.
در زمان حضرت موسی(ع) در بنى اسرائيل از نيامدن باران قحطى شد. مردم خدمت حضرت موسى (ع ) جمع شدند كه يا موسى باران نيامده و قحطى زياد شده بيا و براى ما دعا كن تا مردم از اين مشكلات درآيند. حضرت موسى (ع ) به همه مردم دستور داد كه در صحرائى جمع شوند و نماز استسقاء خوانند و دعا كنند كه خداوند متعال باران را برآنها نازل كند جمعيت زيادى كه زيادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا كردند خبرى از باران نشد
👈#حضرت موسى (ع ) سر به آسمان كرد و فرمود خدايا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا مى كنيم چرا باران نمى آيد؟! مگر قدرت و منزلت من پيش تو كهنه شده ؟! خطاب رسيد اى موسى ،نه ، در ميان شما يك نفر است كه چهل سال مرا معصيت ميكرد به او بگو از ميان اين جمعيت بيرون رود تا باران را بر شما نازل كنم . فرمود خدايا صداى من ضعيف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعيت مى رسد.
🔸خطاب شد اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم ميرسانم حضرت موسى به صداى بلند صدا زد اى كسيكه چهل سال است معصيت خدا را ميكنى برخيز از ميان ما بيرون رو، زيرا خدا بخاطر شومى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده
🔹آن مرد عاصى برخواست نگاهى به اطراف كرد ديد كسى بيرون نرفت ، فهميد خودش است كه بايد بيرون رود. باخود گفت چه كنم اگر برخيزم از ميان مردم بروم ، مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم اگر نروم خدا باران را نازل نمى كند. همانجا نشست و از روى حقيقت و صميم قلب از كارهاى زشت خود پشیمان شد و توبه كرد. ناگهان ابرها آمدند بهم متصل شدند و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند. حضرت موسى (ع ) فرمود الهى كسيكه از ميان ما بيرون نرفت چطور شد كه باران آمد خطاب شد: به شماباران دادم بسبب آن كسيكه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود.
👈حضرت موسى (ع ) فرمود: خدايا مى شود اين بنده معصيتكار را به من نشان دهى ؟! خطاب شد اى موسى آن وقتيكه مرا معصيت ميكرد رسوايش نكردم حالا كه توبه كرده او را رسوا كنم!؟ من ستار العيوب هستم بركارهاى زشت مردم روپوشى مى كنم، حال خود بيايم آبرويش را بريزم؟!
🌹 📒قصص التوابین
✍ @hekayate_qurani
🍂#داستان #ابوذر و #امیرالمومنین علیه السلام
☘✨روزی #حضـرت " #علی"(ع) نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد #خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخـــورده بودند .
✅مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان "علی" فروشی نکنیم...!!
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا