﷽
-----
این شبها دلم میرود جایی که شاید… شاید کسی آن را… هرگز ندیده و روایت نکرده است.
این شبها انگار نگاهم، قلبم، کشیده میشود به قرنها قبل، گوشه یک خانه، کنج یک اتاق…
کنار آن یک نفر که در بستر دراز کشیده، خودش را در خودش جمع کرده، آستین به دهان گرفته، هی اشک ریخته، هی بغض کرده، هی در دل، در سکوت، ضجه زده، ناله کرده
نه!
شاید اصلاً آنقدَر بیقرار میشده که از خانه میزده بیرون
هی راه میرفته
فکر میکرده
لب میگزیده
مینشسته و بلند میشده
بیصدا به سینه، به سر میزده
.
عباس را میگویم!
.
برادرها برایش تعریف کردهاند…!
آنچه نباید را، آن حرفهای سوزاننده کُشنده را، شنیده است
ماجرای رحلت نبی را، بیعت علی را
ماجرای در را، مادر را…
.
سوخته است
هزار بار
هزاران بار
.
با آن غیرت و قدرت،
فکر میکنم شاید قمر بنی هاشم با چشمهایی سرخ و قلبی تپش گرفته، خودش را هر شب در ذهن، سراسیمه میرسانده به کوچه
از لابلای جمعیت نامردها رد میشده
یک تنه هیزم های گرگرفته را کنار میزده
با آن که نوجوانی بیش نبوده، چنان نهیبی میزده که تمام مدینه، مانند خودِ خود خیبر، بر خود میلرزیده
و دیگر احدی جرئت نمیکرده بر در نیم سوخته لگدی…
یا نه
اگر دیر میرسیده،
خودش را میکشانده پشت در
میرسیده به مادر
با آن شانههای ستبر، در آغوشش میگرفته، تا اگر درِ آتش گرفته میخواهد بیفتد، لااقل روی مادر…
یا نه
اگر دیرتر میرسیده
میدویده به میان کوچه
کنار مادری که هرچه رمق مانده را جمع کرده و چنگ زده به دامنِ ولیّ ،
خودش را سپر غلاف آن شمشیر و تازیانهها…
یا نه
اگر دیرتر هم میرسیده
دور آن مخَدَّرهی مُلکِ ملکوت، مادرِ خمیده بازوشکسته را میگرفته تا از آن چشمهای نامحرم بیحیا…
یا نه……
حالا که همه اینها تقدیر بوده و امر بوده بر سکوت و صبر،
شکسته و آتش گرفته، میرفته کنار زینبینِ دو سه ساله، چشمانشان را میبسته که نبینند، دستانشان را میگرفته که نترسند، سرشان را بر سینه میگذاشته که دق نکنند…
.
.
.
فکر کن
نوجوان تنومند غیوری باشی
و برادرها برایت تعريف کرده باشند!…
آب میشوی
آب…!
.
تازه
آن رازِ مگوی حَسن بماند! شرح آن یکی کوچه بماند…
.
#مادر
#پسر
#مادرپسری 🖤
#عباس #غیرت_الله #یل_بنی_هاشم #ذُخرالحسین
#پناه_زینب #لشکرحسین #الان_انکسر_ظهری
#و_تفرقت_عسکری
#لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله #غارت_خیام
#اسارت #جسارت #حرمت #أهل_البيت
پینوشت:
-شاید برادرها نه، امالبنین برایش گفته… ذره ذره، کم کم…
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_بامنبع
دعاگوی همه🌿
نایبالزیاره همه کسانی که دل در گرو این خاندان دارند؛ کسانی که تحت کفالت و زعامت و ولایت این انوار واحده اند، از سراسر این جهان...
شاید عجیب باشد اما قدم هایی را به نیابت از همه جوان ها و نوجوان هایی برداشتم که این مدت کج رفتند... بچههای این کشور... که این مدت به نوعی توسط دشمن به #اسارت و #استضعاف کشیده شدند...
نمیدانم صحبت کدام یک از مسئولین کشور بود ولی از قشنگ ترین ها و امیدبخش ترین ها بود. به این مضمون که چه خیال کرده اید؟ ما با همین بچهها به سراغ شما خواهیم آمد!
خلاصه که از صمیم قلب، نایب الزیاره همه جوان و نوجوان هایی شدم که این روزها ترسناک و عجیب و ناامیدکننده شده اند...
برخواهند گشت... انشاءالله... با همت و عزم و محبت مادرانه و پدرانه همه ما...
@hejrat_kon
« اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْ عَلى جَسَدِ اَخيهـا بَيْنَ الْقَتْلى
حَتّى بَكى لِبُكـائِهـا كُلُّ عَدُوّ وَ صَديق
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ تَكَفَّلَتْ وَ اجْتَمَعَتْ في عَصْرِ عـاشُوراءَ بِبَنـاتِ رَسُولِ اللهِ وَ اَطْفـالِ الْحُسَيْنِ... »
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عصر عاشورا هنگامی که حضرت زینب سلام الله علیها مشاهده کرد حضرت امام حسین علیه السلام روی زمین افتاده و دشمنان اطراف پیکر وی را گرفتهاند، از خیمه بیرون آمد و به عمر سعد گفت:
«یابن سَعد! اَیقتَلُ اَبُو عبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَیهِ؟»
فرزند سعد! آیا اباعبداللّه کشته میشود و تو تماشا میکنی؟!
(نظری منفرد، قصّه کربلا، ص ۳۷۱)
او هیچ جوابی نداد و حضرت زینب سلام الله علیها فریاد برآورد:
«وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! لیت السماء انطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل»
«وای برادرم! وای سرورم! وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین واژگون میشد! و ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر هامون میریخت.»
(سیدبن طاووس، اللهوف، ص۱۵۹ و ۱۶۱؛ سید عبدالرزاق موسوی، مقتل مقرم، ترجمه عزیز الهی کرمانی، ص۱۹۲)
وی هنگام رسیدن بر بالین برادرش چنین گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر!»
نیز نقل شده است که رو به سوی مدینه نمود و خطاب به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
«وا محمّداه! بَناتُک سَبایا وَ ذُرّیتُک مُقَتّله، تسفی علیهم رِیحُ الصّبا، و هذا حُسینٌ محزوزُ الَّرأسِ مِنَ القَفا، مَسلُوبُ العمامِةِ و الرِّداء ...»
«ای پیامبر! اینان دختران شمایند که به اسیری میروند. اینان فرزندان شمایند که با بدنهای خونین، روی زمین افتادهاند و باد صبا بر پیکر آنان میوزد!»
(ابو مخنف، مقتل، ص ۲۵۹؛ مجلسی، بحار الانوار ، ج ۴۵، ص ۵۹)
سپس عرضه داشت:
«ای رسول خدا! این حسین است که سرش را از قفا بریدهاند و عبا و ردایش را به غارت بردهاند. پدرم فدای کسی که سپاهیان او را غارت کردند، سپس خیمه گاهش را سرنگون ساختند! فدای آن مسافری که دیگر امید بازگشتش نیست!»
(مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۵۹)
سخنها و نالههای وی، دوست و دشمن را تحت تأثیر قرار داد و همگان را به گریه واداشت.
(طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۴۸ و ۳۴۹؛ مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۵۹)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم، غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
آجرک الله یا صاحبالزمان فی مصیبة عمتک 😭
آقاجان کیست که ندونه مصیبت عمه شما بر شما چه سنگینه 😭
#شهادت که هنر مردان خداست، افتخار اولیاء خداست، اما آه از #اسارت علیا مخدرات 😭
@hejrat_kon