eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
(۲) شب هم سر سفره شام بودیم، تلویزیون داشت فیلم هندی پخش میکرد؛ ما هم غرق تماشا. 😶 یهو وسط فیلم اون یکی خواهرم درمورد بازیگر اصلی فیلم که دکمه‌های لباسش تا بالای شکمش باز بود!! گفت: «این مَرده کاش دکمه‌هاشو می‌بست.» 😔 ما که به هر ترفندی بود، بابامو راضی کردیم تا بزنیم یه شبکه دیگه و موفق شدیم اما... 👇 🔺قبول دارید خانوما هم از پوشش بعضی آقایون در عذابن؟ 🔺 شما هم چنین تجربه‌ای داشتید؟ برام تعریف کنید: 👇👇 @mortagheb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️آرایش و دلبری زن برای مرد 🟣تو ذهن مرد بعضی زیبایی ها، زیبایی های ظاهری نیست... ☘مردها عاشق زیبایی های درون شما هستن. ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
(۲) شب هم سر سفره شام بودیم، تلویزیون داشت فیلم هندی پخش میکرد؛ ما هم غرق تماشا. 😶 یهو وسط فیلم او
(۳) لباسهای تنگ و جذب 👚 لباسهای رنگ بدن 😶‍🌫 لباسها و شلوارهای کوتاه 🩳 🔸 این روزها فقط خانومها نیستن که بدحجابی میکنن!! متاسفانه چندسالیه که آقایون هم با لباس‌های نامناسب توی جمع‌ها و اماکن عمومی حاضر میشن. به نظر شما قصد آقایون از بدحجابی چیه؟ @mortagheb .
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤صبر و استواری دختر شهید سیدحسن نصرالله ☑️ با زیرنویس فارسی 🇮🇷 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مترو تهران، فرودگاه اسرائیل😄✌️ ✊شجاعت ایرانی مثال زدنیست ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
48.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 خطبه اول نماز جمعه تهران به امامت رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۳/۷/۱۳ 🌷 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
49.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اختصاصی | خطبه عربی نماز جمعه تهران به امامت رهبر انقلاب اسلامی به همراه ترجمه. ۱۴۰۳/۷/۱۳ 🌷 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔆 کودکانی به وقت تنگناها ✍ چقدر به فرماندهان تاختند. ترسو و اهل مماشات و نافرمان خواندنشان. 🔹 با ادبیات دینی، فرماندهان سپاه را در موقعیت فرماندهان صفین و سپاه‌ امام‌حسن شبیه‌سازی کردند. همان موقع که نیل‌فروشان، شانه به شانه سیدحسن بود. کسانی که ما حتی اسم‌شان را نشنیده‌ایم. 👈 را بنی‌صدر نامیدند. و شورای عالی امنیت را بزدل! 🔘 برخی که رویشان نمی‌شد نام رهبری را ببرند، او را «آقای‌جمهوری‌اسلامی» صدا می‌زدند که جرات امام‌خمینی در جنگ را ندارد و کار بجایی رسید که رهبری را پیرمردی فرتوت به تصویر کشیدند که فرماندهانش از او تمرد می‌کنند! 🔶 همه این کنش‌ها در کنار رسانه‌های سعودی مبنی بر «معامله سیدحسن» و «خالی کردن پشت حزب‌الله»، یک هفته جهنمی را بر قوای نظامی و شورای‌ امنیت ملی ساخت. ⁉️ برای چه؟ 1⃣انگیزه برخی، انتقام انتخاباتی بود. تاجایی که گفتند اگر جلیلی رییس‌جمهور بود، هنیه ترور نمی‌شد! 2⃣ برخی اما از روی ضعف تحلیلی از مقوله جنگ و استراتژی امنیت ملی چنین می‌کردند. 3⃣ برخی از روی احساسات و ضعف روحی از شکست‌ها. گویی همیشه باید روی خوش جنگ با ما باشد‌. ☑️ هرچه بود این جماعت نشان دادند که نباید در شرایط سخت رویشان حساب کرد. اگرچه مدعی‌اند ما «هسته سخت نظام» هستیم اما به‌وقت تنگناها چنگ می‌زنند بر صورت فرماندهان نظامی که عمری را در جنگ سپری کردند. 🌙 شب عملیات نیز گذشت... گرچه ناگهان دوباره فرماندهان شدند قهرمان! لکن بعید می‌دانم درس عبرت شود. دیدم تازه نوشته‌اند که «بله! فشار ما باعث این حمله شد!» 🧠 فهمشان از رهبری، ساختارها و اتاق‌های فرماندهی همین‌قدر کودکانه است که نظام با توییت‌های آن‌ها تصمیم به زدن یا نزدن می‌گیرد. ✍ جواد موگویی‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_چهارم 🎬: شراره جلوی ساختمان چند طبقه ماشین را پارک کرد، کیف دستی اش ر
رمان«تجسم شیطان۲» 🎬: شراره و زرقاط با هم راهی شدند و شراره دقیقا نمی دانست کجا میروند، اما حدس میزد که جایی توی خرابه ها و شایدم یه قبرستان متروک باشد، اما برخلاف انتظارش ماشین شاسی بلند زرقاط، جلوی خانه ای ویلایی که تقریبا شمال شهر بود ایستاد، خانه ای با در کرم رنگ که با گلهای برجسته تزیین شده بود و لایهٔ زیرین گلها تلقی قهوه ای رنگ و درخشان بود، در برقی خانه از هم باز شد و ماشین داخل خانه شد. زرقاط از ماشین پایین آمد و به شراره اشاره کرد تا پیاده شود و بعد گفت: ببین دختر، من هرکسی را به اینجا نمیارم، اینجا خونه مخفی منه و به کسایی که خیلی اهمیت میدم و بهشون اعتماد دارم، افتخار ورود به این خانه را بهشون میدم. شراره همانطور که نگاهی به ساختمان بلند پیش رویش که به نظر میرسید خانه ای دوبلکس باشد نمود و حیاط بزرگ با باغچه ای مملو از چمن های سبز رنگ را از نظر می گذراند، گفت: به به! ممنون، یعنی باید اینجا موکل جدیدم، دختر ابلیس، ملکه عینه را استخدام کنم؟! زرقاط به طرف پله هایی که جلوی خانه و منتهی به بالکن میشد رفت و گفت: بله...اینجا فقط مختص بزرگان هست دو تایی وارد خانه شدند، پیش رویشان هالی بزرگ که با کاغذ دیواری های براق بنفش و صورتی کبود پوشیده شده بود و چند دست مبل سلطنتی با رویهٔ آبی زردوزی شده دور تا دور هال به چشم میخورد، سمت راست، آشپزخانه ای بزرگ و لوکس با کابینت هایی به رنگ کاغذ دیواری ها بود و در کنارش در کوچکی که احتمالا مختص سرویس ها بود به چشم می خورد، سمت چپ هم پلکانی مارپیچ و بسیار شکیل که انگار به اتاق های بالا منتهی میشد. زیر پلکان هم دری دیگر دیده میشد شراره غرق اطراف بود و در ذهنش فکر می کرد، کاش زرقاط همسرش بود که ناگهان زرقاط قهقه بلندی زد و گفت: میخ چی شدی تو؟! بعدم این فکرا را از سرت بنداز بیرون ،من آدم ازدواج کردن نیستم و اصلا احتیاج به ازدواج ندارم، وقتی زنها و دخترهای ترگل ورگل مدام به سمتم میان و خودشون را تحت اختیارم قرار میدن چه نیازی به ازدواج کردن؟! شراره یکه ای خورد و تازه به یادش افتاده بود که باید افکارش هم کنترل کند، چرا که در کنار کسی بود که اگر ابلیس میخواست به شکل انسان دراید بی شک مثل زرقاط میشد و زرقاط تجسم شیطان نادیده بود. زرقاط دست شراره را گرفت و گفت: خوب حاضری، الان می خوای شروع کنیم، موافقی؟! شراره با تعجب گفت: یعنی الان میشه؟! فک کنم داری قواعد استخدام موکل را دور میزنی هااا.. زرقاط خنده بلندی کرد و گفت: تو به من یاد نده، دنبالم راه بیافت.. شراره دنبال زرقاط به راه افتاد و زرقاط به سمت همان اتاق زیر پله ها رفت، در اتاق را باز کرد و با دست اشاره کرد که شراره داخل شود. شراره داخل اتاق شد و از آنچه که میدید غرق حیرت شده بود، داخل اتاق صحنه ای رؤیایی بود، تختخوابی سفید که با پتویی قرمز و درخشان پوشیده شده بود و دورتا دور تختخواب را پرده ای از حریر صورتی رنگ گرفته بود شراره با تعجب نگاهی به اتاق کرد و گفت: وای چه قشنگه! اینجا باید.. زرقاط وارد اتاق شد در اتاق را بست و اجازه نداد که شراره بیش از حرف بزند و به سمت در کوچکی رفت که اصلا از کنار در اتاق دیده نمی شد. در را بازکرد و به شراره گفت داخل شود. شراره متوجه شد داخل راه پله ای که به پایین ختم میشد، شده است. راهرو نیمه تاریک بود و با لامپ های ضعیف روشن شده بود، شراره از پله ها پایین رفت و وارد زیر زمین بزرگی شد. جایی که مملو از تاریکی بود و ناخود آگاه ترسی بر جان شراره افتاد،انگار تنفسش مشکل شده بود که ناگهان با خوردن دست های زرقاط از پشت شانه هایش به خود آمد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872