#ارسالی_دوستان
دعاگوی همه در مسیر پیاده روی اربعین هستم.
برای دوستانیکه بچه کوچیک دارن و قراره بیان، ما تا اینجاش تجربه خیلی خوبی داشتیم:
از این فن های آب پاش دار (مه پاش) USB خور خریدیم، بالا سر بچه گذاشتیم. توی راه، چفیه نمدار هم روی کالسکه گذاشتیم.
خیلی خوب بود
اصلا بچه گرمش نشد و هوایی بسیار مطبوع برقرار بود براش
با پاوربانک روشن میکنیم
از دیروز تقریبا یکسره روشن بوده هنوز حتی یکی از شارژهای پاور هم خالی نشده.
@hejrat_kon
#گرما #اربعین #تدابیرگرما
تو نت بزنید برخی فروشگاه ها دارن. از دیوار هم میشه خرید. حضوری هم میشه پیداکرد
پنکه مه پاش
دوستم از یک فروشنده در دیوار خریده بود ۷۰۰ تومن
قیمت های مختلف هست
@hejrat_kon
هجرت | مامان دکتر |موحد
#ارسالی_دوستان دعاگوی همه در مسیر پیاده روی اربعین هستم. برای دوستانیکه بچه کوچیک دارن و قراره بی
آقاا
نوشتم ارسالی دوستان
خودم هنوز نرفتم که
دانشگاه بودم تا الان 😅
#فهرست_وسایل_ما
#اربعین
بادبزن دستی (مفیده) ۳-۴تا
زیرانداز (روانداز) نازک (شمد) ۲تا (خانمها و آقایان)
کلاه نقاب دار (همه)
کالسکه (تک نفره تاشو سبک/اگر پیاده روی داشتیم دوتا تک نفره میبردیم یا گاری های مخصوص)
شارژر دوتا
هندزفری
سیم بلند رابط و سه راهی کوچک
(رابط پریز لازم نیست. درسته که پریزهای عراق فرق داره ولی مشکلی نیست و قابل استفاده است)
داروها (گیاهی، قرص ها،...)
پوشک بچه (پخش در کوله ها، یکجا نه)
بسته دستمال مرطوب کوچک
تشکچه تعویض نازک سبک
دستکش نایلونی (7-8تا برای تعویض جایی که آب نیست)
کیسه نایلونی (فریزر، دسته دار، 5-6تا)
اسباب بازی کوچک برا نینی
یک اسباب بازی کارتی (ما تمام وقت مستقر هستیم و ممکنه حوصلهشون بیشتر سر بره)
مداد رنگی و کاغذ
کیف کوچک حاوی: ناخن گیر، نخ و سوزن، سوزن قفلی، سوزن ته گرد، گیره روسری اضافه، قیچی کوچک، موچین برای درآوردن جسم خارجی از پوست)
دمپایی سبک نرم یک جفت برای بچهها، یک جفت بزرگترها
برس مو
ظرف درب دار کوچک و متوسط
لیوان دردار استیل
تنقلات (بادام، مویز، انجیر خشک، برگه زردآلو، پسته، لواشک، عناب، نخودکشمش، بيسکوئيت یا نان خشکه، آلوخشک)
هدایا (۲ بسته زعفران)
هدایای بچهها
کرم ضدآفتاب
مسواک همه
غذای کودک (مهرانه، حریرا)
جانماز ۲ مهره و تسبیح یکی
قرآن جیبی
عینک آفتابی
پول نقد (کمی برا داخل ایران، باقی دینار)
گذرنامه ها
👚 البسه:
جوراب: همه یک جفت اضافه (چون مستقر هستیم، شستن راحت تره)
روسری: خودم و دخترا یکی اضافه
ساق دست: خودم و دخترم یکی اضافه
چادر: فقط همون که سرمونه
چفیه یکی
حوله نخی ۲ تا (پسرا یکی خانمها یکی)
لباس زیر همه دوتا اضافه
چادرنماز یک مشترک
° دخترها:
عبا مشکی یکی (با چادر میپوشن. کوچیکه شاید دربیاره چادرشو)
پیراهن مشکی همون که تنشونه
شلوار بیرونی یکی اضافه
شلوار راحتی یکی (میشه به جای این دو یک شلوار دوگانه برداشت. هم راحت باشه هم بیرونی)
تیشرت ۲ تا (چون زمان های زیادی داخل موکب هستیم)
° پسرها:
تیشرت ۲ تا بعلاوه یکی تنشون (دوتا مشکی یکی رنگی)
شلوارک یکی اضافه بعلاوه یکی پاشون
شلوار بیرونی یکی
شلوار راحتی یکی
° نینی:
رامپر یکی تنش یکی اضافه
شلوارک ۲ تا
زیردکمه آستین کوتاه یکی مشکی و یک معمولی
شلوار ۲ تا
لباس آستین بلند
کلاه نخی (سرمای حرم و موکب و...)
خشک کن
پیشبند
° مامان
یک تیشرت مشکی و شلوار مشکی اضافه و مانتوی نخی مشکی، کیف دستی کوچک
@hejrat_kon
#باتوجه_به_شرایط_شخصی
هجرت | مامان دکتر |موحد
#ارسالی_دوستان دعاگوی همه در مسیر پیاده روی اربعین هستم. برای دوستانیکه بچه کوچیک دارن و قراره بی
مشکل اینجاست که اعلام کردن فرودگاه های عراق پاوربانک رو ممنوع میدونن تو پرواز (تو سفر زمینی مشکل نداره)
پاوربانک اگر خیلی گرم بشه هم ممکنه خطرآفرین باشه
مخصوصاً کنار بچه
پس دور از بچه باشه
هجرت | مامان دکتر |موحد
مشکل اینجاست که اعلام کردن فرودگاه های عراق پاوربانک رو ممنوع میدونن تو پرواز (تو سفر زمینی مشکل ندا
چند نفر پیام دادن گفتن ما تازه برگشتیم هوایی، مشکلی نبوده بابت پاوربانک
ولی بهرحال اینجوری اطلاعیه رسمی دادن دیگه
من خودمم برداشتم همراهمون
بسم الله
الحمدلله الذی خلق الحسین
سفر ما امروز از اینجا شروع شد
موکبی در تهران
نزدیک منزل
جایی که قراربود تاکسی بین شهری بیاد دنبالمون و بریم سمت مرز
@hejrat_kon
یا صاحبالزمان
ما برای درک معارف و دریافت فیوضات خیلی کوچکیم
شما مدد کنید
قدمهامون، نذر آمدن شما ای پسر فاطمه
ای همه امید ما
هجرت | مامان دکتر |موحد
#فهرست_وسایل_ما #اربعین بادبزن دستی (مفیده) ۳-۴تا زیرانداز (روانداز) نازک (شمد) ۲تا (خانمها و آقای
عرضم به خدمتتون که
از این فهرست
چادر نماز
و چفیه
و ساق دست اضافه رو یادم رفت🙄🤦♂
بالشت برا پسر کوچولو
و روپوش پزشکی (برا درمانگاه موکب) هم نیاوردم
خیلی سرم شلوغ بود
مخصوصاً این دو روز آخر، دانشگاه و درس و وبینار و...
ولی برای دخترها پیشبند آوردم😎
با سینی شربت که میدن تو طریق، حسابی لباسهاشون چسبناک میشه اونم به همراه تخم شربتی!
به سمت مرز مهران
جاده شلوغه
و یه جاهایی ترافیک
هوا فعلا خوبه
از مرز هم میگم براتون هروقت رسیدیم
باز هم همسر عجله دارن برسن موکب برای شروع کار
دعا کنید در آغاز سفر زیارت مولا امیرالمؤمنین نصیب مون بشه 😓
هجرت | مامان دکتر |موحد
بسم الله الحمدلله الذی خلق الحسین سفر ما امروز از اینجا شروع شد موکبی در تهران نزدیک منزل جایی که ق
منظورم از تاکسی بین شهری، ماکسیم هست
شبیه اسنپ و تپسی
ولی خب... خیلی اذیتم داره. يعنی از چند روز پیش برا یه تاریخ و ساعت هماهنگ و رزرو میکنی (جزئیاتم مینویسی که مثلا چندتا بچه و ساک و...) و راننده میگه قطعی میام. اما صبحش میبینی لغو کرد...
هم امروز چندبار اتفاق افتاد هم اون شبی که با بچهها رفتم استان گلستان همایش... تا ۱۲ شب معطل بودیم تو خیابون چون چندین نفر قبول میکردن و لغو میکردن...
یعنی میگم خیلی هم اکازیون نیست ولی خب امکان خوبیه.
برا ما که نمیخواستیم ماشین ببریم، خب راحت تر از اتوبوس بود. قطارم که هیچ. بلیتش گیر نیومد. هزینهشم برا ما که ۷ نفریم به صرفه است. یه کوچولو جا تنگه البته.
اذان صبح رسیدیم مرز
و هوا خنک از مرز رد شدیم
بچهها تا اینجا هیییچ از گرما اذیت نشدن.
مسیر مرز تا نجف و کربلاء و...، معمولاً صاحبان مواکب، ماشین ها رو نگه میدارن و ازشون پذیرایی میکنن.
ساعت ۹ صبح بهمون نهار دادن 😅
و لازم نیست بگم که بچهها لب نزدن؟ خورشت کدو با مرغ بود. مرغ البته از هر ده تا ظرف تو یکی پیدا بود (منظور: سختی تأمین غذا و کوتاه نیامدن از پذیرایی زوار؛ نه ناسپاسی).
همه این غذاها رو دست نخورده از جلو بچهها برداشتم که بقیه استفاده کنن.
صبح زود خودم با پنیری که از خونه آورده بودم بهشون صبحانه داده بودم. گرسنه نیستند. تشنه هم....
@hejrat_kon
کرایه این ون با تبرید (کولر) تا نجف ۱۳ دینار
من این مدت قبل اربعین، کلاس مکالمه عربی ثبتنام کردم.
هرچند جلسات غیبتم به علت تداخل با دانشگاه و جلسات خیلی زیاد بود ولی یه چیزایی یاد گرفتم.
براتون برخی کلمات و جملات پرکاربرد رو میذارم
اِشگِد کِروَه هاذی السیاره الی النجف؟
کرایه این ماشین تا نجف چنده؟
هجرت | مامان دکتر |موحد
اِشگِد کِروَه هاذی السیاره الی النجف؟ کرایه این ماشین تا نجف چنده؟
افرادی که عراق رفتن یا با عراقی ها صحبت کردن میدونن که چقد در زبان محاوره حروف گ و چ رو به کار میبرن
در نوشتار عربی گ چ پ ژ وجود نداره نه در زبان محاوره و لهجه
بچههای عراقی نقش پررنگی در پشتیبانی این رزمایش جهانی دارند
@hejrat_kon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مانیتور بزرگ رو دیدید، بپیچید سمت راست 😁
هدایایی که دختر کوچکه آماده کرده بده به بچههای تو طریق
یکی يکی رو نشسته نقاشی کرده 🥺
@hejrat_kon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتند: هنوز خیلی کوچیکه، این همه راه کجا میبریدش؟
گفت: پسرم دیگه مرد شده، شش ماهشه!...
@hejrat_kon
#اربعین
#ششماهه
#السلام_علی_الرضیع_الصغیر
سفرنامه اربعین ۰۳
منزل اول
اذان صبح به مهران رسیدیم. همه بچهها خواب بودند اما از شوق رسیدن، سرحال و بدون غر بیدار شدند.
از پارکینگ تا مرز راه زیاد است. اتوبوس های خنک مهیا بود، غیر رایگان. نفری ۳۰ تومن.
بچهها عاشق اتوبوس سواری.
رسیدیم و بخش سخت کار شروع شد.
به نظر من عبور از مرز که همان اول کار است، از همه سخت تر است. بخاطر ازدحام و گرما و چندبار گذرنامه نشان دادن و...
یعنی ممکن است کسی که سفر اولی است، همان دم از شدت فشار ببُرد! مثل خود ما در سفر اول؛ که تا مرز رفتیم و به اندک سختی و معطلی و فشاری، همسر گفت برگردیم و برگشتیم.
اما کسی که چندبار رفته نه، انقدر به ادامه راه آگاه است و ذوق دار، که این سختی به چشمش نمیآید.
درست مثل بچه دار شدن! بچه اول از همه سخت تر است. غول مرحله اول! و کسی که فقط به همین مرحله چشم بدوزد، از ادامه راه سرباز میزند.
نمیدانم چه حکمتی است! انگار مرد راه میطلبند 😅
ساعت خوبی بود،
به همین علت هیچ اثری از گرمای مرز که دوستم آن را «فوق العاده گررررم» توصیف کرده بود نبود. تنظیم ساعت در این سفر مهم است. هوا خنک بود.
بارمان زیاد بود و کالسکه یکی. بچه را بغل کردیم و وسایل را بار کالسکه. اگر پلاستیک بزرگ بسته های فرهنگی جناب بنده نبود، مدیریت راحت تر میشد و میشد که بچه بنشیند توی کالسکه، کوله ها هم به کول مان.
اما نشد. تا رسیدن به موکب وضع همین بود!
همان اول مسیر یکجا نمازخانه درست کرده بودند؛ با یک بطری آب سه نفری وضو گرفتیم و نمازصبح را خواندیم.
خیلی دنبال صبحانه نبودیم. اگر بودیم کار سخت تر و معطلی بیشتر بود. فقط تکه ای نان میخواستیم برای پنیر؛ بسته نان را در خانه جاگذاشته بودیم.
جمعیت زیاد بود اما در حرکت، روان.
اما امان از سرویس بهداشتی!
طبیعی است که همه بچه ها آن موقع صبح، نیاز داشته باشند. اما بابا پسرها را دوجا برد سرویس و زود از هردوجا برگشت. گفت غلغله است! برویم جلو.
جلوتر مگر معجزه میشود؟! جمعیت قُل میزد و بیشتر میشد!
نگران دستشویی بچهها بودم.
رسیدیم به ساختمان ورودی مرز (ورود به ایران). به همسرم گفت حتما آن طرف خلوت تر است. رفتیم. اما سرویس بهداشتی این طرف گیت نبود. مأمور آنجا راهنمایی کرد: برو صدمتر این طرف تر.
بابا با کالسکه ایستاد و ما رفتیم.
به نگاه، مسیر متتهی به سرویس بهداشتی مسدود بود اما کم نیاوردیم و انقدر پیچ و تاب خوردیم تا رسیدیم به یک سرویس بهداشتی بزرگ اما تاریک و خالی! و کثیف و بدبو.
بچهها زیر بار نمیرفتند 😡 گفتم دلتان صف نیم ساعته تو هوای دم کرده خفه میخواهد؟! زود تند سریع همه برن دسشویی!
خودم هم برای همدلی کمی غرغر کردم😁 که بفهمند بله من هم میفهمم که جای جالبی نیست!
برگشتیم و این دسشویی VIP خصوصی را به همسر هم پیشنهاد دادیم.
👇
@hejrat_kon
به سرعت حرکت کردیم تا به گرما نخوریم. آفتاب کم کم داشت بالا میآمد اما هوا هنوز گرم نبود. کل مسیر هم پر از پنکه های بزرگ مه پاش.
۴-۵ جا گذرنامه ها را نشان دادیم. بچه و کالسکه را با همسر جابجا میکردیم، دستم از بغل گرفتن بچه درد میگرفت و خواب میرفت. پارسال که باردار بودم و بچه دو و نیم ساله را بغل میگرفتم اینطور نبود. یعنی پیر شدم؟ 👵😅
یکی از بچهها با پولی که همسایه مان دم رفتن همراهش کرده بود (یک رسم قدیمی و شیرین است) یک پفک چرخی خریده بود. دیشب نذاشتیم بخورند و صبح باز کرد و ناشتا خوردند! من هم چندتایی. جلوتر سمت عراق، خوراک داغ میدادند. من گفتم همه نه، من میگیرم اگر دوست داشتید بیشتر میگیریم.
یکی گرفتم. دال عدس و دو تا نان. ته گرفته بود و مزه سوختگی درش پیدا بود. به خانواده گفتم و کس دیگری نخواست و رفتیم جلو. به زور همه اش را خوردم. جلوتر دخترم دال عدس جاافتاده تری گرفت. دو قاشق خورد و داد به من. گفتم دفعه آخر باشد! من چقد ته غذاها را بخورم؟!
کمی هم آب رویش خوردم و همان اول کار اذیت گوارشی آغاز شد.
احتمالا مقصر اصلی پفک بود. پفک ناشتا آخر؟! 😒
از پیاده شدن از ماشین آن طرف مرز تا رسیدن به ماشین این طرف مرز، پیاده روی زیاد است.
فکر کردم برای همین تکه راه هم اگر دو تا کالسکه میآوردیم، دور از عقل نبود. مخصوصاً اگر برگشت زمینی هم در کار باشد.
به ماشین ها نزدیک شدیم و فریاد کربلا، سامرا، کاظمین، نجف، سیدمحمدِ راننده ها بلند بود.
همسر قصد داشت مستقیم برود موکب. کار زیاد بود. اما من دیشب خواهش کرده بودم برویم نجف یک زیارت مختصر. چون روزهای بعد طبق تجربه سالهای گذشته، ضریح امیرالمؤمنین را برای خانمها میبندند. قبول کرده بود.
اما حالا خودم با حساب اینکه درست سر ظهر میرسیم نجف، و حساب شدت گرما و اذیت بچهها، شور به دلم افتاده بود. به همسر گفتم ببین هرجور خودت صلاح میدانی. من اصراری به نجف ندارم.
همچنان دنبال ماشین نجف گشت.
دلم گرم شد. گفتم التماس هایم به امیرالمؤمنین که نماز ظهر پنجشنبه حرم شما باشم، جواب داده. دیروز هم تهران در دانشگاه گفته بودم خدایا میشود فردا این موقع حرم باشم؟
داشت میشد...
به همسر گفتم ما چون زیادیم، برایمان سواری می ارزد! سواری بگیریم راحت تا حرم برویم.
گفت باشد.
اما چند قدم جلوتر راننده یک مینی بوس، یک مرد جوان چاق قدکوتاهِ مشتری جمع کن، به کل رأی را زد! با «تبرید» و «خلاص» (يعنی داشتن کولر و اینکه با اضافه شدن ما، ماشین تکمیل میشود و حرکت میکند)
پسر وسطی را مثل پر کاهی بغل کرد و بین ده ها ون و مینی بوس ماشین را پیدا کرد و سوار شدیم. جلو نشستیم. خنک بود. سرد!
بچهها، همه، خوابیدند...
@hejrat_kon