eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت هشتم 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 8 برای بار سوم الو الو گفتم! - مامان صدامو دارین؟ - بگو مامان جان میشنوم. - میگم احیانا اون مهمونی که گفتین خواستگار که نیست نه؟! - حالا چه فرقی میکنه. چرا هست. زود بیا. من برم که بابات اومده. بدترین خبری که توی این لحظه میشد بهم داد همین بود‍. فکرشون بکنین...! بازم خواستگار!! خونه نیست که! دیوونه خونست! هنوز یکی نرفته یکی دیگه میاد. صد رحمت به میدون سبزی فروشا! دلم یه جیغ خیلی بلند میخواست! کاش تلفن اختراع نمیشد! نه تلفن چه گناهی کرده! کاش هر کی میاد خواستگاری میشد سر از تنش جدا کرد! اصلا کاش اصلا خدا خواستگار رو خلق نمی کرد!! این در و وری ها چیه میگم! از روی ناراحتیه دیگه... شما به دل نگیرید! روز و شب خواستگار! پاشنه خونه رو از جا کندن! آدم کلافه میشه... یعنی از صبح خسته و کوفته بودما! حال و حوصله خودمم نداشتم چه برسه به این... لا اله الا الله! وقت زیادی نداشتم. خودمم کلی کار داشتم، این خواستگار هم که قوز بالا قوز شده بود. باید زودتر به خونه میرسیدم ولی حیف میشد اگه حرص فائزه رو در نمیاوردم. چند تا زدم سر شونش. صدامو صاف کردم و گفتم: - خیلی حیف شد دوست من. کاش تو هم میبودی! غم آخرت باشه - کجا میبودم؟! چی غم آخرم باشه؟ - مسابقه رو میگم. میبینی که! واسه نخبه ها و زرنگاست، خودت رو ناراحت نکن. قول میدم برات تعریف کنم. یه چیزایی داشت بلغور میکرد اما واسه شنیدنش صبر نکردم و با یه چشمک و خنده پیچوندم و رفتم. نیم ساعتی تا خونه راه داشتم.. باید تا قبل از رسیدن مهمونا خونه میبودم تا به خودم برسم و اگه وقت شد خیر سرم یه کمم استراحت کنم. تا چشم کار میکرد ترافیک بود! جای یه کرونا مرونایی خالی بود تا کمی شهر خلوت بشه! البته با این مردم همیشه در صحنه، پدر جد کرونا هم فکر نکنم کاری ازش بر بیاد! توی خیالاتم میچرخیدم... خیلی وقت بود یک مسابقه درست و درمون شرکت نکرده بودم. جایزش لااقل برای من یکی اهمیتی نداشت ولی اصل مسابقه ش واسه رو کم کنی و کلاس گذاشتن بدک نبود. مخصوصا اینکه از طرف وزارت علوم هم بود و بعدا برای رزومه به درد میخورد. با صدای جیغ یکسره بوق یکی از ماشینا پرده خیالاتم پاره شد! حالا کی پاسخگوئه؟! مردم هم که کلا اعصاب معصاب براشون نمونده! انگار همین الان از کوره در اومدن...! کاش وقتی این ماشینا رو به مردم میفروشن لااقل روش صحیح استفاده از بوق رو هم یادشون بدن. کاش میشد پرواز کرد...! بالاخره این مسیر پر هیاهو تموم شد. ✍ مجتبی مختاری 🆔 نظرات درباره رمان @mokhtari355👈 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part07_آخرین عروس.mp3
15.06M
💚آخرین عروس💚 سرگذشت داستانی حضرت نرجس (س) مادر حضرت حجت (عج) از روم تا سامرا را روایت میکند💚 ✍مهدی خدامیان ارانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆👆👆 مرد بزریلی در حسرت حجاب زنان ایرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌺امام خامنه ای : ايرانی مسلمان، نوروز باستانی پادشاهان را به نوروز ایرانی تغییر داد. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت نهم👇
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 8 برای بار سوم الو الو گفتم! - مامان صدامو دارین؟ - بگو م
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 9 با پدر و مادرم تو یه خونه ویلایی هفتصد متری سمت شمال تهران زندگی میکنیم. هیی... آب و هواش نسبت به آلودگی افتضاح مناطق دیگه تهران میشه گفت بهتره. قبل رسیدن ریموت رو زدم تا معطل باز شدن در نشم. به محض رسیدن ماشین رو توی حیاط کنار شاسی بلند بابا پارک کردم و به سمت در ورودی رفتم بعد سلام و خوش و بش و چشم چشم گفتن به سفارشات مامانم، سریع لباسا رو از تنم کندم و خسته و کوفته روی کاناپه ولو شدم. به لطف مامان خوبم و البته شاید کوکب خانم که این احتمال دومی خیلی قوی تر و معقول تره، یک شکلات داغ روی میز منتظرم بود. چه قدر لم دادن روی راحتی حال میده! مخصوصا اگه یه پریز هم نزدیکش باشه. اگه سیم شارژرت هم بلند که دیگه زندگی توی خود بهشته! اگر فکر میکنید دارم چرت و پرت میگم بدونید که درد کشیده نیستید! اونی که سختی کشیده باشه با اشاره من خودش تا تهش میره و چه بسا الان خنده رو لباش باشه! توی حال خودم بودم و پیام های گوشیم رو چک میکردم که با صدای ترکیدن بمبی از جا پریدم. از این بمب صوتی ها که توی فیلما نشون میده گوش آدما کر میشه و تا مدت ها صوت میزنه! - هاااانیه! تو چرا دراز کشیدی! یعنی کافیه یه بار دیگه مامانم اینطوری صدام کنه.. مطمئنا تا مدت ها دیگه موهام نیاز به اتو نداره! تا چند ثانیه که کامل کپ کرده بودم.. انصافا فکر کردم بمبی چیزی ترکید.. به خودم که اومدم دیدم مامانم دست به کمر، با چشایی که ازش آتش میباره داره منو نگاه میکنه... - مامااان...! ترسیدم...! بین دو ابروی پهن مامانم پر چین شده بود! - الان مهمونا میرسن... دیر اومدی درازم کشیدی! گاهی ما دخترا واقعا نمیدونیم باید به مامانامون چی بگیم! - یه کمی توی ترافیک موندم.. حالا چرا این همه خشونت! تربیتم خراب میشه ها... کاملا معلوم بود که با اعصابش کنار نیومده و از هم جدا شدن! خواستم بگم "اینهمه خواستگار راه دادین خسته نشدین؟! اصلا چرا هر کی زنگ میزنه راهش میدین! باید برا یه بارم که شده تکلیفم رو مامانم روشن میکردم! فیلم اکشن که تماشا نمیکنید! من خودم رو بندازم توی هچل بعد چی؟! تا همینجاش هم چپ چپ نگاه کردنای مامانم داد میزد که چند ثانیه دیگه اینجا بمونم هر چی دیدم از چشم خودم دیدم و البته حتما شروعش با چپه شدن همین شکلات داغ روی سرم بود! پس خیلی محترمانه و بدون هیچ حرف اضافی و تحریک کلامی قبل از بروز هر حادثه ای سریع چشمی گفتم و روی مامیم رو بوسیدم و سرپایی قهوه رو خوردم و رفتم تا حاضر بشم! ببخشید منظورم شکلات داغ بود. حواس برا آدم نمیذارن که! ✍ مجتبی مختاری 🆔 نظرات درباره رمان @mokhtari355👈 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو تار مو.mp3
5.38M
🔰 دو تارِ مو بیرون باشه، کائنات بهم می‌ریزه؟! 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⛅️⛅️⛅️ 🌤🌤 ☀️ 💗 خدایا❗️ در این روز مرا از روزه داران حقیقی و نمازگزاران واقعی قرار بده🤲 〰〰〰 🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓