eitaa logo
دانشگاه حجاب
14.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
182 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✨عـــــــید قربان ✨به زبون ساده یعنی ✨بله قربان‌گوی پروردگار عالم باش 🌱 | •┈➺❅❁●➣ @hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه صورتش را به صورت روح الله تزدیک کرد؛ آیا درست میشنید؟! روح الله انگار به سختی نفس میکشید فاطمه با هول و هراس سر روح الله را روی بالشت خودش گذاشت، کلید برق را زد، خدای من! چشمهای روح الله سفید شده بود و صورتش کبود.. به سمت روح الله برگشت و دستی به گونه سرد او کشید و گفت: چی شدی روح الله.. روح الله به سینه اش اشاره کرد، انگار میگفت سینه اش سنگین شده، فاطمه چیزهایی از کمک های اولیه بلد بود سریع شروع به ماساژ قلب روح الله کرد، همزمان که ماساژ میداد ذکر یا صاحب الزمان الغوث الامان را زیر لب می گفت، رنگ رخ روح الله کبود میشد، انگار کسی داشت خفه اش می کرد. فاطمه با صدای بلند خدا و ائمه را به یاری میطلبید، نمی دانست چه میگوید و چکار میکند، فقط میخواست روح الله به حالت طبیعی برگردد... دوباره ماساژ ....دوباره ذکر... زینب و عباس بیدار شده بودند و بالای سرشان، هراس مادر و درد پدر را میدیدند عباس دنبال گوشی بود تا به اورژانس زنگ بزند و زینب که دختری فهمیده بود به سرعت به سمت آشپزخانه رفت تا شربت گلاب درست کند. دقایق جانکاهی گذشت که فاطمه متوجه شد نفس کشیدن روح الله بهتر شده، رنگ چهره اش روشن تر میشد، او فکر میکرد که ماساژ قلب، روح الله را برگردانده اما خبر نداشت که ذکرهایی که برلبش جاری شده، این درد کشنده را از روح الله دور کرده.. چشمهای روح الله که سفید شده بود به حالت عادی برگشت، در همین حین زینب و عباس با هم رسیدند، عباس شماره اورژانس را گرفته بود، میخواست آدرس بدهد که روح الله با دست اشاره کرد که احتیاج نیست. زینب هم شربت گلاب را به طرف مادرش داد فاطمه در عین اینکه استرس شدید داشت اما چون همیشه سلامت روح الله برایش مهم بود، در همین لحظات هم به فکر همسرش بود، کمی از محتویات لیوان را چشید و گفت: بابات دیابت داره، ممکنه قندش بالا رفته باشه برو یه لیوان آب خالی بیار،یه کم‌گلاب هم داخل آبها بریز.. زینب به سرعت رفت و با لیوان آب و گلاب برگشت. فاطمه دستش را زیر سر روح الله برد، سرش را بالا آورد و لیوان را به لب های روح الله نزدیک کرد. روح الله جرعه آبی نوشید و با لبخند گفت: مزه بهشت را میدهد و بعد بدون خجالت از حضور بچه ها، بوسه ای بر دست فاطمه زد و سرش را در آغوش فاطمه فرو برد و گفت: اینجا امن ترین جای دنیا برای روح الله هست، خدایا این جای امن را از من نگیر... فاطمه همانطور که شیرین زبانی های روح الله را گوش میکرد لبخندی زد و گفت: چی شدی؟! انگار عزرائیل را دیدی و از مرگ جستی و حالا هم عارف و شاعر شدی؟! بچه ها بعد از ان استرس شدید خنده ریزی کردند و بعد از اتاق خارج شدند تا پدر و مادرشان در تنهایی خود راحت باشند. روح الله آرام سرجایش نشست و گفت: وقتی اون حرف را به تو زدم و گفتم شراره را طلاق میدم، انگار یه کسی می خواست منو از تو جدا کنه، بعد حس کردم یکی روی سینه ام نشسته و داره فشار میده، بعد این فشار رسید به گلوم، نمی دونم چی شد که این فشار کم و کمتر شد...تا اینکه به کلی ازبین رفت اما الان حس میکنم گلوم از درد میترکه... فاطمه نگاهی به گردن و گلوی روح الله کرد، او احساس کرد که گلوی روح الله متورم شده...اما این حس را بر زبان جاری نکرد. روح الله ته مانده لیوان آب و گلاب را سرکشید و گفت: فردا با هم برمیگردیم تبریز و باهم دنبال کارای طلاق شراره را میگیریم، دیگه نمی خوام حتی یک بار با این زن چشم تو چشم بشم. فاطمه لبخندی زد و گفت چشم... اما نمی دانست که روزگار بازی های سخت تری در پیش روی آنان گذاشته.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•📚•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
داستان ما ماجرای آن شیشه‌گری است که وسط کارگاهش دعوا راه افتاده. مهم نیست برنده چه کسی باشد، این بلورهاست که فرو میفتد و میشکند... چه کسی دل‌نگران ميراث است؟ ➕️ @yaminpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ویژه عید قربان 🎥 قربانی شگفتی‌ساز ☝ نماهنگی از بیانات رهبر انقلاب درباره عظمت عید قربان در تاریخ دین‌داری 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ و این‌ها غزه هستند ... وقتی اعـــــضای خانواده‌‌شان شهید ، کاشانه‌شان ویران، شهرشان نابود، و سرزمین عزیزشان اشغال شده تنها چیزی که باعث شده سرپا بمانند، دل‌هــــای آباد شده با نور است | | ═‌ೋ۞°•🇵🇸•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
. و ما چقدر نوجوانانمون رو با قرآن مأنوس می‌کنیم؟ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رائفی پور این عکس را زد و متن زیر را نوشت: 🔴خبرسازی کذب کانال اصلاح طلب بامداد نو علیه دکتر سعید جلیلی برای چندمین بار 🔹چرا با این کانال بد سابقه برخورد محکم قضایی نمی‌کنند؟ ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور حالا بالاغیرتا: آیا این متن بر ضد جلیلی است بیشتر یا بر ضد قالیباف؟!! چطور این متن سراسر لجن علیه دکتر قالیباف از نظر هواداران رائفی پور، بر علیه دکتر قالیباف نیست ولی بر علیه جلیلی نگاشته شد؟!! البته فکت های اینچنینی و تخریبهای مستقیم و غیرمستقیم از طرف این کانالداران یکی و دو تا نیست... مثل منتسب کردن محبی به قالیباف صرفا به خاطر اینکه این شخص خودش بدون انتصاب خاصی از سمت دکتر قالیباف خودش رو تشکیل دهنده ی ستاد حکمرانی معرفی کرد... و جالبه که خودشون که در لجن پراکنی هایی متعدد و انگ فساد زدن به رئیس مجلس کشور سرامدند به تحلیلهای روزنامه های اصلاح طلب میتازند که آه که باید با آنها برخورد قضایی محکم شود... اگر قرار بر برخورد قضایی باشد بابت این متون، با شما با آنهمه لجن پراکنی علیه مسئولین ارشد نظام چه برخوردی باید شود؟!! ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
به نظر بنده تا حالای مناظره زاکانی از همه بهتر بود... خیلی دقیق نظر اقتصادی دادند و خیلی دقیق نظر دیگران رو نقد کردند...
آقای پورمحمدی با توجه به حرفهای شما وقتی سرمایه گذار داخلی اعتماد نمی کنه، چطور سرمایه گذار خارجی اعتماد می کنه که سرمایه گذاری کنه آخه!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سعید جلیلی: ما باید اولویت داشته باشیم و برای تک تک دستگاه‌ها به ماموریت تبدیل شود ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
کانال تنها مسیر آرامش در یک بی اخلاقی بی سابقه و عدم درک از فن مناظره و برای فریب دلهای ساده مومنین میگه قالیباف حرفهای پزشکیان رو تایید کرد!!!! درحالی که هر آدم عاقلی میدونه برخی حرفهای آقای پزشکیان درست هست، مثلا آیه قرآن و نهج البلاغه می خونه. خب اینجا باید تایید کرد تا مخاطب فکر نکنه شما با اون حرف درست مخالفی، اما در ادامه راهکارش رو نقد و راهکار درست خودت رو بیان می کنی... جالبه که ادعای راه درست و هدایت خلق الله هم از زبونشون نمیفته‌... ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جلیلی: دولت مقتدری باید بیاید که بداند چه می‌کند 🔹برنامه ششم اجرا نشد، چون دولت وقت به آن اعتقاد نداشت. اینجا محل انتخاب است و مردم می‌توانند انتخاب کنند که چه دولتی سرکار بیاید. 🔹۱۲۰۰ کارگر یک کارخانه بخاطر اهلیت نداشتن کسانی که کارخانه در دهه نود بهشان واگذار شد تبدیل به ۴ نگهبان شدند. 🔹اگر کسی آمد سرمایه‌گذاری کرد و اهلیت نداشت، قطعا نتیجه نمی‌گیریم. ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
آقای دکتر جلیلی: آقای پزشکیان یک نکته ی خوبی گفتند. اینکه چرا کارهایی که میگیم انجام نشد و الی آخر... اگر قالیباف اینو گفته بود، تنها مسیر آرامش تیترش میکرد ‌که دیگه خیانت از این بالاتر... به پزشکیان گفت نکته ی خوبی گفتی.... وای وای مچشو گرفتیم😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلیلی: باید کسی را انتخاب کنید که اهلیت داشته باشد جلیلی در پاسخ به سوالات دور سوم: 🔹بحثهای خوبی مطرح شد و کمک می کند به انتخاب مردم. مهم است چه رویکردی می خواهد کشور را اداره کند. آقای پورمحمدی گفت چرا برنامه ششم اجرا نشد؟ چون آن دولت اعتقادی به آن برنامه نداشت. اولین بار بود که دولت گفت من برنامه نمی نویسم! مجلس نوشت. دولتی بود که بیان میکرد و نامه نوشت به مجمع که اگر فلان توافق امضا نشود حقوق اسفند ۹۷ را نمیتوانیم بدهیم! هنوز هم امضا نشده و الان سال ۱۴۰۳ است اما رویکرد دیگر رویکرد شهید رئیسی است که خیلی از کارهایی که آنها میگفتند انجام نمی شود را انجام داد. 🔹سوالاتی که کارشناس گفتند فرع بر یک اصل است. اگر دولت شناخت نداشته باشد چه بخش خصوصی باشد چه بخش دولتی یا چه بین اینها، او سواستفاده خود را می کند و ناکارآمدی بروز می یابد. 🔹یک وقت شما با هوشیاری کار می کنید و میدانید واگذاری برای چیست و بهره وری را دنبال می کنید و برای درآمد اندک و راحت کردن خود اینکار را نمیکنید. یک کارخانه در لرستان رفتم ۱۲۰۰ کارگر داشته ولی جوری واگذار شده بود که چون اهلیت نداشتند خریداران الان فقط چند نگهبان آنجا بود. 🔹به آذرآب رفتیم می گفتند ۳۰۰۰ تن تولیدش بوده ولی بعد واگذاری رسید به ۷۰ تن. در هپکو هم مشابه همین رخ داد. این برای دولتی است که نداند چه کار می کند ولو شکل ظاهرش درست باشد. ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
. 💠امیدآفرینی، خودفریبی نیست. 🔹بعضی‌ها خیال میکنند امیدآفرینی پنهان کردن ضعفها است، خودفریبی است؛ نه، ضعفها هم باید ‌بیان بشود، اشکالی ندارد؛ امّا در کنار بیان ضعفها بایستی امیدآفرینی هم بشود، آینده و افق روشن در مقابل چشم قرار بگیرد و ‌نشان داده بشود. وضع ما بحمدالله وضع خوبی است. 🔹 ما امروز باید این آیه‌ی شریفه را در نظر بگیریم: «وَ لا تَهِنوا»، سست نشوید، ‌‌«وَ لا تَحزَنوا»، اندوهگین نشوید، «وَ اَنتُمُ الاَعلَون»، شما برترین هستید، «اِن کُنتُم مُؤمِنین»؛ ایمان شما موجب علوّ شما است، ‌موجب برتری شما است. ‌۱۴۰۲/۰۱/۰۱ 🎙بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی ═‌ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ | فرصت‌ها و تهدید‌ها
من آینده ایران رو روشن میبینم🌞 پس هرگز به کسی که ناامیده و ناامید می‌کنه رأی نمیدم‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روز جمعه ای دیگر طلوع کرد و فاطمه و روح الله کمی آسوده تر از قبل،دعای ندبه را خواندند و فاطمه در تدارک نهار بود و بعد از آن هم قصد رفتن به تبریز را داشتند. و روح الله در عالم خود فرو رفته بود، او به راستی دنیای دور خودش را خاکستری میدید، اصلا رنگ شاد و روح بخشی در این زندگی نمی دید و نمی توانست از احساساتش سخن بگوید و در همین حین گوشی اش شروع به زنگ خوردن کرد. روح الله نگاهی به اسم روی صفحه انداخت، دلش نمی خواست جواب بدهد اما انگار اختیاری در کار نبود، انگشتش دکمه وصل را لمس کرد. فاطمه که مشکوک شده بود چه کسی به روح الله زنگ زده، از داخل آشپزخانه، حرکات روح الله را زیر نظر داشت. روح الله ابتدا آهسته صحبت می کرد بطوریکه که فاطمه متوجه حرف های او نمیشد، اما ناگهان روح الله مانند اسپند روی آتش از جا بلند شد و با صدای بلند که بیشتر به فریاد شبیه بود گفت: گفتم صبر کن...الان میام...دست نگه دار، میگمممم دست نگه دار.. فاطمه لیوان را پر آب کرد و همانطور به طرف اوپن آشپزخانه می آمد گفت: چی شده؟! روح الله نفسش را محکم بیرون داد و گفت: شراره بود، زنگ زده منو تهدید میکنه، میگه خودم را میکشم...من نمی دونم اون از کجا تمام برنامه های منو میدونه، قشنگ میفهمید الان با هم میریم تبریز و میفهمید میخوام دادخواست طلاق بدم،روح الله سرش را به دو طرف تکان داد و ادامه داد: من نمی دونم چه طوری از ریز مسائل خبر دار میشه، دارم دیوونه میشم، منو گیج کرده، الانم توی ترمینال تهران بود، می خواد برای تبریز بلیط بگیره، میگفت اگر تا یک ساعت دیگه نیای میرم تبریز و به محض رسیدن اونجا ،میرم جلو اداره ات خودم را معرفی میکنم و بعدم همونجا خودم را آتیش میزنم.. لیوان آب از دست فاطمه سر خورد و با صدای شکستن لیوان، به خود آمد و با لکنت گفت: ا..ا..الان می خوای چکار کنی؟! روح الله با عصبانیت شانه ای بالا انداخت و‌گفت: چکار میتونم بکنم؟! باید برم جلوی این لعنتی را بگیرم و با زدن این حرف به سمت اتاق حرکت کرد. فاطمه روی صندلی آشپزخانه نشست، انگار بُعد زمان و مکان از دستش رفته بود، خیره به نقطه ای نامعلوم بود و با صدای گریه حسین به خود آمد و تازه متوجه شد، روح الله به سمت تهران رفته است... ساعت به کندی می گذشت...فاطمه چشم از ساعت شماطه دار روی دیوار بر نمی داشت، انگار هر دقیقه اش یک ماه طول می کشید، نه دوست داشت و نه صلاح میدانست به روح الله زنگ بزند، فاطمه به روزهایی فکر میکرد که هر روزش خواستگاری درِ خانهٔ آنها را میزد، اما او سپرده بود به خدا و شهدا و ایوب مانندی از خدا طلب می کرد، درست یادش می آمد دقیقا شب همان روزی که فتانه زن بابای روح الله، زنگ زد برای خواستگاری، او خواب دیده بود که مقام معظم رهبری پیشاپیش جمعی که بیشتر به فرشته ها شبیه بودند به خانه آنها آمده و او را برای پسرش خواستگاری می کند و فاطمه سرشار ازشوق از خواب بیدار شد، آن روز بی قرارتر از همیشه به حوزه رفت و وقت ظهر در راه برگشت، برادرش را دید که با لبخندی موزیانه به طرفش می آید و بعد با دست، قلبی برایش فرستاد و گفت: برو خونه، خبرایی هست، انگار قراره عصر یه خانم بیاد برا خواستگاری خانم خانما...و فاطمه نمی دانست چگونه خود را به خانه برساند، باید پرواز میکرد... دم دم غروب بود که صدای ماشین روح الله که از پشت پنجره اتاق به گوش فاطمه رسید نوید آمدن همسرش را میداد. فاطمه به سرعت از جا بلند شد و خود را به هال رساند، همزمان با ورود فاطمه به هال، در ورودی باز شد و صورت خسته و قامت خمیده روح الله از پشت در پدیدار شد. فاطمه هراسان جلو رفت و همانطور که کیف دست روح الله را میگرفت گفت: چی شد؟! روح الله روی مبل کنار در نشست و گفت: چی میخواستی بشه؟! همه اش بدبختی...همه اش دربه دری...همه اش بیچارگی، شراره را توی ترمینال دیدم درحالیکه یه پوکه خالی قرص روانگردان داخل دستش بود و وانمود می کرد خودکشی کرده، تا وقتی میومدم درگیرش بودم و وقتی پرستار خیالم را راحت کرد که وضعش خوبه چیزیش نیست مرخصش کردم و یک راست هم اومدم قم... فاطمه با ترس گفت: یعنی الان نمی خوای طلاقش بدی؟! روح الله نگاه تندی به فاطمه کرد و گفت: نه طلاقش میدم البته با کمک تو.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•📚•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872