ناخدا و پيراهن قرمز
يه کشتي داشت رو دريا ميرفت، ناخداي کشتي يکهو از دور کشتي دزداي دريايي رو ديد.
سريع به خدمهاش گفت: براي نبرد آماده بشين، ضمناً اون پيراهن قرمز من رو هم بيارين.
خلاصه پيراهنه رو تنش کرد و درگيري شروع شد و دزداي دريايي شکست خوردن.
کشتي همينطوري راه شو ادامه ميداد که دوباره رسيدن به يه سري دزد دريايي ديگه!
باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشين و اون پيراهن قرمز منم بيارين تنم کنم!
خلاصه، زدن دخل اينيکي دزدا رو هم آوردن و باز به راهشون ادامه دادن.
يکي از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسيد: ناخدا، چرا هر دفعه که جنگ مي شه پيراهن قرمزتو ميپوشي؟
ناخدا ميگه: خوب براي اينکه توي نبرد وقتي زخمي ميشم، پيراهن قرمزم نميذاره خدمه زخماي من و خونريزي مو ببينن درنتيجه روحيهشون حفظ مي شه و جنگ رو ميبريد
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
💙#حرف_خوب
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد
یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد
یک دست میتواند یاری گر یک انسان باشد
یک واژه میتواند بیانگر هدف باشد
یک شمع میتواند پایان تاریکی باشد
یک خنده میتواند فاتح دلتنگی باشد
یک کلام امیدبخش میتواند رافع روحتان باشد
یک نوازش میتواند راوی مهرتان باشد
یک زندگی میتواند خالق تفاوت باشد
💙بیایید همیش آن " #یک " باشیم☺️ ...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#داستان_کوتاه
دستهگلي براي مادر
مردي مقابل گلفروشي ايستاد.
او ميخواست دستهگلي براي مادرش که در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
وقتي از گلفروشي خارج شد، دختري را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه ميکرد.
مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: دختر خوب چرا گريه ميکني؟
دختر گفت: ميخواستم براي مادرم يک شاخه گل بخرم ولي پولم کم است.
مرد لبخندي زد و گفت: با من بيا، من براي تو يک دستهگل خيلي قشنگ ميخرم تا آن را به مادرت بدهي.
وقتي از گلفروشي خارج ميشدند دختر درحاليکه دستهگل را در دستش گرفته بود لبخندي حاکي از خوشحالي و رضايت بر لب داشت.
مرد به دختر گفت: ميخواهي تو را برسانم؟
دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهي نيست.
مرد ديگر نميتوانست چيزي بگويد، بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد، به گلفروشي برگشت، دستهگل را پس گرفت و 200 کيلومتر رانندگي کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.
شکسپير ميگويد: بهجاي تاج گل بزرگي که پس از مرگم براي تابوتم ميآوري، شاخهاي از آن را همين امروز به من هديه کن.
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#پندانه
گذشته هایت را ببخش
زیرا آنان همچون کفش های کودکیات نه تنها برایت کوچکاند
بلکه تورا از برداشتن گام های بزرگ باز میدارند
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#داستان_کوتاه
مداد و پدربزرگ
پسرک: پدربزرگ، درباره چه مينويسيد؟
پدربزرگ: درباره تو پسرم، اما مهمتر ازآنچه مينويسم، مدادي است که با آن مينويسم. ميخواهم وقتي بزرگ شدي، مثل اين مداد بشوي.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصي در آن نديد و گفت: اما اين هم مثل بقيه مدادهايي است که ديدهام.
پدربزرگ گفت: بستگي دارد چطور به آن نگاه کني، در اين مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بياوري، براي تمام عمرت با دنيا به آرامش ميرسي.
صفت اول: ميتواني کارهاي بزرگ کني، اما هرگز نبايد فراموش کني که دستي وجود دارد که هر حرکت تو را هدايت ميکند. اسم اين دست خداست، او هميشه بايد تو را در مسير ارادهاش حرکت دهد.
صفت دوم: بايد گاهي ازآنچه مينويسي دست بکشي و از مدادتراش استفاده کني. اين باعث ميشود مداد کمي رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تيزتر ميشود (و اثري که از خود بهجا ميگذارد ظريفتر و باريکتر) پس بدان که بايد رنجهايي را تحملکني، چراکه اين رنج باعث ميشود انسان بهتري شوي.
صفت سوم: مداد هميشه اجازه ميدهد براي پاک کردن يک اشتباه، از پاککن استفاده کنيم. بدان که تصحيح يک کار خطا، کار بدي نيست، درواقع براي اينکه خودت را در مسير درست نگهداري، مهم است.
صفت چهارم: چوب يا شکل خارجي مداد مهم نيست، زغالي اهميت دارد که داخل چوب است. پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمين صفت مداد: هميشه اثري از خود بهجا ميگذارد. پس بدان هر کار در زندگيات ميکني، ردي بهجا ميگذارد و سعي کن نسبت به هر کار ميکني، هشيار باشي و بداني چه ميکني.
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#پندانه
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ رفتار ﺁﺩﻣﻬﺎ با خود ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯽ؟
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍه ﺗﺤﻮﻝ ﺁﻧﻬﺎ "اﯾﺠﺎﺩ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺕ" ﺍﺳﺖ.
حد و مرز اشخاص را مشخص كن
ﺗﻮ به ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ وقتی با آنها محترمانه و در حدو مرز بدون حاشیه برخورد میکنی،
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ یا ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ویا به دنبال مثل خودشان خواهند رفت.
اشو
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
امروز مصادف است با:
یکشنبه - ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ » [۱۴۰۲/۱۲/۲۰]
Sunday - March 10, 2024 » [03/10/2024]
الأحد - ۲۹ شعبان ۱۴۴۵ » [۱۴۴۵/۸/۲۹]
صبح زیباتون بخیر 😍🤍
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#آموزنده
روزی سقراط حکیم با یکی از بزرگ زادگان روبرو گشت، بزرگ زاده نام پدران خود را بر سقراط شمرد و به آنان افتخار کرد و سقراط را تحقیر نمود و به او گفت:
تو از خاندان بی قدر و پستی هستی !
سقراط در جواب گفت :
ای فلان ! پدران تو همه اشخاص بزرگ و عالی قدر و صاحب مقامات و درجات بسیار بوده اند، ولی تو خود نتوانستی پایه مقامی برای خود احراز کنی. و اما نسب من از خودم شروع می شود و من در راس خانواده ای هستم که از من آغاز شده است، ولی خانواده تو، به تو ختم می شود! پس تو ننگ خاندان خویش هستی و من شرف و افتخار خاندان خود می باشم...
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
#داستان_کوتاه
چوپان و مار
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ میگذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽآمد، شیر را میخورد ﻭ سکهاﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ میانداخت.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «دیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش میکنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.»
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ.
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنان_بزرگان
پند زندگی بود
تا انتها ببینید👌
#اردشیر_رستمی
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
📝داسـتـانک آمـوزنـده 📝
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید!
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری
🔰اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
🔰دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بري از تو انسان بهتری می سازد!
🔰سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
🔰چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
🔰پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org
ده پند لقمان
نان خود را بر سفره ی دیگران مخور!
در هیچ کاری شتاب مکن.
برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور!
به هنگاه خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو!
از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار!
در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر!
سخن و کلام دیگران را قطع مکن!
به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مکن!
در حضور مهمان بر کسی خشم مگیر!
مهمان را به هیچ کاری دستور مده
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚@Hekayat_org