#داستان_پندانه
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .
📚@Hekayat_org
💠خوشبختی همین در کنار هم بودن هاست . همین دوست داشتن هاست .
خوشبختی همین لحظه های ماست . همین ثانیه هاییست که در شتاب زندگی گمشان کرده ایم
📚@Hekayat_org
🔹من تنها یک ترس دارم و آن این است که زندگیام بیش از اندازه در این دنیا به طول انجامد
و در آخر عمر مانند گلیمی پوسیده دیگران را از وجود خویش
در رنج و زحمت اندازم!
👤توماس جف
📚@Hekayat_org
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍زنی ثروتمند را مبلغی نیاز شد نزد مردی آمد و از او خواست آن مبلغ را قرض بدهد.
زن گفت: بهره این مبلغ را هم خواهم داد. مرد در شک شد و به عالم رجوع کرد و از او استخاره خواست. عالم تبسمی کرد و گفت: در فعل حرام استخاره کردن سخره گرفتن قرآن است.
مرد گفت: بگیر اشکالی ندارد من گمان میکنم چون زن ثروتمندی است، ربا نیست. عالم گفت: از خودت فتوا نده.به اصرار مرد عالم استخاره کرد و استخاره درست و خوب آمد. مرد تبسمی کرد و گفت: دیدی درست میگفتم.
بالاخره مرد این پول را داد و بهره آن را کنار گذاشت و با بهره آن اسبی خرید. دو روز بعد پسرش اسب را سوار شد و اسب او را به زمین زد و سرش به تکه سنگی خورد و در دم جان داد. عالم چون این اتفاق دید، گفت: دیدی استخاره گرفتن درست نبود؟ تو وقتی قرآن را به تمسخر گرفتی سزای تو هم چنین شد.
✨و مکرو و مکر الله والله خیر والماکرین✨
۩ و برای خدا حیله بهکار بردند و خدا بهترین حیلهکننده در برابر، حیلهگران است. ۩
📚@Hekayat_org
✴️هر چیزی که برات پیش می آید، محصول اندیشه توست پس اگر می خواهی
زندگیت را عوض کنی باید از عوض کردن اندیشه هات آغاز کنید
📚@Hekayat_org
#حکایت_کوتاه
✅ حکایت خزانه خالی
در زمانهای دور، پادشاهی کارهای عجیب میکرد و هر روز به شکلی مردم را آزار میداد. یک روز که خزانهی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد ،صد سکّه جریمه کنند.
ماموری در گذرگاهی یک نفر را میبیند که کنار دیوار نشسته و یک چشمش «کور» است. پیش او میرود و میگوید،صد سکّه جریمه بابت یک چشم کورت باید بدهی.
مرد که لکنت زبان داشت میگوید: آ ، آ ، آآخه ... چه، چه، چه چرا؟
مامور: «لال» هم که هستی پس باید دویست سکّه بدهی و گریبان او را میگیرد و با هم درگیر میشوند. به ناگاه کلاه از سر مردِ بخت بَرگشته میافتد. مامور میبیند مرد طاس است. میگوید: «طاس» هم که هستی، پس باید سیصد سکّه جریمه بدهی!
مرد به هر شکلی که بود از دست مامور فرار میکند. مامور میبیند مرد لنگان لنگان میدود و «شَل» میزند، فریاد میزند: بگیریدش، نگذارید فرار کند گنج پیدا کردهام!
📚@Hekayat_org
❣برای شاد بودن ،
تا فردا صبر نکن ..
خداوند به تو
هدیههای زیادی داده
لذت ببر و سپاسگزار باش ..🍃🍃🍃
شبتون آروم و در پناه خداوند 🌙
📚@Hekayat_org
ســلام صبحتون پراز خیر و برڪت😍
در پناہ پروردگارامروزتون بخیر و نیکی
حال دلتون خوب وجـودتون سـلامت
زندگیتون غرق در خوشبختی روزتون
پراز شادی آسمان دلتون آبی
سلام جمعتون مملو از شـادے🤍
📚@Hekayat_org
دشمن کهنه را دوست مساز
زیرا دشمن کهنه
مانند ماری سیاه حتی
بعد صد سال انتقام
از تو را فراموش نخواهد کرد...!!
📚@Hekayat_org
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از این نشونه ها را داشتی؟
✨آدم پخته ای هستی؟
بفرست برای کسی که نیاز داره
📚@Hekayat_org
خُـــــــدایا ســـپاس....
👌👌👌حکایتی بسیار زیبا و اموزنده از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است.
میگویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است:
مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند.
کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد.
شبانگاه، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهیست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بیانصافی است. چه میکنید، آقا ؟ ما از صبح کار کردهایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کردهاند. بعضیها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکردهاند".
مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما دادهام کم بوده است؟" کارگران یکصدا گفتند: "نه، آنچه که شما به ما پرداختهاید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفتهایم." مرد دارا گفت: "من به آنها دادهام زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمیشود. من از استغنای خویش میبخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفتهاید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد میدهم، بلکه میدهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بینیازی است که میبخشم".
مسیح گفت: "بعضیها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضیها درست دم غروب از راه میرسند. بعضیها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان میشود. اما همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار میگیرند". شما نمیدانید که خدا استحقاق بنده را نمینگرد، بلکه دارائی خویش را مینگرد. او به غنای خود نگاه میکند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمیشکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بینیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین خشکه مقدسها و تنگ نظرها برپا داشتهاند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمیتوانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
📚@Hekayat_org
این چه حرف است که
در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی
رو دهد آنجاست بهشت
از درون سیهِ توست
جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد
همه دنیاست بهشت
👤 صائب تبریزی
📚@Hekayat_org