#ضرب_المثل
#شکم_گرسنه_ایمان_ندارد
مورد استفاده:
به افرادی گفته میشود كه به تعهدات و قولهای خود عمل نمیكنند.
روزی روزگاری مردی كه از حج باز میگشت از كاروان خود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانست كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت: ساعتی قبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور میكردند. مرد بیچاره مسیر را در پیش گرفت و به سرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانست كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحظه آفتاب بیشتر بر صحرا میتابید و مرد تشنهتر و گرسنهتر میشد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خود میدید.
مرد در راه مانده دستهایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمك خواست. شیطان كه همیشه در كمین انسانهای با ایمان هست در همان نزدیكیها بود. سریع به سراغش رفت و گفت: شنیدم كه خیلی گرسنه و تشنهای و كمك میخواهی من حاضرم به تو كمك كنم هرچه بخواهی برای تو حاضر كنم به شرط اینكه ایمان چندین سالهات را به من بدهی.
مرد كه تازه از حج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیك است، به فكر راه چارهای افتاد. سپس به شیطان گفت: شرط تو قبول است. شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دینداری را فریب دهد با خوشحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشست و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دیندار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دستهایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شكرت!
شیطان كه توقع شكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت: من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری میكنی مگر تو ایمانت را در ازای آب و غذا به من ندادی؟
مرد گفت: من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیدهای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟ شیطان فهمید كه با تمام زرنگی و فریبكاری، فریب یك مرد دیندار را خورده.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#ضرب_المثل
✅پیشینه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی ست!
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید
از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ...
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند!
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد!
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته ،
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ...
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت :
" #جوابابلهان_خاموشی_است"
📚امثال و حکم«علی اکبر دهخدا »
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#ضرب_المثل
☯️«ریختن آب پشت سر مسافر»
در زمان حمله ی اعراب به ایران،
«هرمزان» سردار ایرانی و حاکم خوزستان تسلیم نشد
و به مبارزه در شهری دیگر ادامه داد،
در نهایت دستگیر شد و قبل ازینکه خلیفه دوم او را بکشد،
آب برای نوشیدن درخواست کرد،
اما آن را ننوشید و در جواب خلیفه که پرسید پس چرا آب را نمینوشی؟
گفت:
ایمن نیستم،ممکن است هنگام نوشیدن آب مرا بکشند!
خلیفه گفت:
تا این آب را ننوشی تو را نخواهم کشت،
هرمزان بی درنگ آب را روی زمین ریخت ،
و اینگونه جان خود را با درایت حفظ کرد!
میگویند خلیفه بعد از دیدن این صحنه گفت:
«به راستی که بخت از ایرانیان برگشته
وگرنه غلبهٔ ما بر این ملت با عقل میسر نبود»
فلسفه آب ریختن پشت سر مسافر از اینجا آمده،
یعنی زندگی دوباره به شخص داده میشود
تا مسافر برود و سالم بماند!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍ @hekayate_qurani
#ضرب_المثل:
☯️چرا می گویند به هزار و یک دلیل!؟!🤔
🔹به افرادی گفته میشود که از فاجعه کار مطلع نیستند اما اصرار به گفتن آن دارند.
#داستانضربالمثل :
✍️در روزگار قدیم ساعت و رادیو و تلویزیون نبود که مردم هر وقت دلشان خواست بفهمند ساعت چند است.
ماه رمضان که می شد، نبودن ساعت و رادیو و تلویزیون بیشتر معلوم می شد.
به همین دلیل، ماه رمضان که می شد، توپ در می کردند.
یعنی وقتی که اذان می رسید ، صدای توپ بلند می شد.
🔸معمولاً روی یکی از تپه های دور و بر هر شهر یک توپ جنگی می گذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور می کردند که وقت افطار و سحر، گلوله ای توی توپ بگذارند و شلیک کنند.
گلوله ها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمی رساندند.
اما صدای انفجار آن ها آن قدر بلند بود که مردم می توانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.
🔹معروف است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار شبی از شبهای ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد.
مردم پای سفره های سحر نشسته بودند و سحری می خوردند همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند.
اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.
🔸مردم همان طور که مشغول خوردن سحر بودند، یک باره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید.
سر و صدای مردم بلند شد:
- این چه وضعی است؟
چرا توپ در نکرده اند؟
جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند.
امیر توپخانه توپچی خطاکار را در برابر مردم احضار کرد و با خشم از او پرسید:
🔹چرا توپ در نکردی؟
توپچی با خونسردی پاسخ داد:
قربان به هزار و یک دلیل!
اول این که باروت نداشتیم.
امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرد و گفت:
همین یک دلیل کافی است و هزارتای دیگر برای خودت باشد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍ @hekayate_qurani