#نذر_چهل_خانه
#روایت
شرح ماجرای دیروز و ایده نذر در فضای مجازی چرخیده.
در دل دعا میکنم خدا کند این چرخش، فراتر از «فوروارد» و آفرین و احسنت باشد؛
دعا میکنم برکت کند؛ کسی برخیزد، زنانی همراه شوند.
خداوند در خلقت زنان، #اثرگذاری قرار داده. زنان همراه شوند، جامعه را همراه میکنند. یادم میفتد به زنان قبیله بنی اسد و زنان نوغان طوس. مردانگی را مردانه نام گذاشتهاند اما تاریخ گواه است که در بسیاری از برهه ها زنان، مردانگی و آزادگی را به مردها یادآور شده اند.
بگذریم.
دعا میکنم نذری های بیشتری آماده شود، در خانههای بیشتری زده شود، لشکر بزرگ تری بشویم، زنان بیشتری به چشم اماممان بیاییم.
به واسطه همین چرخش روایت، آخر شب یک نفر پیام میدهد که یک همسر شهید شماره کارت خواسته که در هزینه نذری ساده ما شریک شود. شماره میدهم تا شریک شود. چه اشکالی دارد؟
عصر، خانم همسایه مان جایی کار دارد. من اما خانه بودم. گفتم تا می آید، بروم خرید کنم و چند خانه را تنهایی بروم. ترسم ریخته!
این بار سوز برف، با برف همراه شده. گرچه ریز است و انگار آسمان توی رودربایستی گفته حالا این منطقه را هم بی نصیب نگذارم!
خداراشکر.
دم در مغازه چیزی به ذهنم میرسد.
بچه همانجا گریهاش شروع میشود. چند دقیقه ای معطل ساکت کردنش میشوم.
آرام که میشود، میروم داخل و میپرسم شکلات دارید؟
از مشتری قبلی خداحافظی میکند و نشان میدهد و میپسندم و وزن میکند.
مغازه دار سن و سال دار همیشگی، پشت دخل نیست. این آقای جوان فکر میکنم پسرش باشد. اشکالی ندارد.
صدایم را صاف میکنم و بدون مقدمه میگویم : جمعه انشاءالله انتخابات شرکت میکنید؟
نه با قصد گفت و گو و اقناع.
میخواستم ببینم اگر همراه است چیزی ازش بخواهم.
محکم و قاطع گفت: بله، صدرصد.
بقالی خوبی هم داریم!
خوشحال میشوم که همیشه به همسر و بچههایم اصرار میکردهام به جای کوروش و جانبو و...، از بقالی سر چهارراه خرید کنند! حلالش!
میگویم : الحمدلله، خدا خیرتون بده. آقا من اگر کاغذ و متن آماده کنم بیارم، شما میذارید تو کیسه خرید مشتری ها؟
میگوید : بله، بیارین. ولی با پاکت بیارین من راحت ترم. يعنی کاغذ تو نایلون باشه من نخوام بذارم یکی یکی. وقت نمیکنم.
راستش من هم بعید است وقت کنم و بتوانم.
میگویم : کاری نداره ها، همینجا بذارید زیر دستتون، حساب که میکنید و جنس رو میذارید تو نایلون کاغذم بذارید.
تسلیم میشود.
میگوید باشه حالا بیارین. انشاءالله بتونم و مدیون نشم.
درحالی که فکرم رفته روی متنی که باید آماده و چاپ شود، تشکر میکنم و با کیسه شکلات بیرون میروم.
امشب سخت تر است. کاسب های محل به توجیهی و همراهیِ خانم های همسایه نیستند...
یا فاطمة الزهرا اغیثینی💚
@hejrat_kon
#انتخابات
#مشارکت #تواصی_به_حق #نذری_سیاسی #نذر_چهل_خانه #کنشگری_زنان #کنش_زنانه
#ارسالی_شما
سلام
بعد از خوندن روایت چهل خانه تون، منم به گروه دوستانه مون پیام دادم کیا پایهان ما هم بریم تواصی به حق حضوری کنیم؟! یکی دو نفر اعلام آمادگی کردن. به بقیه گفتم کاشکی اونایی که نمیان هم زحمت نگهداری بچه ها رو بکشن. خلاصه بعد غروب با یکی از دوستام رفتیم پاساژ محله مون. برای عید خرید هم داشتم.عمدا وارد مغازه هایی شدیم که فروشنده اش خانم باشه.
و با چهار پنج نفری حرف زدیم. یکی دو تاشون گفتن ما رای میدیم و ازشون خواستم دوستان فروشنده شون رو هم دعوت کنن. یکی گفت مغازه رو چیکار کنیم؟! گفتم خب نوبتی برید. یکی دلش پرتر بود و خسته و یکم با هم درد و دل کردیم و در آخر به عنوان خواهر کوچک تر ازش خواستم حتما رای بده.
دوستم اولش میگفت من نمیتونم حرف بزنم، اصلا تحلیل و اقناع بلد نیستم. گفتم توکل بر خدا با امام زمان میبندیم هر چی که لازمه به زبونمون بیاره. باهام اومد. میگفت فقط به نیت این اومده که من تنها نمونم و منصرف نشم و به خدا گفته درسته بلد نیستم اقناع کنم ولی اندازهی تنها نذاشتن یکی دیگه و همراه شدن باهاش تو پرونده ام حساب کن👌
#نذر_چهل_خانه
#ارسالی_شما
سلام خانم دکتر
خدا قوت
بعد از اینکه متن شما در رابطه با رفتن در خونه همسایه ها رو خوندم یه مدت مغزم قفل کرده بود که عجب حرکت جالب، سخت و پر برکتی
چقد اینجوری احتمال اینکه آدم به چشم حضرت بیاد بالاست 😍
با چند تا از دوستانم مطرح کردم
خیلی ضرب العجل دو نفر اومدن خونه من،یه سری خوراکی خریدیم بسته بندی کردیم
دختر ۸ ساله م کنجکاو شد که دارین چکار میکنین، در حد خودش یه کوچولو توضیح دادیم بهش و گفتیم با خط خودت یه جمله بنویس بچسبونیم روی بسته ها
یکم فکر کرد نوشت: «به خوب ترین آدم رای بدین» ☺️
ما مشهد هستیم و اتفاقا امشب هوا هم بسیار سرد و برفی بود، یاد انرژی و انگیزه شما افتادم که با نوزاد در بغل این کار رو کردین،منم بچه ها رو خوب پوشوندم (دختر ۸ ساله و پسر ۴ ساله، خودم هم ۶ ماهه باردارم☺️ ) با دوستام اومدیم بیرون دیدیم تو این هوا احتمالا کسی از تو خونه ش نمیاد دم در به علاوه من شناختی از همسایه ها ندارم
رفتیم تو خیابون با ماشین و هر جا که رهگذر خانوم میدیدیم بهشون از بسته ها میدادیم،البته هوا اجازه ایستادن و گفتگو نمیداد اما در حد یه جمله با لبخند بهشون میگفتیم و دخترم بسته رو میداد
تجربه اولم بود و بسیااااار برام جالب بود و جرات پیدا کردم یه مقدار
خصوصا تاثیرش در بچه هام به نظرم خیلی ارزشمنده
یه مقدارش هم موند که صبح انتخابات تو مسیر میدیم ان شاالله
امیدوارم که این حرکات ادامه دار باشه برای شما و ما،به دعای خانوم فاطمه زهرا
#نذر_چهل_خانه