✨﷽✨
👌حکایت واقعی و بسیار زیبا
✍، سال ۱۳۶۹ بود. من مسئول پذیرش سازمان بودم. آن موقع سیستم ثبت و دریافت مشخصات به صورت دستی انجام میشد. مانند امروز نبود که همه چیز به صورت اتوماتیک و ماشینی انجام شود. ما چند نفر داشتیم که کارهای اداری مردم را انجام میدادند. معمولاً سرمان خیلی شلوغ بود. یک روز دو خانم میانسال مراجعه کردند. از نوع پوشش آنها مشخص بود که از خانوادههای مذهبی و معتقد بودند. آنها را دعوت کردم که روی صندلی بنشینند و بگویند که چه میخواهند. درخواست آنها کمی عجیب بود. حکمی از یکی از شعبات دادگاه داشتند مبنی بر مجوز نبش قبر جنازه یک خانم که حدود ۲ یا ۳ ماه پیش دفن شده بود. کمی تأمل کردم، با توجه به داشتن دستور قضائی و قانونی، نبش قبر بلامانع بود، ولی از لحاظ انسانی سعی کردم که از این خواسته دست بردارند. اما تلاش من کارگر نشد و آنها اسرار داشتند که این مهم انجام شود و گفتند: پس از پیدا شدن وصیتنامه متوفی و سفارش او مبنی بر اینکه پس از مرگش در وادی الاسلام شهر قم دفن شود، ما میخواهیم بنابر وصیتش این کار انجام شود.
حتی در وصیتنامه نیز اشاره کرده که اگر هم جنازه من دفن شده بود باید نبش قبر شود و جنازه منتقل شود. من با شنیدن این موضوع و اصرار متوفی در زمان حیاتش، متقاعد شدم و کار را پیگیری کردم تا انجام شود. با مسئولین ذیربط هماهنگ کردم. نیروهای واحد دفن در اختیار قرار گرفتند و کارها انجام شود، ولی مهمتر از نبش قبر، فرستادن و انتقال جسد بود به شهر مقدس قم که خود این کار داستانی بود. معمولاً جنازه بعد از چند روز متلاشی میشود، بو میگیرد و شرایط خوبی ندارد. هیچ رانندهای نبود که این کار را قبول کند. با اینکه یکسری از این ماشینهای بنز داشتیم که اتاقک حمل جنازه با قسمت راننده جدا بود، ولی باز هم کسی زیر بار این کار نرفت. در نهایت به ذهنم آمد که از رانندههای یک شرکت خصوصی که گاهی در حمل جنازه به سازمان کمک میکردند استفاده کنم. در بین رانندههای این شرکت یک نفر را میشناختم و ارادت متقابلی بین ما بود. ایشان همیشه به من لطف داشت. خلاصه با وی تماس گرفتم و او قبول کرد که این کار را انجام دهد.
ماشین او یک استیشن معمولی بود و هیچ فاصلهای بین راننده و جنازه نبود. با این حال او قبول کرد و فرستادمش به قطعه مورد نظر و من هم خیالم راحت شد که کار انجام شده است. مشغول رفع و رجوع کارهای دیگر شدم. حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت. تلفنم زنگ زد و دیدم راننده با صدای بلند گریه میکند و میگوید فلانی بیا! خواهش میکنم بیا. من گفتم: گفته بودم که این مورد شرایط عادی ندارد. خودت قبول کردی. گفت: نه اشتباه نکن بیا خودت ببین. من رفتم پائین، کنار آمبولانس، انگار نه انگار که این جنازه بیش از چند ماه است که دفن شده. کفنی سفید و روشن، بوی خوش و معطر از این جنازه بلند بود. همه گریه میکردند. عجیب بود. باورش هم عجیب است. نمیدانم چگونه و با چه حالی دفترم برگشتم. آن دو خانم برای ادامه کارهای اداری آمدند. ناخودآگاه پرسیدم: ایشان کی هستند؟ چه کرده اند؟ شما را به خدا بگوئید. آنها گفتند: هیچ. ایشان هم یک انسان معمولی مثل ما بودند. فقط صبحهای جمعه زیارت عاشورای ایشان ترک نمیشد. با زیارت عاشورا مأنوس بود. من تعجب نکردم. در این سالها که در سازمان بهشت زهرا (س) مشغول کارم، زیاد شنیده بودم کسانی که با زیارت عاشورا و در یک کلام با امام حسین (ع) سر و سری دارند، متفاوت اند. اصلاً همه چیز آنها تفاوت دارند. خیلی از اینکه همکاری کرده بودم تا وصیتنامه این خانم اجرا شود راضی بودم.
📚بر اساس خاطرهای از کارمند بهشت زهرا
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______________________
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
قدیمی ترین ذکر دنیا
از حضرت آیت الله بهجت رحمة الله علیه و درخواست کردم یک ذکر خیلی بزرگ یادم بدهید !
گفتند: ذکری یادتان بدهم که از جواهرهای همه کوههای دنیا و مروارید همه دریاها قیمتی تر باشد گفتم بله و منتظر یک ذکر عریض و طویل و خاص بودم که گفتند!
استغفرالله...استغفرالله... استغفرالله...
اگر بدانیم در این استغفار چه گنج های نهفته است روح را صیقل می دهد راه ها باز می شود و حاجت را براورده میشود.
📚به شیوه باران صفحه ۵۹ جلد ۳
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✅ خواب بین الطلوعین را ترک کن
☘️ یکی از آقایان خواب دیده بود که برآورده شدن حاجتت به دست فلانی است.
به نزد او می رود و می گوید: ابتلا به هم و غم داشتیم، ما را نزد شما فرستادند.
🌺 او با خونسردی جواب می دهد: به ما هم گفتند، اگر حاجتت را به ما عرضه داشتی بگوییم که، آن خواب بین الطوعین را ترک کن، گرفتاری دنیایی تو رفع می شود.
📚در محضر آیت الله بهجت،ج۲ ،ص۳۵۶.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
‼️#پیام_قرآنی_راه_های_گناه_نکردن
•فَاذکُـرُوا اللهَ قِـيامًا وَ قُـعُودًا وَ عَـلى جُـنُوبِـکُم•>
📜خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد کرده (در همه حال)•>
•اِنَّ الـصَّـلوةَ کانَـت عَـلَـي الـمُؤمِـنيـنَ کِـتابًا مَوقوتًـا《۱۰۳》
📜•قطعاً نماز براي مؤمنان, 🌹حکمي واجب است که در زمان هاي معيّن (🗣و ثابت و بدون تغییر🌹 انجام مي شود)•
🕌[سوره نساء/ 103]
🔶🔸راه های گناه نکردن🔸🔶
🔸 🔸
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔥چرا گناههای کوچک عذاب بیشتری دارند؟
🔰کوچک و بی اهمیت شمردن گناه، موجب تبدیل آن به گناه کبیره می شود.
🚫به علت اینکه:
⚡️ گناه کوچکی که یکبار یا دو بار انجام شود، اثر کمی در دل می گذارد، ولى چون تکرار شد، تکرار آن به تدریج در دل اثر قوی مى گذارد،
💦چنان که قطره هاى آب که مکرر بر سنگى بیفتد آن را سوراخ مى کند و همین قدر آب اگر یکدفعه بر آن ریخته شود اثر نمى کند.
💥همینطور انجام گناه کوچک باعث میشود که ما موجب اهمیت کار گناه خود نشویم،
به مثال توجه کنید:
♻️ اگر کسى سنگى به سوى ما پرتاب کند، ولى بعدا پشیمان شده و عذرخواهى کند، ممکن است او را ببخشیم،
🔵 ولى اگر سنگ ریزه اى به ما بزند و در مقابل اعتراض بگوید:
این که چیزى نبود بابا، بى خیالش!
🔘 او را نمى بخشیم، زیرا این کار، از روح استکبارى او پرده بر مى دارد و بیانگر آن است که او گناهش را کوچک مى شمرد.
🔴یکی دیگر از امورى که گناه کوچک را به گناه بزرگ تبدیل می کند،
آن است که گنهکار مهلت خدا و مجازات نشدن سریع خود را دلیل رضایت خدا بداند !!
✳️اگر هر روز حسابگری نکنیم این تخلفات جمع میشود، کار دست آدم میدهد، و کم کم مانع از ورود آدم به صراط مستقیم و انجام توبه میشود.
🌹 لذا امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: هر شب که خواستی ادارهی کار را تعطیل کنی و بخوابی، حساب کن از صبح تا حالا چکار کرده ای، اگر تخلف کردهای فورا توبه کن، اگر تخلف نکردهای سپاسگزاری کن و دوباره ادامه بده...
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#مهدویتدرقرآن 11
آیه ای از سوره زمر
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.[زمر/56]
مبادا کسی روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهی هایی که درباره جَنْبِ اللّٰه کردم.
آری هنگامیکه انسان وارد محشر میشود و نتیجه خلاف کاری ها و آسان گرفتن و شوخی گرفتنِ جدّی ها را برابر خود میبیند، فریادش به "واحسرتا" بلند میشود. حال جَنْبِ اللّٰه به چه معناست؟
امام کاظم در تفسیر این آیه میفرمایند:
جَنْبُ اللّٰه، امیرالمومنین و جانشینان او هستند که مقام والایی دارند تا به آخرین نفر آن ها (حضرت مهدی) برسد.
📚تفسیر نمونه، ج ۱۹ ص ۵۱۴
📌امام زمان یعنی عصاره تمام انبیا، خدمت به او، کار کردن برایش، نشر مناقبش، گسترش فضائلش، آن هم در عصر غیبتش، گوهری ناشناختست و فردای قیامت در حسرت آنیم که چرا یک قدم بیشتر میتوانستیم و برنداشتیم.
🖋آیت الله وحیدخراسانی
→
→
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃🍃🌸🍃🍃
🍃🍃
🍃🍃
🔸✨روایت دارد که اگر انسان وضویش باطل شود و وضو نگیرد، جفا کرده است
اگر وضو بگیرد و دو رکعت نماز مستحبی نخواند جفا کرده است،
✨ اگر دو رکعت نماز مستحبی بخواند و دستش را بلند نکند و حاجت از خدا نخواهد جفا کرده است
✨ و اگر خدا حاجت او را ندهد، خدا جفا کرده است و خدا می گوید که "من خدای جفاکار نیستم و حاجتت را می دهم"
خدا گفته: "من حاجتت را می دهم"
ولی ما سستی می کنیم
"از بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی"
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍آیت الله مجتهدی(ره):
امام باقر (ع) به شخصی فرمودند: «اگر اراده کردی که بفهمی بهشتی و یا جهنمی هستی، به قلبت مراجعه کن، اگر دیدی اهل طاعت را دوست داری، اهل بهشت و اگر اهل گناه را دوست داری، اهل جهنم هستی و انسان در قیامت با کسی که او را دوست دارد، محشور میشود»،
در دوره آخرالزمان قلب مؤمن آب میشود؛ زیرا گناه را میبیند و استطاعت تغییر وضع را ندارد."
: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
❌ضحاک مشرقی در بعدازظهر عاشورا امام حسین(علیه السلام) را تنها گذاشت و رفت!
.
.
«ضحاک مشرقی فردی بود که با امام حسین(علیه السلام) آمد ولی قید کرد که یاری من تا آنجایی خواهد بود که امید به پیروزی و غلبه شما وجود داشته باشد و اگر مطمئن شدیم که پیروزی در کار نیست، دیگر بیش از آن با شما عهدی ندارم.
همین شرط نیز او را از عاشورا محروم کرد. ضحاک تا ظهر عاشورا صبر کرد و وقتی برای او قطعی شد که پیروزی در کار نیست و کار با شهادت سیدالشهدا(ع) و یارانش به پایان میرسد، مرکب خود را که در خیمهها مخفی کرده بود سوار شد و پس از اجازه از امام حسین(علیه السلام) از صحنه گریخت. 👈ضحاک مشرقی در لحظه غربت امام حسین(علیه السلام)، در لحظهای که عالیترین جذبهها از طرف سیدالشهدا(علیه السلام) ساطع میشد و قوی و ضعیف با همین جذبه دستگیری میشوند، هیچ نوری را دریافت نکرد و رشته تعلقش از سیدالشهدا(علیه السلام) بریده شد.»
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙امشب چراغی برایتان
❄️روشن میڪنم
🌙در تاریڪی
❄️قلبِ سیاہِ شب
🌙آنگاہ از خدا
❄️میخواهم چراغ
🌙امیدتان روشن بماند...
❄️شبتون آروم...
🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃💖
🌸امــروز
💖از خـــدا
🌸برایت من چنین خواهم
💖دلت آرام
🌸تنت سالم
💖دعاهایت مستجاب
🌸عاقبتت بخیر
💖آفتاب عـمرت
🌸هميشــه برقرار
💖و زندگیت سرشار از
🌸عشق و آرامش
💖یکشنبه تون زیبا و در پناه خدا
داستان کوتاه👌
روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد کدخدای ده رفت و گفت: کدخدا فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچههایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانوادهام حاصل شود.
کدخدا پرسید: از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است. کدخدا گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
روستایی که چارهای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد….
کدخدا گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانوادهام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
کدخدا گفت: فراموش نکن که قول دادهای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد کدخدا رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
کدخدا یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد کدخدا می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانوادهاش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد کدخدا رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
کدخدا دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختیها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد کدخدا می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.روز بعد وقتی روستایی نزد کدخدا رفت، کدخدا از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند ، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم و این است حکایت حال و روز ما آدمها
┏━━✨✨✨━━┓
🍁 🍁
┗━━✨✨✨━━┛
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi