eitaa logo
حکایت های آموزنده
12.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰³.³.¹³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } ‌ آن‌که را ارزش دهی، انسان بماند آرزوست . 🌔ادمین تبلیغات: @Yazahraft 🌔تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد.» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام.» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد:«نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!» گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟» در حالیکه دور می شد گفت: «من پیامبر نیستم جوان...» مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
گر مرا ترک کنی من زغمت می سوزم آسمان را به زمين جان خودت می دوزم گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
صبح‌ها مسیری روشن آغاز می‌شود به ‌سوی مقصدی و هدفی؛ پس با همه ی توانت قدم بردار و یادت باشد همه‌ ی آنچه زیباست در همین مسیر و در بین راه رسیدن نهفته است. روز “خوب” رو خودت می‌سازی روز “بد” رو ديگران پس سعی کن یه سازنده عالی باشی تا یه مصرف کننده ناتوان… روزتون عالی و بینظیر🤍 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
✅بخونید قشنگه👇 روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد. در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: من ایمیل ندارم. مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم. مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد. از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد. تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد. یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرارداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت: ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم. مرد گفت: ایمیل ندارم. مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین. مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم......!! ✅گاهی نداشته های ما به نفع ماست مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
کیست....؟؟؟ اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست... یک مرد نبود بلکه یک زن بود.... (بانو آسیه) اولین کسی که از مبارکترین آب روی زمین زمزم نوشید ! یک زن بود... (هاجره خاتون) اولین کسی که به محمد المصطفی ﷺ ایمان آورد ...! یک زن بود... (بانو خدیجه) اولین کسی که خونش برای ریخته شد و شهید شد ....! یک زن بود... (بانو سمیه) اولین کسی که مالش را در راه اسلام داد !! یک زن بود....(بانو خدیجه) اولین کسی در که خداوند از بالای هفت آسمان به حرفش گوش داد یک زن بود ... (سوره مجادله آیه 1) اولین کسی که سعی صفا و مروه را انجام داد !! یک زن بود... (بانو هاجر) اکنون میلیونها حاجی باید حرکات آن را انجام دهند وگرنه آنها قبول نمی شود..... می نویسم تا همه بدانند ...! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن** روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📚 در دهه چهل ریز علی خواجوی معروف به دهقان فداکار با اقدام به موقع خود از تصادف قطار با ریزش کوه جلوگیری کرد و جان ده ها انسان را نجات داد. در روزهای اخیر در یکی از استان های کشورمان دزدی پیچ و مهره های ریل قطار باعث شد قطار از مسیر خود خارج گردیده و جان ده ها مسافر به خطر افتد.... گذر تاریخ به این شکل چقدر تاسف آور است! چه کرده‌ایم و چه جور انسان هایی را پرورش داده‌ایم؟ کسی که داستان ریز علی را خوانده پیچ ریل را باز می‌کند! اندیشمند بزرگ جبران خلیل جبران میگوید: ب رای انهدام یک تمدن سه چیز را باید منهدم کرد: اول خانواده - دوم نظام آموزشی و سوم الگوها برای اولی منزلت زن را باید شکست برای دومی منزلت معلم و برای سومی منزلت دانشمندان و اسطوره ها مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه ما کنار راه است، رهگذر باش.. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍀زندگی‌تان را پاكسازی كنید سعی كنید از هر چیز و هر كسی كه شما را افسرده می‌كند و افكار افسرده كننده دارد، دوری كنید. مثلاً اگر لباسی دارید كه با پوشیدن آن یاد خاطره تلخی در گذشته خود می‌افتید، آن را دور بیندازید و یا به كسی ببخشید؛ حتی اگر آن لباس بسیار شیك و گران‌قیمت باشد. یا مثلاً آلبوم عکسی كه تصاویر و عكس‌های افرادی كه در آن است روزی در یك جا به شما ضربه‌ای زده‌اند و بسیار ناراحت‌تان كرده‌اند را نیز دور بیندازید؛ چرا كه نگه داشتن آنها شما را دچار ناراحتی می‌كند و خاطره‌های تلخ گذشته را مدام به یادتان می‌اندازد. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🔹روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم 🔸فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم 🔸پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! 🔸فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم! 🔹زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
پرسیدند بدترین درد کدومه ؟ یکی گفت: عاشقی یکی گفت: تنهـایی یکی گفت: دلتنگی یکی گفت: فقر اما هـیچکس نگفت : پیر شدن پدر و مادرا قدر گنج هـای زندگیمان رابیشتر بدانیم مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
  چار هنــــدو در یکی مسجد شدند   بهر طاعت راکــــع و سـاجد شدند   هــــر یکی بر نیّـــتی تکبیـر کرد   در نمـــاز آمد به مسکیـنی و درد   مؤذن آمد از یکی لفظـــی بجست   کای مؤذن بانگ کردی وقت هست   گفت آن هنــــدوی دیگر از نیــاز   هی سخن گفتی و باطل شد نماز   آن سِیُم گفت آن دوم را ای عمــو   چه زنی طعنـه برو خود را بگـــو!   آن چهـارم گفت: حمـــدُلله که من   در نیفتــادم بچه چون آن سـه تن   پس نمــــاز هر چهـاران شد تبـاه   عیـب‌گــویان بیشتــر گم کرده راه   ای‌ خنک‌جانی که عیبِ‌ خـــویش دید   هرکه عیبی گفت آن بــر خود خرید مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org