دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 59 👇 دوباره شمارهش رو گرفتم! اینقدری که من دارم
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 60 👇
دانشگاه حجاب
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 60 👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 60 👇
حدود ساعت 8 شب بود که رسیدیم تجریش.
عجب چهارشنبه ای شد امروز.
داخل شریعتی بالاتر از متروی قیطریه، خیابون موسیوند هست.
نزدیک آدرسی که داده بود پارک کردیم.
جالب اینجا بود که خونه ما هم دقیقا توی همین خیابونه!
به سمت خونه رفتم و بابا توی ماشین منتظرم موند.
درب خونه باز بود.
صدایی نه چندان واضح از داخل خونه به گوش میرسید.
با خانوم کیفی تماس گرفتم.
عجب اسمی برا طفلی گذاشتم!
بفهمه با کیفم خفم میکنه!
زنگ اول گوشی رو جواب داد.
- سلام خانومی خوبی عزیزم؟
رسیدی یا چیزی رو دوباره باید بررسی کنم؟!
خودمم خندم گرفته بود. توی نیم ساعت سه بار تلفنی حرف زده بودیم.
هنوز صدای شلوغی و سر و صدا از پشت خط پیدا بود.
خندیدم و گفتم:
- نه دیگه این بار رسیدم. بذار ببینم... آها الان جلوی پلاک 7 هستم.
- رو به روی بن بست خداداد دیگه؟!
سرمو چرخوندم..
- آره گمونم درست اومدم..
- الان میام عزیزم.
تلفن قطع شد...
به تابلو طرح سنتی سر در خونه خیره شدم.
تابلویی فیروزه ای که روش نوشته شده بود:
هیئت کاشف الکرب/ فاطمیه شهید محمد صادق طوبایی
با دیدن اسم هیئت و شهید دلم قرص شد.
یه چیزی برام عجیب بود.
یعنی من اینقدر حواس پرتم؟
آخه بارها از این خیابون رفتم و اومدم ولی تا به حال این فاطمیه و عباسیه به چشمم نخورده بود!
یه نگاهم به در بود. یه نگاه به بابا. یه نگاه به تابلو..
چند لحظه ای گذشت. که یه خانم از در خونه بیرون اومد.
یه خانم جوون قد بلند، لاغر، چادری.
بهش میخورد توی سن و سالای خودم باشه.
منتظر بودم که بگه بله خودمم
با چشات خوردی من رو! بسه!
- سلااام... هانیه خانم؟
از تُن صداش متوجه شدم که خودشه.
- بله هانیه ام..
با لبخند گفت:
- از عکس روی کارت شناسائیتون قشنگترین.
پس معلوم شد اسم و رسممو از کجا گیرآورده ولی شماره رو نه!
- ممنون قشنگی از خودتونه.
دستم رو با مهربونی گرفت و گفت:
- منم زهرام .از آشنائیت خوشبختم.
لبخندی زدم. چه قدر امروز مودب شدم!
- خب دیگه بریم تو.
- تو؟! آها نه ممنون مزاحم نمیشم.
- مزاحم چیه بیا بریم. کیفتم اونجاست. بیا دیگه.
دستمو کشید و با هم وارد خونه شدیم.
همینطور که میرفتیم سعی میکردم ببینم صدایی که بلنده چیه..
هنوز خیلی مشخص نبود. ولی حدسایی میزدم.
دستی به موهام کشیدم و مثلا زیر شال کردمشون.
از پله ها رفتیم پائین.
پاگرد رو که رد کردیم به یک فضای حدودا 200 متری رسیدیم.
کلی جمعیت نشسته بود.
جا ما زیاد نبود و همون آخرا یه کناری نشستم.
یعنی من رو نشوند که بره کیف رو برام بیاره.
اون صدایی که مبهم بود الان دیگه واضح واضح شده بود
صدای آشنای دوران کودکیم که بارها کنار مادربزرگم شنیده بودم..
✍️ مجتبی مختاری
🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355
═ೋ❅📚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
recording-20230613-224357.mp3
2.77M
#یک_انتخاب_عاقلانه 4
بخش چهارم:
⭕️ راحت طلبی یک خانم بی حجاب قطعا موجب میشه که طبق سنت های الهی چوب سنگینی بخوره...
🔹حاج آقا حسینی
@hejabuni
🔴 اطاعت از خواسته WHO؛ بی تفاوتی در مقابل خواسته خدا
🔻در ایام کرونا، برخی مردم مجبور بودند که برای دریافت خدمات، #ماسک بزنند.
🔻مسئولین برخی ادارات، اماکن عمومی و خصوصی حتی سوپرمارکت و قصابی و آرایشگاه و ... در مورد این موضوع که توصیه WHO بود با کمال میل گردن مینهادند و به افراد ماسک نزده خدمات نمی دادند، اما حال که بحث رعایت #حجاب و سخن خداست، برخی بیتفاوت شده اند و توجیه می آورند‼️
◀️ متأسفانه همین تساهل و تسامح و رفوزه شدن در این امتحان، در مورد برخی مسئولین ما هم وجود دارد!
•┈➺✿➣ @hejabuni