eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
18هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
امام رضا علیه السلام می فرمایند: ❤️ مومن هرگاه خشمگین می شودغضبش را از حق بیرون نمی‌برد. و هرگاه خرسند و راضی شود خوشنودی اش او را به باطل نمی کشاند و هرگاه قدرت یابد بیش از حق خودش بر نمی‌دارد. 📚بحار الانوار ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷🌷🌷 مهمون امام رضا (ع) ♥️ خادم حرم امام رضا(ع) میگفت: وقتی ماها يه حاجتی رو از آقا طلب می کنيم غذای خودمونو ميدیم به يکی از زوار. اومدم تو صحن. لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تو دستم. ديدم يه پيرزنی داره ميره داخل حرم. دويدم ولی بهش نرسيدم. نگاه کردم سمت در. ديدم يه آقايی با بچه اش داره ميره بيرون از حرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش. خودمو رسوندم بهش. سلام کردم. جواب داد. گفتم اين غذای امام رضاست. مال شما. همون جا روی زمين نشست و بلند بلند گريه ميکرد. گفتم چي شده؟ گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه میخوندم. بچه ام گفت من گرسنمه. گفتم صبرکن ميريم هتل غذا می خوريم. ديدم خيلی بی تابی می کنه... گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم. اينجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه. بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا می خوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به اين بچه... اگه با خوندن این متن کبوتر دل شما هم مثل من پر زده سمت امام رضا(ع) و حرمش، شک نکنید شما هم الان، تو همین ثانیه، مهمون امام رضا هستید... شاید دوریم...اما دلمون که نزدیکه. همین که گیر کنیم اول میگیم خدایا بعد امام رضا را صداش میکنیم! امام رضا، تو مهربونی... ضامن آهویی... ضامن دل ما هم باش❤️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍نبی مکرم اسلام (ص)، گروهی از مسلمین را دیدند که برای کسب و کار به ثروتمندان مدینه نزدیک شده بودند و قصد دوستی با آن‌ها را بخاطر رفع فقرشان داشتند و ثروتمندان آن‌ها را تحقیر می‌کردند. 💢نبی مکرم اسلام (ص) بر منبر رفته و در حالی که عبوس بوده و چهره در هم کشیده بودند، فرمودند: ای مردم! برای کسبِ روزی به خدا توکل کنید، پرندگان آسمان را مگر نمی‌بینید که سحرگاهان با شکم تهی در آسمان پ‍َر می‌کشند و شامگاهان با شکم سیر در لانه خود می‌روند؟!! کدام پرنده‌ای را دیده‌اید شب از گرسنگی در لانه‌اش نتواند بخوابد؟!! می‌دانید چرا؟؟!! چون پرندگان برای کسبِ روزی جز بر خالق خود تکیه نمی‌کنند و امیدی جز او ندارند و روزی خود را از پرندۀ قوی‌تری طلب نمی‌کنند. هرگز پرندۀ ضعیفی برای کسبِ روزی با پرنده قوی‌تری رفاقت نکرده و پرواز نمی‌کند. 🌏یقین کنید، شما هم اگر به حضرت حق با تمام وجود توکل کنید، اشرف مخلوقات هستید و از پرندگانش نزد او عزیزترید و روزی شما را از جایی که هرگز گمان آن را نمی‌کنید می‌رساند، که خدای عزّوجلّ خود در قرآن وعده داده است: ✨📖✨ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (3 - طلاق) ⚡️و از جایی که فکرش را (هم) نمی‌کند، به او روزی می‌دهد، و هر کس که بر خدا توکّل کند، خدا برایش کافی خواهد بود. 💎از حضرت علی (ع) سؤال کردند: آیا خداوند می‌تواند برای کسی که در اتاقی دربسته که محصور است روزی برساند، حضرت تبسمی کرده و فرمودند: آری! سؤال کردند از کجا؟ حضرت فرمودند: از همان جایی که خدای ذوُالجَلال أجل را بر بند‌ه‌اش وارد می‌کند، می‌تواند روزی را هم به بنده‌اش برساند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸🍃🌸🍃 حضرت عیسی (ع) را دیدند که از خانه زن فاجره ای بیرون می آید. گفتند: یا روح الله! این خانه جای تو نیست! چطور به این خانه رفتی؟ گفت: شب بیرون آمدم، تا به کوه روم و مناجات کنم، راه را بر ما پوشانیدند و ما به خانه این زن افتادیم. در بنی اسرائیل، آن زن به نا پارسایی معروف بود، چون وی حضرت عیسی را دید. برخاست و به خاک افتاد و بسیار تضرع و زاری کرد و از راه خود برگشت و به راه راست و صلاح، روی آورد. به عیسی وحی شد: ما می خواستیم که تو این زن را در رشته دوستان ما در آوری؛ از این جهت راهت را در آن شب تغییر دادیم ٣١٢ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿ماجرای دیدار امام رضا علیه‌السلام با ایت الله حائری در شب اول قبر... 🎥بسیار شنیدنی... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚داستان خضر نبی(ع) وسائل خضر نبی در سایه درختی نشسته بود، سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد (درخواست کمک داشت) حصرت خضر علیه السلام دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت،گفت ای سائل ببخش چیزی ندارم، سایل گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمی‌دانی. حضرت خضر علیه السلام برخواست گفت صبر کن دنبالم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش را بگیر و ببر، چاره علاجت کن، سائل گفت نه هرگز!!! حضرت خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی، القصه خضر را سائل فروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد. خضر را مردی خرید و آورد خانه دید پیر مردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمی‌سپرد. روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر علیه السلام خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد. خضر علیه السلام گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم، مرد گفت همین بس. خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگ‌های کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم. خضر نبی علیه السلام پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانه‌ای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت. صاحب خضر علیه السلام آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست! گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام. گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر علیه السلام گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟ یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم خودم را به بردگی فروختم!!! من خضر نبی هستم، مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت. گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان، گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه ، گفت ای صاحب و مولای من از زمانی که غلام تو شده‌ام به راحتی نمی‌توانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمی‌توانم اشک بریزم، چرا که می‌ترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم. مرا لطف فرموده آزاد کن، صاحب خضر علیه السلام گریست و او را آزاد کرد. حضرت خضر علیه السلام کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت. راستی ما برای خدا چه می کنیم ؟ قدری بیندیشیم…؟؟؟ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔸 بداخلاقی با خانواده و فشار قبر🔸 ✍ امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله بر بدن سعد بن معاذ نماز میت می‌خواند، نود هزار فرشته به نمازش حاضر شدند که حضرت جبرئیل هم میان آنها بود. 🌱 بعد از نماز ، پیغمبر (صلی الله علیه‌ و آله) از جبرئیل سوال کرد ، به چه علت شما بر نماز سعد حاضر شدید و بر بدن او نماز خواندید؟ جبرئیل عرض کرد: بخاطر آنکه سعد در همه حالات چه در راه رفتن و نشستن و خوابیدن و ایستادن، و چه در حالت سواره یا پیاده، دائما سوره احد را تلاوت می‌کرد، بخاطر همین کار او، خدای متعال به ما فرمود در تشییع او شرکت کرده و بر بدنش نماز بخوانیم. سپس مادر سعد بن معاذ بلند صدا زد: ای سعد! بهشت گوارای تو باد. 🍂 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود : چطور این حرف را میزنی درحالیکه هم اکنون سعد بن معاذ فشار قبر دارد.‌مادر سعد گفت :چرا؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند :چون سعد در خانه با خانواده اش بداخلاق بود. 📚 ارشادالقلوب ج١ص١٩٤ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌☝️عنایت امام رضا علیه السلام به دختر خیابانی... امام رضا علیه السلام میفرمایند : شش نفر خود را تمسخر می‌کنند: ️آنکه با زبان از خدا طلب بخشش می‌کند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است. ️کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،‌خود را مسخره کرده است. ️آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختی‌های دنیا صبر نکند،‌خود را مسخره کرده است. ️کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه می‌برد اما شهوات را ترک نمی‌کند خود را تمسخر می‌کند. آنکه مرگ را یاد می‌کند اما خود را برای آن آماده نکرده است خویش را مسخره کرده است. ️کسی که خدا را یاد می‌کند اما مشتاق دیدار خدا نیست خود را تمسخر می‌کند. 📚معدن الجواهر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. شب پیراهن سیاهِ ستاره بارانش را بر تن کرده تا هر ستاره ی آن نمادِ برآورده شدنِ یکی از آرزوهایِ قشنگِ شما باشد شبتون ستاره بارون ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📝🌿سفیان ثوری حکایت می کند: 🌱در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. 🌱سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ 🌱فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷📝سفارش عجیب علامه امینی به فرزندش پس از مرگ محمدهادی امینی فرزند علامه امینی می‌نویسد: پس از گذشت چهار سال از فوت پدر، در شب جمعه‌ای قبل از اذان صبح، پدرم را در خواب دیدم،‌او بسیار شاداب و خرسند بود، جلو رفتم و پس از سلام و دست‌بوسی گفتم: پدر جان! در آنجا چه عاملی باعث سعادت و نجات شما شد؟ پدرم گفت: چه می‌گویی؟ دوباره عرض کردم:آقاجان! در آنجا که اقامت دارید، کدام یک از اعمالتان موجب نجات شما شد؟ کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما یا تأسیس بنیاد و کتابخانه امیرالمؤمنین(ع)؟! او اندک تأملی کرد و سپس فرمود: فقط زیارت اباعبدالله الحسین(ع)! عرض کردم: شما می‌دانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است، برای زیارت چه کنیم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) بر پا می‌شود، شرکت کنید تا ثواب زیارت امام حسین(ع) را به شما بدهند. سپس فرمود: پسرجان! در گذشته بارها به تو یادآور شدم و اکنون نیز توصیه می‌کنم که زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک مکن، زیارت عاشورا بخوان و آن را وظیفه خودت بدان، این زیارت دارای آثار، برکات و فواید بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی تو در دنیا و آخرت می‌شود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 ☝️خمره شرابی که عسل شد ...! 🎙 ✍داستان زیبای جوانی که از خدا خواست آبرویش را پیش پیامبر اکرم (ص) حفظ کند! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
همه کنید قیام و همه دهید سلام امام کل زمان‌ها دوباره گشت امام بشارت آمده بهر بشر مبارک باد شب فراق سحر شد،سحر مبارک باد بهشت وصل خدا را ثمر مبارک باد برای منتظـران این خبر مبارک باد ، 🎊🎉🎊 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍استاد ... 👌 چرا ظالم ها سالم ترند؟ ❓چرا بعضی آدم ها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن . اما یه سری هر گناهی دلشون می خواد میکنن و روز به روز هم پیشرفت ؟؟؟ پس عدالت خدا کجاست !! 🌸✨ آدمها سه دسته اند : عینک ملحفه فرش وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک می کنی وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی! اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش می افتی . خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف) دیگران را به موقعش تنبه می کند آن هم با چنگ ... و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هاشان جمع شود قرآن کریم می فرماید: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند... و سر سال ( یا قیامت / یا هم دنیا و هم قیامت ) حسابی از شرمندگی شان در می آید✨ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍️ روزی با خودرو با یکی از دوستان به اطراف شهر رفتیم. در راه برگشت دو نفر را هم که در راه مانده بودند سوار کردیم. 🔹با دوستم در مورد توکل به خدا آرام حرف می‌زدیم و می‌گفتم که اگر به خدا توکل کنیم هیچ مشکلی در زندگی نداریم و تمام بدبیاری‌های ما از گناهان‌مان است و... 🍀مطمئن بودم آن دو نفر هم حرف‌های ما را هرچند آرام حرف می‌زدیم ولی می‌شنیدند و شاید به خیال خودشان که از درون ما خبر نداشتند، گمان می‌کردند ما انسان‌های پاکی هستیم. 📌بر خلاف انتظار دیدم در مسیر، افسر راهنمایی ایستاده است و ما را که دید کفگیرش بالا رفت. کنار زدم به ناگاه متوجه شدم هیچ‌ یک از مدارکم همراه من نیست. وحشتناک ناراحت شدم و در دلم گفتم: خدایا! تو مرا خوب می‌شناسی که چه گنه‌کاری هستم ولی این دو نفر نمی‌شناسند، ما هم در راه از فضل تو گفتیم، این دو نفر ببینند من جریمه شدم، به صدق حرف‌های من شک خواهند کرد، و مطمئنم به کلام حق تو بدبین خواهند شد، مرا این‌جا مؤاخذه نکن تا در ایمان این دو نفر شک بخاطر ضعف من ایجاد شود. 🌏در این زمان بود که افسر گفت: مدارک؟ تا خواستم بگویم... در آن کنار تصادف عجیبی شد و افسر گفت: برو مسیر را باز کن.... نفس سردی کشیدم و داستان را به مسافران گفتم تا ایمان‌شان به خدا قوی‌تر شود. داستان ها و پندهای اخلاقی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹 بزرگی میگفت: چندین سال قبل در محله ما یک گاریچی بود، که نفت می‌آورد و به او عمو نفتی میگفتیم. یک روز مرا دید و گفت: سلام؛ ببخشید خانه‌یتان را گازکشی کرده اید؟! گفتم: بله! . گفت: فهمیدم؛ چون سلامهایت تغییر کرده است! من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه؟! گفت: قبل از اینکه خانه‌ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را می‌پرسیدی. همه اهل محل همین طور بودند؛ هرکس خانه اش گازکشی می‌شود، دیگر سلام علیک او تغییر می کند! . از آن لحظه فهمیدم سی سال است سلامم به جای این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد بوی نفت میداده است! سی سال او را با اخلاق خوب تحویل گرفتم؛ خیال می‌کردم اخلاقم خوب است! ولی حالا که خانه را گازکشی کرده‌ام ناخودآگاه نوع سلام کردنم عوض شده است! . خوب است تمام امورمان برای خدا باشد و سلام‌ها و برخوردهایمان در زندگی بوی نیاز ندهد! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخشش‌ها و داده‌های شماست. زندگی صدا و آهنگ خودتان است. هر بُعدی از زندگیِ‌تان بازتاب نیت و افکار شماست. شما خالق زندگی‌تان هستید.!🍃🍃🍃 ❣ شبتون زیبا ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍داستان اعطای هدیه حضرت زهرا به سلمان فارسی ...! عبد اللَّه بن سلمان فارسى از پدر خود نقل کرده است که گفت: ده روز بعد از رحلت رسول خدا صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله از خانه خود بیرون آمدم و به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدم. ایشان فرمودند: «اى سلمان! از ما دور شده‌‌‌‌‌اى و به نزد ما نمى‌‌‌‌‌آیى؟» سلمان گفت: «اى حبیب من، یا ابا الحسن! از مثل شخصى چون شما چگونه مى‌‌‌‌‌توان دوری نمود؟ بلکه به خاطر حزن و اندوه براى رحلت رسول خدا صلى‌ الله‌ علیه‌ و آله نتوانستم خدمت برسم». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «اى سلمان! برو به منزل فاطمه علیها‌السلام که بسیار مشتاق دیدن تو است و اراده دارد تحفه‌‌‌‌‌اى به تو دهد؛ تحفه‌‌‌‌‌اى که از بهشت براى او آمده است». من گفتم: «یا على! آیا براى فاطمه بعد از رحلت رسول خدا از بهشت تحفه نیز مى‌‌‌‌‌آید؟» حضرت فرمودند: «بله، دیروز تحفه‌‌‌‌‌اى آمده است». به سرعت شتافتم و به خانه فاطمه علیها‌السلام دختر رسول خدا رسیدم. آن حضرت را دیدم نشسته و پارچه عبایى بر خود پیچیده است. پس چون نظر مبارکش بر من افتاد، فرمود: «اى سلمان! بعد از فوت پدرم رسول خدا صلى‌ الله‌ علیه‌ و آله از ما دورى اختیار نموده‌‌‌‌‌اى؟» من در جواب گفتم: «حاشا که من از شما دورى جویم اى حبیبه من!» حضرت فاطمه علیها‌السلام فرمودند: «خوش بنشین و متوجّه باش سخنى را که به تو مى‌‌‌‌‌گویم. دیروز در همین موضع نشسته و درِ خانه را بسته بودم. با خود در فکر بودم که بعد از رسول خدا صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله وحى الهى از ما قطع گشته است و فرشتگان از منزل ما منصرف شدند. در این فکر بودم که در خانه گشوده شد بدون آن که شخصى آن را بگشاید و سه نفر خانم، داخل خانه شدند که در حُسن و جمال و تازگى صورت و خوش‌بویى، هیچ بیننده‌‌‌‌‌اى مثل ایشان را ندیده است. چون ایشان را دیدم، با آنها مهربانى نمودم و گفتم: «شما را به پدرم قسم مى‌‌‌‌‌دهم که بگویید از اهل مدینه‌‌‌‌‌ هستید یا از اهل مکّه؟» گفتند: «اى دختر رسول خدا صلى‌ الله‌ علیه‌ و آله ما نه اهل مدینه و نه اهل مکه و نه اهل زمینیم؛ بلکه کنیزانیم از اهل حور عین از دارالسّلام بهشت. پروردگار عالمیان، ما را به سوى تو اى دختر رسول خدا صلى‌ الله‌ علیه‌ و آله فرستاده است و ما بسیار مشتاق دیدار تو بودیم». از یکى از ایشان که به گمانم بزرگ‌تر بود، پرسیدم: «نام تو چیست؟» گفت: «مقدوده»‌‌‌‌‌. گفتم: «از چه جهت، نام تو را مقدوده‌‌‌‌‌ گذاردند؟» گفت: «براى آن که من از جهت مقداد بن اسود کندى، مصاحب رسول خدا صلى‌ الله‌ علیه‌ و آله خلق شده‌‌‌‌‌ام». از دیگرى پرسیدم: «نام تو چیست؟» گفت: «ذرّه»‌‌‌‌‌. وقتی علّت آن را سؤال کردم ، جواب داد: من برای ابوذر غفاری آفریده شده‌ام . و هنگامی که نام نفر سوّم را جویا شدم ، گفت : سلمی هستم ، و چون از علّت آن پرسیدم ، اظهار داشت : من از برای سلمان فارسی مهیّا گشته‌ام . و پس از آن مقداری خرمای رطب که بسیار خوش رنگ و لذیذ و خوش بو بود به من هدیه دادند. سپس حضرت زهرا سلام اللّه علیها فرمود: ای سلمان ! این خرما را بگیر و روزه خود را با آن افطار نما، و هسته آن را برایم بیاور.. 📙چهل داستان و چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍روزی یکی از دوستانم نقل می‌کرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشین‌ام خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود، پیکان فرسوده‌ای بود که عمر خودش را کرده بود. 🛤در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد تا کمکم کند. پیرمردی از میان باغ‌ها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هُل بدهم.» اصرار می‌کرد که بنشینم و به تنهایی می‌تواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت ماشین را هُل داد و روشن شد. 🛖او را به خانه‌اش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد، گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوه‌ها را پرورش می‌دهد.» 🌃گفت: «من هر بار باران می‌آید یک کنتوری برای خدا حساب می‌کنم و مبلغ‌اش را جدا پرداخت می‌کنم. هر بار که باران می‌آید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار می‌گذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمی‌کنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی می‌گذارم و فقیرانی خودشان می‌دانند و سال‌هاست، برای جمع‌کردن سهم خود به باغ می‌آیند. لطف خدا وقتی تگرگ می‌آید، باغ مرا نمی‌زند. 🦗روزی ملخ‌ها به باغ‌های روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچک‌ترین آسیبی نزدند، طوری‌ که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخ‌ها روستا را رها کنند.» ✨📖✨ و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (39 - سبأ) ⚡و آن‌چه که انفاق کنید او به شما عوض می‌دهد و او بهترین روزی‌دهندگان است. داستان ها و پندهای اخلاقی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهالي روستايي به دليل بي‌آبي تصميم گرفتند براي نزول باران، نماز استسقاء بخوانند. نزد روحاني روستا رفتند و از او خواستند تا زماني براي نماز باران مشخص نمايد. روحاني به آن‌ها گفت: روزي با پاي برهنه همه بيرون از آبادي همه حاضر شويد تا نماز باران بخوانيم. روزي كه تمام اهالي براي دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحاني نگاهی به جمعیت انداخت و جمعيت را رها كرده و به طرف خانه بازگشت. مردم متعجب دور او حلقه زدند كه پس چرا نماز باران نمي خواني؟ او به مردم گفت: چون در ميان شما فقط اين مرد جوان اعتقاد واقعي به خدا دارد و با توكل به او، به اينجا آمده و اشاره‌اي به مرد جوان، كه با چتر آمده بود، نمود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ما برای داشتن دست های تو ریسمان نبسته ایم،دل بسته ایم همین که حال دلمان خوب باشد برایمان کافیست 🦋 🦋 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍️مالک دینار عارف بزرگی بود که در بصره زندگی می‌کرد. روزی از او پرسیدند: کدام قسمت نماز را بیشتر دوست داری؟! گفت: بپرسید کدام قسمت را دوست ندارم؟ گفت: اگر "إیَّاکَ نَعبُد وَ إیَّاکَ نَستَعینَ" آیه قرآن نبود، هرگز آن را نمی‌خواندم. 💥چون وقتی می‌گویم: خدایا! تنها تو را می‌پرستم در حالی که خود را می‌پرستم و می‌گویم: تنها از تو یاری می‌خواهم، در حالی که صورتم و نیّتم سمت همه کس می‌چرخد مگر خدا، از خود ننگ وشرم‌ام می‌آید. می‌خواهم از نفاقی که در دل دارم بمیرم ولی این آیه را نخوانم. 🌘مالک، شب‌ها نمی‌خوابید و همیشه در عبادت بود و روز در کار و قبل از ظهر اندکی خواب چشمانش را می‌گرفت. او شب‌ها بیدار بود و مشغول راز و نیاز! 🥀شبی خسته بود و خواب عجیبی چشمان او را گرفت. به دخترش گفت: بیدار شو! مگذار من بخوابم. پرسید: پدر چرا؟ گفت: می‌دانم اگر بخوابم او به قدری مهربان هست که دلش نمی‌آید برای نماز شب بیدارم کند و می‌خواهد یک شب در عمرم بخوابم. ولی من اگر بخوابم و سحرگاهان رخسارش نبینم یقین دارم با طلوع آفتاب، آفتاب عمر من هم غروب می‌کند و می‌میرم. 🌏مالک چهل سال گوشت بر لب نزد. روزی مجبور شد قدری گوشت گوسفند بخرد، در بین راه آن را بو کشید و با خود گفت: ای نفس من! همین اندازه تو را کفایت کند، گوشت به درویشی داد و دوباره با خود گفت: ای نفس! اندکی بیشتر صبر کن به زودی نعمت‌های زیادی به تو خواهد رسید، و صبح از دنیا رفت. 📖برگرفته از کتاب: تذکرة الأولیاء عطار نیشابوری داستان ها و پندهای اخلاقی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 مردی که از برابر عزرائیل به هندوستان گریخت مردی شتابان به طرف بارگاه سلیمان می دوید. چون به درگاه او رسید، خود را به درون بارگاه انداخت. سلیمان او را دید که از شدت ترس رنگ از صورت او پریده و لب هایش کبود شده است. پس رو به آن مرد کرد و گفت : ای بزرگوار! چه ترسی تو را به این روز انداخته است ؟ مرد گفت: ای پیامبر، به باد دستور بده مرا بردارد و زود به هندوستان ببرد، شاید دور بشوم و از دست عزرائیل جان به در ببرم.😱 سلیمان دستور داد تا باد او را به شتاب ببرد و در آن سوی هندوستان در جزیره ای که آن مرد دوست دارد، بر زمین بگذارد. باد مرد را برد و در هندوستان گذاشت.🌬 روز دیگر سلیمان، عزرائیل را دید و داستان مرد را به او گفت و پرسید: چرا به مردم باایمان چنین با خشم و غضب نگاه می کنی؟ دیروز آن بی چاره چنان از خشم تو هراسان شده بود که از خان و مان آواره شد! عزائیل جواب داد: من با خشم و غضب به کسی نگاه نکردم. نگاه من از حیرت و تعجب بود. چون خداوند به من دستور داده بود جان او را در هندوستان بگیرم. با خودم می گفتم که اگر او صد بال بزرگ هم داشته باشد، بعید است که بتواند خود را به هندوستان برساند. از حیرت نگاهش کردم، نه از خشم! 🌿🌿🌿 این داستان ناظر بر این مسئله است که در جهان همه چیز در بند حکم قضاست و انسان در هر مرتبه ای که باشد، از حقیقت و راز امور و اسرار پنهانی خبر ندارد و تدبیر و چاره جویی در این کار راه به جایی نمی برد و نمی توان از حکم قضا گریخت و هیچ راهی جز تسلیم و قبول قضا در برابر انسان باقی نمی ماند و گریز از حکم قضا بیهوده است! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 دوستی نقل می‌کرد: روزی عالم و عارف ربانی، استاد اخلاق آیت‌الله حق‌شناس موقع شروع نماز، نماز جماعتی که خودشون پیش نماز بودند را رها کردند و رفتند! و دقایقی بعد با تاخیر وارد شدن و نماز رو‌ خوندن؛ . بعد نماز بازاریان به ایشان اعتراض کردند که: حضرت آقا ما مشتری داریم؛ چقدر باید منتظر شما بشیم؟! ایشان فرمود: اعتراض نکنید! دفعه قبل اتفاقی رخ داد! چند وقت پیش مرد گرفتاری به من مراجعه کرد و درخواست کمک مالی کرد؛ پولی در بساط نداشتم و از ایشان عذر خواستم… و به نماز جماعت ادامه دادم...‌ مدتها (از عالم غیب) نماز مرا قبول نمی‌کردند و من هر چه التماس میکردم و زار میزدم عذر منو قبول نمیکردن و بهم می‌فرمودن: آقای حق‌شناس پول نداشتی، قبول! آیا اعتبار هم نداشتی ؟! چه کسی به تو آبرو داده؟ چه کسی به تو عزت و اعتبار داده؟ تو اراده کنی جماعت اهل انفاق هستن... امروز باز هم گرفتاری از من درخواستی کرد و من پولی نداشتم و ایشان رو به حجره دوستان بردم و مشکلشون حل شد... آقایان فردا از اعتبارات همه سوال خواهد شد. خود دانید! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣قبل از خواب همه را ببخش ،ببخش و بگذر ،نه اینکه دیگران لایق بخشیده شدن هستن ،روح تو لایق آرامش است. شبتون پر از آرامش 🍃🍃🍃🍃 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi