eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔹 در زمان خلافت امیرالمومنین علیه‏السلام مردی کوهستانی با غلام خود به حج می‏رفتند، در بین راه غلام مرتکب تقصیری شده مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته، به مولای خود گفت: تو مولای من نیستی بلکه من مولا و تو غلام من می‏باشی. و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم می گفتند: ای دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه‏السلام ببرم. 👈 چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد علی رفتند و مولا (ضارب) گفت: این شخص، غلام من است و مرتکب خلافی شده او را زده‏ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته، مرا غلام خود می‏خواند. دیگری گفت: به خدا سوگند دروغ می‏گوید و او غلام من می‏باشد و پدرم وی را به منظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود می‏خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید. 🔹 امیرالمومنین علیه‏السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید.چون صبح شد، امیرالمومنین علیه‏السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن! و آن حضرت علیه‏السلام عادت داشت همه روزه پس از ادای فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول می‏شد تا خورشید به اندازه نیزه‏ای در افق بالا می‏آمد. 🍃 آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده می‏گفتند: امروز مشکل تازه‏ای برای امیرالمومنین روی داده که از عهده حل آن بر نمی‏آید! تا اینکه امام علیه‏السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده، فرمود: چه می‏گویید؟ 🔹 آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگری غلام. علیه‏السلام به آنان فرمود: برخیزید که می‏دانم راست نمی‏گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم، 👈 غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت. امیرالمومنین (ع) به غلام رو کرده، فرمود: مگر تو ادعا نمی‏کردی من غلام نیستم؟ گفت: آری، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایی شدم. پس آن حضرت علیه‏السلام از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وی تسلیم نمود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi