📸 چطور برای بچههایمان خاطرههای محرمی بسازیم
چند ایدهٔ ساده برای فعالیت بچهها در ماه محرم
@Farsna
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
#تجربه
#هیئت
شب اول، هیئت رایة العباس
شروع بعد نماز مغرب و عشا
سخنران: حاجآقا عالی
مداح: حاج محمود کریمی
مکان: پادگان ۰۶ ارتش، پاسداران
تجربه من:
- پیدا کردن ورودی برامون خیلی سخت بود. نه تو نقشه نه تو اعلامیه ها هیچ جا گفته نشده بود؛ برا کسی که بار اولش باشه واقعاً گیج و اذیت کننده است. من حدود ورودی رو روی نقشه میذارم.
- چون شب اول بود، قسمت خانم ها تقریباً فقط قسمت زینبیه پر شده بود (تو مسیر هم نشسته بودن ولی تو زینبیه جا بود). نکته اینکه مسیر تا رسیدن به زینبیه و حدود خیمه بسیار زیاده. با خودم گفتم حتما باید کالسکه میاوردیم.
احتمالاً شبهای دیگه هم به علت شلوغی و فاصله جای پارک ماشین تا ورودی و از ورودی تا جای نشستن، بردن کالسکه انتخاب عاقلانه ای باشه.
- پارکینگ خاصی نداره. باید هرجا شد پارک کرد و رفت. خیلیها از پاسداران تا ورودی پیاده میومدن. پس بازم بچهدارها حواسشون باشه
- آب نمیبردیم چیزی نمیشد. بطری های خنک آب، فراوون الحمدلله
- مراسم خیلی دیر تموم نشد. دیشب انتهای کامل مراسم ۱۰:۳۰ بود. ما اغلب سینه زنی ها رو کامل نمیشینیم لذا حدود ۹:۳۰ تا ۹:۴۵ هم میشد بلند شد.
- به طور کلی شام بچهها مثلاً به صورت لقمه (کوکو، کتلت، اولویه، سیب زمینی سرخ کرده و...) همراه باشه و تو مسیر برگشت بخورن خیلی خوبه. وقتی رسیدیم خونه، مسواک و خواب.
- دقیقا اون طرف پلِ روبروی ورودی، متروی حسین آباده. به نظرم میتونه انتخاب خوبی باشه. انتهای مراسم یا میشه زودتر بلند شد یا اگر مترو تعطیل بود همونجا تاکسی اینترنتی گرفت. می ارزه به رانندگی در ترافیک اونم با خستگی باباها یا دست تنهایی مامان ها و جای پارک و دیر رسیدن.
- قسمت خانمها کلا فضا بازه و سرپوشیده نیست. آقایان یه بخش خیمه دارن که قاعدتاً زود پر میشه و مابقیش مشابه خانمها.
- سرویس بهداشتی یه دونه نزدیک زینبیه هست. مابقی رو نمیدونم (کانکس)
- پذیرایی : آب و شربت
@hejrat_kon
التماس دعا
#تجربه
#هیئت
روز اول - خانه سیدها
شروع از ۷ صبح تا اذان ظهر، یکسره
سخنران و مداح متنوع (منبری ها یک ربع بیست دقیقه صحبت یا روضهخوانی میکنند و بعد نفر بعدی، جمعیت هم متغیر، هرکس هر تعداد منبر بخواهد مینشیند و بلند میشود / مشابه حسینیه #سادات_اخوی_ها )
مکان: بلوار قیام
تجربه من:
- شلوغ ولی قابل استفاده. اکثر اهالی کوچه شهید منفرد عادل، منازل خودشون رو در اختیار روضه این دهه خانه سیدها قرار دادن و درب منازل و پارکینگ ها برای نشستن و استفاده بازه. در کوچه هم صندلی هست. کل کوچه در اختیار این مراسمه.
- مدرسه قرآنی آیات، شعبه دخترانه، در این کوچه واقع شده و کلاسهای تابستونی خودش رو در این دهه تعطیل کرده و مدرسه رو کرده حسینیه کودک.
مادرها میتونن بچههای ۳ تا ۷ ساله خودشون رو اول کوچه به این حسینیه بسپارن، برن روضه و برگردن.
- دسترسی با مترو بسیار راحته. هم مترو قیام هم هفده شهریور (هردو خط ۷. ایستگاه هفده شهریور خط ۶ هنوز باز نشده) از هردو یه فاصله داره تقريبا. حدود ۵-۶ دقیقه پیاده روی. میشه هم تاکسی نشست.
- پذیرایی آب خنک و چای
- سرویس بهداشتی برای بچهها داخل حسینیه کودک. مابقی جاها رو اطلاع ندارم
@hejrat_kon
التماس دعا
#خانه_سیدها
نشانی
https://nshn.ir/sbvcaaIxu15M
امروز حس درست کردن نهار درست حسابی، روز اول محرم نداشتم
از طرفی دوست داشتم تو خونه اولین زیارت عاشورای دهه رو بخونم و بچهها بشنون.
یه چیزی به ذهنم رسید.
بچهها رو جمع کردم، گفتم بچهها امروز هیئت داریم، هیئت خونگی!
دخترم (کوچیکه) شما شیرکاکائو درست کن برای پذیرایی هیئت
دخترم (بزرگه) شما نهار هیئت رو بپز. من گوجه میشورم با وسایل لازم میذارم برات، املت درست کن برامون.
پسرم گفت من چی؟!
گفتم شما مسئول پذیرایی و سفره. شمام خادم امام حسینی.
خوششون اومد
گفتم حدودی که آماده شدن پذیرایی ها، دور هم میشینیم، زیارت عاشورا میخونیم، آخرش هم پذیرایی هیئت.
گفتن کی مهمونمون باشه؟
گفتم خودمون
و امام زمان
و حضرت زهرا....
هرجا روضه امام حسین علیه السلام باشه، این حضرات میان. چون صاحب عزان...
خلاصه همه مشغول شدن.
کمک دخترا کردم برا پخت و پزها.
یه پارچه مشکی پهن کردیم، دورش نشستیم.
دختر کوچکم گفت من زیارت عاشورا رو پخش میکنم از گوشی.
گفتم گوشی چرا؟ خودمون میخونیم.
اولش رو من شروع کردم. ادامه رو دادم دختر بزرگم بخونه. و دختر کوچکم و پسرم هم باهاش زمزمه کردن.
پسر کوچکتر هم مشغول بازی با کتاب دعا و زمزمه کلمات نامفهوم.
تمام که شد شیرکاکائو گرم رو آوردیم.
دیگه دعای آخر مجلس رو که داشتم میخوندم همراه نداشتم. دختر بزرگم گفت ببخشید مامان با دهن پر نمیتونیم آمین بگیم 🙃
گفتم راحت باشین خودم میگم 😊
بعدم سفره انداختیم و نهار، مهمان حضرت بودیم با #املت_نذری
@hejrat_kon
#ما_خانوادگی_نوکر_این_خانواده_ایم
#ممنون_لطف_مادر_این_خانواده_ایم
#روایت_عاشقی
#عاشقی_خانوادگی
دویدن...
✍ملیحه سادات مهدوی
من آقای مداح نیستم!
ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضهی عمه میخواندم!
اینطور رسم است که روضهخوانها هر شبِ محرم، روضهی یکی از شهدا را بخوانند.
من هم میخواندم، اما به سَبکِ خودم!
مثلا شبِ اول که روضهی مسلم، باب است، از آنجایی میخواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهمآور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند میروند!
هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیدهها که به همین راحتی حسین را رها میکنند...
هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همهشان هم که بروند، خودم هستم...
بعد هم دوید سمتِ خیامِ بیبیها، آرامشان کرد، دلداریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند...
باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زنها و بچهها...
هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ...
یا مثلا شبِ چهارم که روضهی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پردهی کجاوهها را انداخت تا یک وقت این زنها و بچهها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچهها را مشغول بازی کرد، زنها را گرمِ تسبیح...
همان روز، بینِ خیمهها آنقدر دوید و آنقدر به دانهدانهشان سر زد و به تکتکشان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد...
یا مثلا وقتی قرار بود روضهی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد!
برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتلها حسین را بلند کرد و به خیمهگاه رساند...
اما نوبت به دو آقازادی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمهگاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمهگاه بیرون نیامد، میخواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند....
در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همهی روضهها را به زینب گره میزدم...
آنقدر از زینب میخواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم...
بعد تازه آن وقت روضهی اصلی را رو میکردم...
حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد...
حالا تازه دویدنهایش شروع شده...
اول باید یک دور همهی بچهها و زنها را فرار بدهد...
یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد...
یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند...
در تمام این دویدنها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد...
بعدِ غارتِ خیمهگاه، باز دویدنهای بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچهها را پیدا کند...
بچهها را بشمارد و هی توی شماردنها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچهها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شدهها را پیدا کند...
بعد باز دور بعدیِ دویدنهایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زنها و بچهها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد....
تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود...
از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدنهای زینب شروع شد!
زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچهای از آن بالا پایین نیفتد...
تا یک وقت، سری از بالای نیزهها فرونیفتد...
من آقای مداح نیستم
ولی اگر بودم
تمام این ده شب، روضهی دویدنهای زینب را میخواندم...
آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضهها از همه جا جمع میشد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضههای زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این روضه و اشکی که با خوندن این چند سطر به چشم کسی بیاد، تقدیم به پدر و مادرم که همه چیزم و بطور خاص محبت اهلبیت رو مدیونشون هستم.
@sharaboabrisham
#تجربه
#هیئت
شب دوم، حوزه علمیه آیت الله مجتهدی (مشترک با حوزه آیت الله حق شناس)
سخنران : حاجآقا میرهاشم (سید میرهاشم حسینی)
مکان: مولوی، مدرسه آیت الله مجتهدی
تجربه من:
- دارای حسینیه کودک (کل طبقه بالا بخش خانمها)
- گرم و تاریک و شلوغ نبود
- جای پارک در کوچه پس کوچه ها
- این مراسم از یک جهت متفاوته با بقیه و اون اینکه اول عزاداری و روضه است بعد سخنرانی (تا جایی که شنیدم کلا مراسم حاجآقا میرهاشم اینجوریه چون اعتقاد دارن اصل مراسم اون انتقال معارف و سخنرانیه و باید با روضه و اشک، دل ها نرم و پذیرا بشه بعد سخنران صحبت کنه)
لذا اگر دیر برسید، عزاداری اصلی رو از دست دادید. هرچند خود حاجآقا هم چندخطی ذکر مصیبت دارند و یک منبر کوتاه روضه هم بعد سخنرانی هست.
- در کل چون عزاداری ختم به سخنرانی میشه، تهش بسته تره😅 يعنی مثل برخی هیئت ها که هرچقدر بتونن سینه زنی رو در انواع سبک ها ادامه میدن نیست؛ اینجا سر ساعت باید تموم بشه که حاجآقا شروع صحبت کنند.
- پذیرایی : شربت (آب و خوراکی باید برد. البته خود عزاداران ممکنه نذری بدن)
- فضا محدوده و احتمالا شبهای آخر باید کاملاً به موقع رفت
- صدا و تصویر خوب
@hejrat_kon
التماس دعا
#الحمدلله_سر_سفره_حسینیم
هجرت | مامان دکتر |موحد
#تجربه #هیئت شب دوم، حوزه علمیه آیت الله مجتهدی (مشترک با حوزه آیت الله حق شناس) سخنران : حاجآقا
نکات مهم و کلیدی سخنرانی دیشب حاجآقا میرهاشم:
- خانواده از کلید و محورهای اصلی سعادت است. خانواده را باید با تمام قدرت حفظ و حراست کرد. دشمن همه توانش را روی نابود کردن خانواده گذاشته است.
- بعضی ها فقط امام شهید و امام غایب را عاشقند، فقط شیعه امام شهید و غایب اند. هیچ توجه ندارند که الان بر کره زمین جریان این مکتب کجاست! (جمهوری اسلامی ایران)
@hejrat_kon
#منبر_معارف
پرچم زده اند از غم تو کوچه به کوچه
انگار عوض کرده زمین پیرهنش را ...
@hejrat_kon
با پای پر وَرَمم
دردسر حرمم...
همه میگن که چقد
شبیه مادرَمم...
#استوری
روضه امشب رو
به نیابت از #دختربچه هایی برید
که والدینشون اونها رو از این سفره نورانی و پربرکت
از این نگاههای مهربان
از این نوازشهای پدرانه
محروم میکنن...
بیبی رقیه دستگیر همه دخترهامون... ❤️
تازه شب سوم محرم
معلوم میشود که چرا مسلم بن عقیل
آن شیرمرد هاشمی
روی بلندی قصر کوفه
نگاهی به جاده مدینه کرد
و در میان بهت و تمسخر همه نامردها
شروع کرد به گریه
و اشک به پهنای صورت...
یک جمله گفت
که روضه ما شد برای همه تاریخ:
و الله لَا أبکِی لِنَفسِی
من مسلمم، از کشته شدن میترسم و گریه میکنم؟!
نه
به خدا قسم که گریه من برای خودم نیست!
وَ لَکِن أبکِی لأهلِیَ المُقبِلِینَ إلَیَّ
گریه من برای آن زن و بچه، آن دختر سه ساله، آن طفل شیرخواره، آن بانوان مخدره ایست که از پس من، در کاروان حسین، به این سو میآیند...
گویی مسلم با همین چند روز اقامت در کوفه، در آینه خشت دیوارهای کوچههای تنهایی کوفه،
آتش گرفتن خیام را دید،
علیکن بالفرار را شنید،
اضطرار زینب در گم شدن اطفال را حس کرد،
مصیبت اسارت کاروان زنان را فهمید،
جسم بی جان و تن کبود و صورت آفتاب سوخته و موهای پریشان و پاهای پر آبله رقیه خاتون را در خرابه کنار تشت طلا دید،
و همه اینها آتشی شد در دل، که اشک چشمانش آن را در آخرین لحظات، بارید...
أبکِی لأهلِی المُقبِلِینَ إلَیَّ ....
@hejrat_kon
و بكت بُكائاً شديداً حتّى غشي عليها
فلمّا حرّكوها فإذا بها قد فارقت روحها الدُنيا
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
#تجربه
#هیئت
شب سوم، مجتمع امام رضا علیه السلام
سخنران: حاجآقا کاشانی
مداح: حاج میثم مطیعی
مکان: کوهک (منطقه ۲۲)
تجربه من:
- راه برای شرق تهرانی ها خیلی دور. در حد یک ساعت تو راه بودیم
- پارکینگ دارد
- اندکی پیاده روی از پارکینگ؛ باز هم کالسکه داشتن عاقلانه است
- در ابتدای ورودی، سمت چپ موکب ها، محوطه باز برای نشستن خانوادگی
- سرویس بهداشتی همین ورودی. داخل نمیدونم بود یا نه
- صدا در همین محوطه هم خیلی خوب. تصویر نبود
- زمین داغ و برای برخی اذیت کننده 😢 شاید بهتر بود یک چیزی برد برای انداختن روی موکت
- پذیرایی شربت و چایی. لوبیا گرم هم بود. بعلاوه نذورات مردم
- شروع و پایان مراسم خیلی دیر. سخنرانی تازه ساعت ۲۱:۴۰ شد! و کل مراسم حدود ۰۰:۴۵ تموم شد. تا رسیدیم خونه حدود ۲ بود!
- مکان هیئت دختران گویا خیلی گرم. دخترهام اصلاً دوست نداشتن. پسربچههامون پیش خودمون مشغول بدوبدو و بازی آزادانه.
- در کل به نظرم شرقی ها سمت خودشون مراسم برن، اصلا هرکس محله و اطراف خودش، شاید عاقلانه تر باشه. فیضی که قراره آدم ببره نه به شهرت مداح ربط داره نه سخنران.
@hejrat_kon
التماس دعا
#تجربه
#هیئت
روز سوم، حسینیه آیت الله حق شناس
مداح: سماواتی، سعید حدادیان
تجربه من:
- مراسم صبح هاست. از حدود ۶:۴۵ تا حدود ۹
- دو طبقه حسینیه در اختیار خانم ها
- جا دار و خنک
- از مترو شهدا حدود ۶-۷ دقیقه پیاده روی
- نمیدونم کلا مدل سعید حدادیان هست یا نه ولی من روضه باز دوست ندارم. روضه سنگین فرق داره با باز و برخی توصیف ها. نمیدونم واقعاً که برخی چیزها نباید گفته بشه، یا نه اذن خودشون هست که گفته بشه. بهرحال من از روضه سنگین مخصوصاً تو دهه محرم استقبال و استفاده میکنم؛ اما روضه ای که دست رو مسائل عاطفی و اجتماعی و شدت غربت و اینگونه مصیبت ها بذاره نه برخی چیزهای دیگه (نمیخوام بیشتر توضیح بدم)
- پذیرایی امروز صبحانه دم خروجی. نمیدونم هرروز هست یا فقط امروز که جمعه و دعای ندبه هم بود
- مراسم صبح زود رو من بدون بچهها میرم. تا بیدار شن من برگشتم. فیض بچهها باشه همون شب ها. البته چندروز محدود که صبح ها نباید برم دانشگاه میتونم برم. باقی روزها محرومم😞 مراسم صبحها یه حس و حال دیگه داره. یاد بچگی مون به خیر، اونهمه مراسم صبح خونگی که مشهد برقرار بود: صبحها بفرمایید روضه.... (مخصوصاً اون خونه بزززرگ حاشیه بلوار وکیل آباد یه کوچولو بالاتر از بلوار امامت...)
@hejrat_kon
التماس دعا