیری!» ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔴 اعتراض همجنسبازان به راهپیمایی ۱۳ آبان وقتی یه کاری میکنی که نوادگان قوم لوط فشار میخورن یعنی داری راه درست رو میری 😉 🗣 بچه مسلمون 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🕌 🌐 موضوع: ایستگاه پایانی اختلاط زن و مرد در تفسیر المیزان 🎙 سخنران:حجة الاسلام محمدرضا هاشمی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مـــــاریـــــن الحیـــــمر، ستاره و مدل فرانسوی مســــــلمان شـــــد :) 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
★☆★ جوان دهه هشتادی نه جنگ، نه امام و نه انقلاب را دید اما... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
میدونستی!! خیلی از اونایی ڪه لب دریا غرق میشن کسانی هستن که شنــــ🏊🏿‍♂ــا بلد بودن و گفتن: حواسم هست!! با نامحرم چت میکنی میگی حواسم هست...! یهو دیدی وابستش شدی و زدی جاده‌خاکـی هااا‼️ از ما گفتن بود.. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٣ ستاره سهیل مینو پرسید: «چی داشتم می‌گفتم؟ هی حرف تو حرف شد!» ستاره کمی به قهوه‌
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣۴ ستاره سهیل ستاره سرش را به عنوان تایید، تکان کوتاهی داد. - حرف‌هات خیلی خوبن! ولی من نمی‌تونم مثل تو فکر کنم، نمی‌دونم.. اگرم بتونم حتما خیلی سخته! یه سوال! مینو تو چرا اینقد حالت خوبه؟ من اگه این‌طوری به زندگی نگاه می‌کردم، همه‌چی عالی می‌شد. -تو هم یاد می‌گیری، یواش یواش! منم قبلاً همین شکلی بودم؛به‌هم‌ ریخته؛ اما الان به یه ثباتی رسیدم که مدیون همین دوستامم. -خب چطوری؟ بیشتر توضیح بده! - یه کانال برات می‌فرستم پر از این جمله‌های آرام‌بخشه..دیدی که امروز چقدر بهتر بودی.. بذار یکم بازش کنم برات. مثلاً الان رسیدی خونه، شالتو بیار جلوتر.. این‌طوری بیشتر بهت اعتماد می‌کنن.. یا این‌که از نماز و مسجد براش بگو. تو که دختر پاک و خوبی هستی، ولی عموت مطمئن نیست. تو فقط باید این اعتمادو بهش برگردونی. ستاره باقی‌مانده فنجانش را بالا کشید. -الان که فکر می‌کنم، می‌بینم حرفت حسابه. شاید همین کارو بکنم. از غصه خوردن که بهتره. وقتی با تو و بچه‌هام خیلی خوش می‌گذره! بقیه‌اش هم خیالی نیست، می‌گذره. راستی! خبری از آرش و بچه‌ها نداری؟ چند وقته ازشون خبری نیست! - چرا اتفاقاً یه مهمونی در راهه! البته زمانش هنوز مشخص نیست. ستاره کمی در خودش فرو رفت. از این‌که او بی‌خبر مانده بود، احساس حقارت می‌کرد. مینو تقه‌ای روی میز زد. -ای بابا! کشتی‌هات دوباره پرید تو آب که! بابا آرش مراعات شرایطتو می‌کنه. اتفاقاً کیان خیلی اصرار کرده که شمارتو بهش بده. آرش‌هم گفته بذار هر طور خودش راحته. ستاره سرش را پایین انداخت. -دوستش داری؟ چشمان ستاره از تعجب گرد شد. -با منی؟ -کیانو می‌گم، دوسش داری؟ ستاره لحظه‌ای به فکر فرو رفت. به اعماق قلبش رجوع کرد، اما چیزی پیدا نکرد. - نمی‌دونم.. اسمش چیه.. ولی فکر نکنم اسمش دوست داشتن باشه.. می‌دونی وقتی باهاشم حس غرور می‌کنم.. این‌که من تونستم بین اون همه دختر دلشو ببرم.. همینه فقط.. -ای کلک.. می‌ترسی بگی؟ ستاره که انگار وارد دنیای دیگری شده بود، بدون توجه به سوال مینو ادامه داد: «مخصوصاً وقتی دخترای دیگه نگامون می‌کنن، کیف می‌کنم.. البته کیان یکم عجیبه.. گاهی میره تو خودشو ساکته.. گاهیم از بس حرف میزنه نمیشه ساکتش کرد.» ستاره همین‌طور که حرف می‌زد. نگاهش را به سقف منقش کافه داده بود، اما وقتی با سکوت مینو مواجه شد، نگاهش را به صورت او برگرداند. دوباره چهره‌ دوستش درهم رفته بود و در حال کار کردن با گوشی‌ بود. - مینو معلومه کجایی؟ یه ساعته دارم برا کی حرف می‌زنم؟ مینو دست‌پاچه جواب داد. - ببخشید، عزیزم. بچه‌ها پیام دادن که جاپارک ماشینت خوب نیست. راه مردمو بسته. من زود برمی‌گردم. بعد خیلی سریع و آشفته، سوییچ ماشین را برداشت و رفت. از رفتن مینو تا برگشتنش، شکلات خوری جلوی ستاره خالی و روی میز پر از پوست شکلات شد. - خب دیگه، ته شکلاتا رو هم درآوردی! ما هم که هیچی! - چه‌کار کنم دیگه، تنبیه دوستی که آدمو محرم اسرارش ندونه، همینه دیگه! مینو با خنده روی صندلی نشست. -به‌به! این کنایه‌ای که گفتیا، از این شکلات‌ تلخا، تلخ‌تر بود. آفرین! ستاره خنده‌اش گرفت. - باشه، بابا! شوخی کردم. حالا ماشینو جابه‌جا کردی؟ مینو نفس عمیقی کشید. -آره، به‌سختی! یه جا پارک تو خیابون کناری پیدا کردم. موقع رفتن از اون یکی در باید بریم که به ماشین نزدیک‌تر باشیم. -وا مگه چند تا در داره؟ -معمولا این خیابون خیلی شلوغه. اون در رو گذاشتن برای هم‌چین مواقعی. می‌گم دیرت نمی‌شه؟ نمی‌خوای بریم؟ ستاره نگاهی به گوشی‌اش انداخت. -آره دیر شده! الان هوا تاریک می‌شه. وسایلشان را برداشتند و از در پشتی خارج شدند. در بین راه مینو تا می‌توانست ستاره را خنداند، به حدی که وقتی وارد خانه شد، خبری از ترس و ناراحتی ناشی از سین‌جین شدن در وجودش نبود. سلام بلندی کرد، اما جوابی نشنید. موقع اذان مغرب بود. حدس زد که عمو برای نماز به مسجد رفته و حتما عفت را هم با خودش برده. ازین فکر، لبخندی روی لبش نقش بست. به‌طرف اتاقش رفت. در را باز کرد؛ اما لبخند روی لبش خشک شد. نگاه سرتاسری به اتاقش انداخت. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم به یکی گفتم خدا رو شکر الان پهپاد هایی مدرنی داریم که کلی تو دنیا ازش حرف می زنن، در
🔴به روز باشیم 🔆 مسدود کردن مسیرها جان آدم‌ها را به خطر می‌اندازد. ما این رخداد را این هفته به طرز وحشتناکی دیدیم. پلیس حمایت کامل من را برای سرکوب دارد. ✍رپ. ن: این‌ها رو وزیر کشور ایران نگفته بلکه صحبت‌های وزیر داخله‌ی درباره برلینه. اگر ایران بود الان رسانه‌ها خودشونو تکه تکه کرده بودن!!" 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب
golpush-1.pdf
14.75M
📋 پی دی اف کتاب گلپوش 🔮 (نگاهی نو به حجاب) 🌸 مطالعه رایگان. 🛍 سفارش کتاب به قیمت ۲۰ تومن👇 📲 @mokhtari9091 📈 قیمت اصلی این کتاب ۲۴ تومان هست. 📬 ارسال به سراسر کشور ❤️ این کتاب با قلم محاوره ای و جذاب مناسب قشر مخاطب نوجوان و جوان میباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part04dameshghfinal64.mp3
11.22M
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+چون‌مقتول‌زن‌هست‌و‌قاتل‌مرد، باید نصف‌دیه‌رو‌بپردازید‌تا‌‌قاتل‌قصاص‌بشه! • • بازهم ‌سینـــمــ🎭ـا، با برانگیختن احساسات مردم، احکام اسلام رو اشتباه جلوه می‌ده‼️ ▫️اینبار، سناریوی تکراری عدم رعایت عدالت برای جنس مؤنث دوباره اجرا شد××× ▪️ ▪️ ▪️ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓