eitaa logo
حکایت های آموزنده
9.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰³.³.¹³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } ‌ آن‌که را ارزش دهی، انسان بماند آرزوست . 🌔ادمین تبلیغات: @Yazahraft 🌔تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد، سپس ارواح کسانی را که مرگ آنها را صادر کرده نگه می دارد، و ارواح دیگرانی را( که باید زنده بمانند)باز می گرداند تا زمان معین. شخصی از امام جواد (علیه السلام) پرسید: مرگ چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: مرگ همین خوابی است که هر شب به سراغ شما می آید، بااین تفاوت که مدت مرگ طولانی است و انسان در این خواب بیدار نمی شود، مگر در روز قیامت. مثل افرادی که در عالم خواب، خواب می بینند،در آن حال با انواع شادیها، و یا دشواریها رو به رو می شوند، عالم مرگ و حوادث تلخ و شیرینی که برای انسان رخ می دهد،نیز مثل همین مرگ است ... خود را برای آن آماده کنید... : اقتباس از معانی الاخبار، انتشارات اسلامی، ص 289. عالم برزخ در چند قدمی ما،نوشته محمد محمدی اشتهاردی 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 نقل کرده اند: معتصم عباسی در مجلسی که فقهای اهل سنت نیز در آن جمع بودند،سوال کرد:دست دزد را از کدام قسمت باید برید؟ عده ای از فقیهان گفتند از مچ، آن گاه به آیه ی تیمم《فَامسَحوُا بِوُجُوهِکُم و اَیدیکُم》(نساء/۴۳،مائده/۶) استدلال کردند. بعضی دیگر گفتند: از آرنج وبه آیه وضو《وَایدیَکُم اِلَی المَرافِق》(مائده/۶) استدلال کردند.معتصم از حضرت جواد(ع) در این این باره توضیح خواست. حضرت نخست از او درخواست کرد تا از سوال خود صرف نظر کند؛ ولی چون معتصم اصرار کرد، فرمود: آنها درست نگفتند، تنها باید چهار انگشت از مفصل انگشتان بریده شود و کف دست و انگشت شخصت باقی بماند. هنگامی که معتصم دلیل این مطلب را جویا شد،امام به کلام پیامبر(ص) که سجود باید بر هفت عضو باشد، پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو و شصت پاها، استدلال کرد و سپس فرمود: اگر از مچ یا مرفق بریده شود، دستی برای او باقی نمی ماند تا سجده کند در حالی که خداوند امر کرده که اعضای هفتگانه، مخصوص خداست و فرموده:《وَ اَنَّ المَساجِدَ للهَ》(جن/۱۸).همانا محل سجده ها از آن خداست و آنچه مخصوص خداست، و نباید قطع شود. این سخن امام، اعجاب و شگفتی معتصم را برانگیخت و دستور داد بعد از آن طبق حکم آن حضرت، دست دزدان را از مفصل چهار انگشت ببُرند! 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 مردی زن فریبكار و حیله گری داشت. مرد هرچه می خرید و به خانه می آورد، زن آن را می خورد یا خراب می كرد. مرد كاری نمی توانست بكند. روزی مهمان داشتند مرد دو كیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشت ها را كباب كرد و با دوستان خود خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشت ها را كباب كن و برای مهمانمان بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مهمان فکری کرد و گفت برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن كنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را كشید، دو كیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشت ها دو كیلو بود گربه هم دو كیلو است. اگر این گربه است پس گوشت ها كو؟ اگر این گوشت است پس گربه كجاست؟ این مثل درباره افرادی به كار می‌رود كه دروغ‌های بزرگ و باور نكردنی می‌گویند . ‎ 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 آورده اند که خر و اسبی با هم می رفتند. خر، اسب را ندا کرد و گفت ای یار، اندکی از بار من بستان، وگرنه زیر این بار گران که پشت مرا دو تا کرده است هلاک خواهم شد. اسب، التماس او قبول نکرد. لاجرم، خر مسکین تاب تحمل بار گران نیاورده و بر جای خود سرد شد. صاحب خر، پوست از تنش برکنده، هم بار خر و هم چرمش بر پشت اسب نهاد. اسب با خود گفت چون به سبب بدخویی، برادر مسکین خود را در وقت محنت مدد نکردم، به باد افراه (جزا و مکافات و انتقام) آن گرفتار آمدم. پ.ن: در وقت محنت، ابنای روزگار را مدد کردن، امری معقول و بر جای خود باشد. 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 اشعب بن جابر، بسیار شوخ بود. وقتی پیر شد، او را گفتند وقت شوخی ‌کردن تو گذشته، مدتی هم مشغول شنیدن وعظ و حدیث باش. گفت من حدیث هم می‌ دانم. گفتند اگر راست می‌ گویی نقل کن. گفت نافع بن بُدَیل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برایم نقل کرد دو خصلت پسندیده در هر کس باشد، سعادت دنیا و آخرت نصیب او می‌ شود. اهل مجلس به او احسنت گفتند و از او خواستند که ادامه‌ حدیث را نقل کند. اشعب گفت یکی از خصلت‌ ها را نافع فراموش کرده بود و دیگری را من از یاد برده‌ ام. 🔰 🔰 ‌‌──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 ملا احمد نراقی صاحب کتاب 《معراج‌السعاده》 در جوانی فرزندی داشت که بسیار دوستش می‌داشت. روزی فرزندش در بستر بیماری و مرگ افتاد و هیچ درمانی بر او اثرساز نشد. ملا احمد را تاب دیدن جان‌دادن فرزند نبود. از خانه خارج شد و در راه درویشی دید که عصایی در دست داشت. ملا گفت: «فرزندم مریض است٬ دعایش کن.» درویش سه بار عصا به زمین کوبید و یک بار حمد و سوره را خواند و گفت: «برو فرزندت خوب شد.» ملا احمد به خانه برگشت، دید کودکش نشسته و غذا می‌خورد. در حیرت ماند. 8 ماه گشت آن درویش را در جایی ندید. بعد از گذشتِ 8 ماه٬ او را دید و گفت: «ای شیخ! نفس قدسی داری، ولی کاش حمد و سوره را درست می‌خواندی.» درویش گفت: «حمد و سوره‌ام را پس بده اگر غلط است.» درویش سه بار عصا بر زمین کوبید و حمد و سوره را خواند و گفت: «برو خانه من حمد و سوره غلط خود را پس گرفتم.» ملا خانه آمد و دید فرزندش از دنیا رفته است. زار گریست و فهمید: خواندن حمد و سوره به ظاهر نیست؛ به معنی و نفس و باوری است که خواننده در آن می‌دمد. 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 عابدی در بنی اسرائیل از مردم کناره گیری کرد و مدت هفتاد سال مشغول عبادت شد. خداوند علیم، ملکی را نزد او فرستاد و فرمود عبادات تو قبول نمی شوند و خودت را دچار مشقت منمای و جِد و جَهد مکن. عابد در جواب گفت چون آنچه به من واجب است عبودیت و بندگی می باشد، لذا باید وظیفه خود را همیشه انجام دهم ولی قبول شدن و قبول نشدن موکول به معبود من است. وقتی آن ملک مراجعت نمود، خداوند متعال فرمود عابد چه گفت؟ ملک گفت پروردگارا، تو عالم تری که او چنان و چنین گفت. خدای سبحان فرمود نزد آن عابد برو و بگو ما طاعات تو را به خاطر این نیت ثابتی که داری قبول کردیم. ١ص٢١ 🔰 🔰 ‌‌──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 یادم هست روزی با دوستی حرف میزدیم، به او می گفتم تهش که چی؟ آخر مسیر چه می خواهد بشود؟ حرف خیلی خوبی به من می زد، می گفت مسیر به این زیبایی، آن وقت تو از آخرش، از تهش حرف می زنی؟ از بودن در مسیر و عبور از این راه لذت ببر. از آن وقت بود که حرفش گویی آویزه گوشم شد، راستش در زندگی آن قدر درگیر رسیدن می شویم که معجزه لذت بردن از مسیر را فراموش می کنیم، آن قدر هدف مهم می شود که دیگر مسیر رسیدن به هدف لذت بخش نیست. همیشه همینطور است، اما همیشه باید جوری زندگی کرد که هدف تنها لذت بردن از این مسیر باشد، شاید اینطور رسیدن هم دلچسب تر شود، شاید اینطور وقتی که هدف حاصل شد با افتخار سرت را بالا بگیری و به آن که از مسیر لذت بردی و خسته نشدی افتخار کنی. 🔰 🔰 ‌‌ · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 خوشبختی خود بخود به وجود نمی آید، رسیدن به خوشبختی فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است. افکار غلط را کنار بگذارید، به اضطراب ها غلبه کنید، علاقه ها را شناسایی کنید، وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید... فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمی شوند، تلاش کنید ؛ تلاش کنید ؛ و باز هم تلاش کنید... 🔰 🔰 ‌‌──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌸🍃🌸🍃 روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم. 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
🌼مال حرام، ماندنی نیست ✍مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌ طوری که زخم بستر گرفته و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند و همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: به‌خدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب‌لیموست. این مرد، تنها آب‌لیموفروش شهر بود که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود، چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ۱۰ سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد و زجرکش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدر جان داد. 🔰 🔰 ‌‌──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄
روزی عده ای کودکان بازی میکردند . حضرت موسی از کنارشان گذشت . کودکی گفت : موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند .موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت . خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت . خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند . من خواهم آمد . مردم مهمانی گرفتند . غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید . سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد . او را راندند ...و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید . از خدا خبری نشد . خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد . خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت . من در تجلی همان گدای ژولیده بودم ... بر گرفته از کتاب مقدس تورات.. خداوند به داوود فرمود : ای داوود اگر ژولیده شیدائی را دیدی مصاحبتش را غنیمت دان و او را تکریم گوی . زیرا او از جانب ما با تو سخن می گوید .... 📚👤خواجه عبدالله انصاری 🔰 🔰 ──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ──── 𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ @abohloolaghil 𓏲 ࣪ 🪄