#حکایت
بهلول دانا
بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تومی دهم!!
بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول می نمایم!
سپس گفت: اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی.
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!
بهلول به او گفت: تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست چگونه من نفهمم که سکه های تو از مس است؟!
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
از بزرگی پرسيدند:
معنی زن چيست؟
با تبّسم گفت: لوحی از شيشه است
که شفّاف بوده و باطنش را میتوانی ببينی.
اگر با مدارا او را لمس کنی؛ درخشش افزون میشود
و صورت خود را در آن مى بينی
اما اگر روزی آن را شکستی
جمع کردن شکسته هايش بر تو سخت میشود.
اگر احياناً جمعش کردی
که بچسبانی بين شکسته هايش فاصله می افتد و هر موقع دست به محل
شکستگی بکشی دستت زخمی ميشود.
زن اينچنين است پس آن را نشکن.
❣تقدیم به تمام بانوان عزیز...
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 مسلمان شدن ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی میرویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است میرویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.
کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق میشدم احساس میکردم حالم بهتر میشود نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد.
در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستادهام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «میخواهم چیزی نشانت بدهم».
با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه میگفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب میکرد.
راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطهای از زمین چالهای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند وسفیدش نور آبی رنگی پخش میشد.
آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکسها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنهای قرار داشت به عکسها که نگاه کردم میدیدم که انگار با من حرف میزنند ولی
به عکسها که نگاه کردم میدیدم که انگار با من حرف میزنند ولی من چیزی نمیفهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.
آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهانآرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟
چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».
به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمیدانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه میخورم که بگذاری به جنوب بروم.
او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمیشد پدرم به همین راحتی قبول کرد.
خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبتنام موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم.
بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجیها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمیدانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
❌ ادامه در پست های بعدی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان زیبا
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود،اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود.در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم، در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین علیهالسلام تو را به قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد. شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای!گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
از بچهها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمیدانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم.
چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش میدادم بیشتر متوجه میشدم که آقا چه فرمودند.
درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچهها نماز جماعت میخوانند من کناری مینشستم زانوهایم را بغل میگرفتم و گریه میکردم گریه به حال خودم که بان آنها زمین تا آسمان فرق داشتم.
شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس میکردم خاک آنجا با من حرف میزند با مریم دعا میخواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شدهاند و زیارت عاشورا میخوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم.
صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه میرویم چون قرار است امام خامنهای به شلمچه بیایند.
و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.
بعد که از جنوب برگشتیم تمام شکهایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد.
او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را میگفتم. احساس میکردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شدهام.
❌ پایان داستان
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
یکی از مراجع نجف تو خواب امام حسین علیهالسلام میبینه که برای زوار اربیعین این شعرو میخونده تو وقت بیداری همش به یادش میاد و بعداً توسط باسم کربلایی به صورت نوحه درمیاد 😭🖤
«به زیارت من میآیید، با شما عهد می بندم
می دانید که من شفیع شمایم
اسامی تان را ثبت می کنم
خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید
قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او
من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من می آیید
ای که جان هایتان را به بهای زیارت من به کف گرفته اید
بر من واجب است تا به شما وفا کنم، ای وفاداران!
عزاداری هایتان به من دلداری می دهد
و اشک هایتان مرا سیراب می کند
من و زخم هایی که بر تن دارم به شما دلداری می دهیم
خوش آمدید ای زائران من، خوش آمدید
خوش آمدید ای که وعده تان را فراموش نکرده و بر سر موعد حاضر می شوید
آمدید در حالی که نه گرما برای تان مهم بود و نه سرما
قسم به اشک زینب و فرق شکافته اکبر
در محشر کنارتان خواهم بود و رهایتان نمی کنم
در وقت دیدار پیشتان می آیم و دور نمی شوم و رهایتان نمی سازم
پشتیبانتان هستم به حقّ حیدر پشتیبانتان هستم
آمدید ای زائرانِ من، خوش آمدید»
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرامشِ آسمانِ شب
✨سهم قلبتان
🌸و یادِ خدا روشنىِ بى خاموشِ
✨تمامِ لحظه هايتان باشد.
🌸خدایا به حق این شبها
✨تمام مریضها را شفا
🌸تمـام قلب ها را جلا
✨تمام مشکلات را حل
🌸تمام دعاها را مستجاب بفرما
شبتون سرشار از آرامش 🌸
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔰حالِ خوب می خواهی یاد بگیر
رویِ پایِ خودت بایستی ،به خودت
تکیه کنی وهمه کاره ی دنیای خودت
باشی🌟
🔰دلت که گرفت ، دنبالِ گوشی برایِ
شنیدن ودستی برایِ نوازش نگردی و
خودت درمان دردها وبی کسیِ خودت
باشی🌟
🔰از هیچ کس توقعی نداشته باش👌🏻
توقع داشتن از آدم ها ، جز اینکه باعث
رنجش ، و مانعِ ابتکار و خودباوری ات
باشد نتیجه ی دیگری ندارد❌
🔰سعی کن فقط روی خودت ، و
توانمندی های خودت حساب کنی...🌟
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 نام هر شب محرم بنام کدام شهید کربلاست؟
آفتاب محرم برمی اید و کربلای دل را در پرتو خود می سوزاند. سرخی بیرق ایستادگی از گلدستة دست ها بالا می رود و در باد به حرکت در می اید.
عطر شهادت مشام را می نوازد و چشم ها در انتظار طراوت اشک به تماشا می نشیند. عقربه زمان روی نقطة پنجم عشق قفل می شود. خواب ها از چشم های خسته می گریزد و حسینیة سینه ها سیاه پوش می شود.
آری محرم شده و انتظار لباس های مشکی به سر آمده است. این شب ها باید به سوگ نشست. هر شب به سوگ ستاره ای از آسمان حسین(ع) .
هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است.
نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضة آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است.
🔴 شب اول: مسلم بن عقیل
مسلم، نخستین شهید واقعة کربلاست. شهادت او کمی پیش تر از حادثه کربلا رخ داده است و شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی های این سفیر شهید راه سرخ، شب حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است.
مسلم الگوی محبت و وفاست. او عاشقی دل باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به حسین(ع) دست بر نداشت و در اوج بی وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند.
❌ ادامه در پست های بعدی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
جناب مسلم بن عقیل برادرزاده حضرت علی(ع) است و همسر او، رقیه دختر حضرت علی(ع) و کلبیه بود. وی در مکه اقامت داشت و در سال 60 ه.ق به شهادت رسید.
چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین(ع) اعلام کردند، امام حسین مسلم بن عقیل را روانه کوفه کرد تا به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد.
اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت با امام حسین(ع) منع کرده و آنها را متفرق ساخت و در نهایت مسلم را به شهادت رساند.
شب های محرم
🔴 شب دوم : رسیدن امام حسین (ع) به سرزمین کربلا
امام حسین (ع) روز دوم محرم سال 61 ه ق به سرزمین کربلا وارد شده و خیمه گاه خود را با جمعیتی در حدود هفتاد و دو نفر به پا کرد.
از آن طرف، لشکر دشمن با هزار نفر در نقطه مقابل چادر زد. به خاطر همین روز دوم محرم، روز رسیدن ایشان به سرزمین کربلا نامگذاری شده است. روز دوم، نماد پایداری است.
امام حسین (ع) از همان آغاز حرکت با اتفاقات مختلفی همچون بی وفایی کوفیان گرفته تا تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن، مواجه شد.اما با تمام این مشکلات در راه خود استوار ماند.
🔴 شب سوم : حضرت رقیه (س)
رقیه (س) دختر سه ساله اباعبدالله الحسین (ع) است که در سفر کربلا به ایشان بود. نام مبارک او در بعضی از کتاب های تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمه صغری یاد کرده اند.
رقیه (س) به اسرای دیگر به شام برده شد، شبی پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریسته و بی تابی کرد
❌ ادامه در پست های بعدی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سرنوشت غارتگر لباس امام حسین علیهالسلام
اِسحاق بن حَیوَه حَضرَمی از جنایتکاران لشکر عمربن سعد در کربلاست که پیراهن امام حسین علیه السلام را به غارت میبرد.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🖋
امام صادق (ع):
چشم زدن حقیقت دارد
نه تو از چشم دیگران در امانی
و نه دیگران از چشم تو
پس هرگاه به ترس افتادی
3 بار بگو
"ما شاء الله
لا قوة الا بالله العلی العظیم"
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏الهی...از تو می خواهیم :
✅نه مثل "مختار" قبل از واقعه!
✅نه مثل "حُر بن ریاحی" میان واقعه!
و نه مثل "توابین" بعد از واقعه!
🌟بلکه مثل "عباس (علیه السلام)" در تمام واقعه!
✨و مثل "مسلم" پیشتاز واقعه!
در رکاب کسی باشیم که به انتظارش ایستادهایم..
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴«اعمالی که موجب بی برکتی، فقر و قفل شدن زندگی مےشوند»
غذا خوردن بدون شستن دست.
غذا خوردن بدون گفتن بسم الله
غذا خوردن در تاریکی
غذا خوردن درحالت تکیه
نوشیدن درحالت ایستاده(شب)
خوردن نوشیدن درحالت جنابت
استفاده از ظروف شکسته
قطع کردن نان با دندان
خوابیدن بعد نماز صبح تا طلوع خورشید.
خوابیدن بین مغرب وعشاء
ادرارنمودن زیردرخت
ادرار نمودن درحالت ایستاد
ادرار نمودن درحمام
جارو زدن منزل موقع شب
شانه کردن زنان سر خود را درحالت ایستاده
دعا نکردن برای پدر مادر
کوتاه کردن ناخن با دندان
صدا زدن پدر مادر با اسم آنها
گذاشتن تار عنکبوت در خانه
📚 نهج البلاغه حکمت 82
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 جبرئیل هم از قیامت میترسد!
«جبرئیل» هروقت میخواست خدمت رسول الله (ص) برسد، مثل عبد و بنده ای کوچک میشدو اجازه میگرفت و وارد میشد.
و روزی این ملک عظیم الشأن، نزد رسول خدا نشسته بود، در این حال ناگهان بر خود لرزید و به پیامبر اکرم پناه آورد. در همین موقع «اسرافیل» برای دیدن پیامبر آمدوپیغامی آورد. وقتی که اسرافیل رفت، جبرئیل راحت شد و ترسش فروریخت.
رسول خدا به وی فرمود: چه شد که لرزیدی؟
جبرئیل گفت: وقتی اسرافیل را دیدم که از آسمان به زمین میآید، ترسیدم که شاید قیامت میخواهد بر پا شود. چون اسرافیل روز قیامت به زمین میآید و در بیت المقدس در صور میدمد.
من نمی دانم قیامت چه روزی است که جبرئیل این طورمی ترسد؟ به هر صورت، این روز به قدری شدید است که جبرئیل شدید القوی از آن لرزان میشود.
نکته لطیف دیگر اینکه، آیا میدانید، پناه آوردن وی به رسول الله یعنی چه؟ یعنی: توسل به رسول خدا و اهل بیت او، دژ محکم الهی است، که هر کس در این دژ وارد شود، در امان است.
شدید القوی در لغت به معنی بسیار نیرومند است.
📚 کتاب داستانهای شهید دستغیب (معاد و قیامت)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 حکایتی عجیب از دنیا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
از حضرت صادق علیه السلام روایت است که: روزی حضرت داود علیه السلام از منزل خود بیرون رفت و زبور می خواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور می خواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور و جبال و صخور حاضر می شدند و گوش می کردند و هم چنان می رفت تا به دامنه کوهی رسید که به بالای آن کوه پیغمبری بود حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود.
چون آن پیغمبر صدای مرغان و وحوش و حرکت کوه ها و سنگ ها دید و شنید، دانست که داود است که زبور می خواند.
حضرت داود به او گفت: ای حزقیل! اجازه می دهی که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب حضرت باری به او وحی رسید: داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید.
حضرت داود از او پرسید: هرگز قصد خطیئه و گناهی کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذات دنیا به هم می رسد؟
گفت: به هم می رسد، گفت: چه می کنی که این را از خود سلب می کنی و این خواهش را از خود سرد می نمایی؟ گفت: هرگاه مرا این خواهش می شود، داخل این غار می شوم که می بینی و به آنچه در آنجاست نظر می کنم، این میل از من برطرف می شود.
حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختی در آنجا گذاشته است و در روی آن تخت، کلّه آدمی و پاره ای استخوان های نرم شده گذاشته و در پهلوی او لوحی دید از فولاد و در آنجا نقش است که من فلان پادشاهم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر بنا کردم و از چندین باکره ازاله بکارت کردم و آخر عمر من این است که می بینی که خاک فراش من است و سنگ بالش من و کرمها و مارها همسایه منند، پس هر که زیارت من می کند، باید فریفته دنیا نشود، گول او نخورد!![1]
❌ پی نوشت
[1] الأمالى، صدوق: 99، المجلس الحادى و العشرون، حديث 8؛ كمال الدين: 2/ 524، باب 46، حديث 6؛ بحار الأنوار: 14/ 25، باب 2، حديث3
منبع : عرفان اسلامی: 8/ 226
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🚩داستان نبش قبر جناب حر
توسط شاه اسماعیل صفوی🌟
👑هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت. پرسیدند: « چرا؟»
استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.
توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»
شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »
پس از این تصمیم به گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.
هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.
شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.
به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق❤️❤️
🌟 الهـی از تـو میخواهیم
ڪه همۀ نیروهای منفی و پلیـد
و حضـور تاریكیها و شرور شیاطین را
از جسـم و جـان، روح و روان
قلب و ذهن و از تمامی هستی و وجود
و از گرداگرد حریـم زندگانیمان ریشه كن
خارج و دور گردانی
🌟 ای خدایی ڪه جز تـو شفـا دهنـده
و فریـادرسی نیسـت
الهـی از تـو تقاضا داریـم تـا مـا را
از بـارانهای شفـابخش ابر نورانیات
از توجه زنـده كنندۀ نگاهـت
از نـدای بیـدار كنندۀ كلمـهات
و از حمایت و پشتیبانی مخصوص
روح الهـیات، سرشار و برخوردار گردانی
#آمیـنیـاربالعـالمیـن
🌙شبتون پر از عطر خدا🌟
التماس دعا
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
توجه لطفا !
هيچ كس نمياد نجاتت بده !
اين زندگى 100% مسئوليتش با خودته. لطفا بر همين اساس برنامه ريزى كن .
تجارتی رو شروع کن که مال خودت هست و هر زمان میتونی ازش درامد داشته باشی ⏰💰📲💻
✅برای هدفت بجنگ🔥
باید با چیزهائی که دوست نداری❌ بجنگی تا چیزهای دوست داشتنیت رو به دست بیاری😍
فرصت رو غنیمت بدون🔥
We must accept the end of something in order to begin something new.
باید پایان بعضی چیزها رو به منظور شروع چیزهای جدید، بپذیریم.
.
#انگیزشی
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🖤وعده وصل
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حارث كه يكى از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود.
حارث مى گويد: شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند شدو نگاهى كرد. ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختى كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود.
آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت :
⬛️السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك .⬛️
بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود:
اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اى نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد.
حارث مى گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود، تا يك شبى شنيدم صداى ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفته است .
سوگنامه آل محمدص429
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ امید بدون عمل
جمعى از شیعیان در محضر امام باقر علیه السلام بودند، حضرت به آنها فرمود: اى گروه شیعه شما تکیه گاه میانه باشید و (از افراط و تفریط بپرهیزید) تا آنکه غلو کرده به شما باز گردد و کسى که عقب مانده است خود را به شما برساند.
مردى از انصار که سعد نام داشت عرض کرد: فدایت شوم : غلو کننده کیست ؟
حضرت فرمود: مردمى که درباره ما چیزى گویند که ما خود نمى گوئیم اینها از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم .
آن مرد سوال کرد: عقب مانده کدام است ؟
امام علیه السلام فرمود: کسى که طالب خیر است ، خیر و نیکى به او مى رسد و به همان مقدار نیتش پاداش دارد.
آنگاه رو به ما کرد و فرمود: به خدا سوگند ما از جانب خداوند براتى نداریم و میان ما او خویشاوندى نیست و بر خدا حجتى تداریم و جز با اطاعت بسوى خدا تقرب نجوییم .
پس هر کس از شما که مطیع خدا باشد دوستى مابراى او سودند باشد و هر کس از شما نافرمانى خداوند کند دوستى ما سودش ندهد. واى بر شما مبادا فریفته شوید.
اصول کافى ، باب الطاعة و التقوى
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi