#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_باقر #حج
#داستان۶۱
✅ داستان حاجيان انسان نما
ابوبصير كه يكى از اصحاب باوفاى امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام و نيز يكى از راويان حديث مى باشد، ضمن حكايتى گويد:
@hekayatemenbari
به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام در مراسم حجّ بيت اللّه الحرام شركت كردم ، چون در جمع حُجّاج قرار گرفتيم ، به آن حضرت عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! امسال حاجى ها بسيار هستند و ضجّه و شيون عظيمى بر پا است ؟!
حضرت فرمود: آرى ؛ ضجّه و شيون بسيار مى باشد، ولى حاجى بسيار اندك است ؛ و سپس افزود: اى ابو بصير! آيا دوست دارى آنچه را گفتم ببينى تا بر ايمانت افزوده گردد؟
- عرض كردم : بلى.
@hekayatemenbari
پس از آن ، حضرت دست مباركش را بر صورت و چشم هايم كشيد و دعائى را زمزمه نمود و سپس فرمود: اى ابوبصير! اكنون خوب نگاه كن ببين چه مى بينى؟!
همين كه چشم هايم را گشودم و دقّت كردم بيشتر افراد را شبيه حيواناتى ، چون خوك ، ميمون و... ديدم ، ولى قيافه انسان در آن جمع بسيار كم و ناچيز بود، همانند ستارگانى درخشان در فضائى تاريك ، گفتم : درست فرمودى ، اى مولاى من ! حاجيان اندك و سر و صدا بسيار است .
@hekayatemenbari
سپس امام باقر عليه السلام دعائى ديگر زمزمه و قرائت نمود و ديدگان من به حالت اوّل بازگشت، و پس از آن فرمود: ما بخيل نيستيم ، ليكن مى ترسيم فتنه اى در بين مردم واقع شود و آنان لطف و فضل خداوند را نسبت به ما ناديده بگيرند و ما را در مقابل خداى سبحان قرار دهند، با اين كه ما بندگان خدا هستيم و از عبادت و اطاعت او سرپيچى نمى كنيم و در تمام امور تسليم محض او بوده و خواهيم بود.
📚بحارالانوار؛ج 46؛ص 261؛ح 1.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_باقر #نصیحت #فدک
#داستان۶۲
✅ نصيحت به عمر بن عبدالعزيز و بازگشت فدك
يكى از راويان حديث ، به نام هشام بن معاذ حكايت كند:
روزى عمر بن عبدالعزيز وارد شهر مقدّس مدينه گرديد و من در خدمت او بودم كه يكى از غلامانش ، به نام مزاحم گفت :
حضرت ابو جعفر، محمّد بن علىّ عليه السلام مى خواهد وارد شود.
عمر بن عبدالعزيز گفت : اجازه دهيد وارد گردد.
همين كه امام باقر عليه السلام وارد شد، عمر مشغول گريه بود، حضرت فرمود: تو را چه شده است كه گريه مى كنى ؟
@hekayatemenbari
وسپس افزود: اى عمر بن عبدالعزيز! دنيا نوعى از بازار كسب و تجارت است ، عدّه اى در آن سود مى برند و عدّه اى از آن خارج مى گردند در حالى كه زيانكار و خسارت ديده اند.
و عدّه اى ديگر وقتى از اين دنيا بروند پشيمان و نادم خواهند بود كه چرا براى آخرت خود توشه اى برنگرفته اند.
سوگند به خداوند متعال ، ما اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، صاحبان حقّ هستيم و كلّيّه اعمال و كردار بندگان بايستى از برابر ديدگان ما بگذرد.
اى عمر بن عبدالعزيز! تقواى الهى پيشه كن و در درون خود پيرامون دو چيز بينديش :
اوّل آن كه دقّت كن چه چيزهائى را دوست دارى كه همراه تو باشد تا در پيشگاه خداوند سعادتمند باشى .
دوّم آن كه متوجّه باش ، از چه چيزهائى ناراحت هستى و تو را ناپسند آيد، كه همانا در پيشگاه خداوند تو را سرافكنده مى گرداند و مانع عبور تو از صراط خواهد شد.
اى عمر بن عبدالعزيز! درب ها را به روى مردم و مراجعين خود بگشاى و مانع ها را برطرف نما و سعى كن كه هميشه يار و ياور مظلومان و طردكننده ظالمان و متجاوزان باشى ؛ و سپس افزود: هر كه داراى سه خصلت باشد، ايمانش كامل است .
عُمَر با شنيدن اين سخن ، دو زانو نشست و گفت :
ياابن رسول اللّه ! آن سه چيز را بيان فرما؟ همانا شما اهل بيت نبوّت هستيد.
@hekayatemenbari
حضرت فرمود: اوّل آن كه هنگام شادمانى و خوشحالى گناه و معصيتى مرتكب نشود،
دوّم آن كه هنگام غضب و ناراحتى حقّ را فراموش نكند؛
و سوّم آن كه هنگام دست يافتن به امور و اموال دنيا آنچه حلال و مباح او نيست تصرّف نكند.
راوى گويد: چون سخن به اين جا رسيد، عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا قلم و كاغذ آوردند و سپس حواله انتقال فدك را - كه خلفاء قبل از او غصب كرده بودند - تحويل امام محمّد باقر عليه السلام داد.
📚خصال شيخ صدوق؛ج 1؛ص 104؛ح 64.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_باقر #کار_کردن
#داستان۶۳
✅كشاورزى و كار افتخار است.
امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرموده است :
محمّد بن منكدر(از سران صوفيّه كه تنها اوقات خود را به عبادت و بطالت مى گذراند و اهل كار و تلاش نبود و خود را نيازمند ديگران و سربار جامعه قرار مى داد) معتقد بود كه پس از حضرت سجّاد عليه السلام كسى در فضل و علم و عبادت ، هم رديف آن حضرت نخواهد بود.
تا آن كه روزى از روزها، در يكى از باغستان هاى اطراف شهر مدينه ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام را مشاهده كرد كه مشغول كارگرى و كشاورزى است .
با خود گفت : بايد او را نصيحت كنم تا خود را در اين كهولت سنّ و سنگينى بدن به زحمت نيندازد، پس در حالى كه امام محمّد باقر عليه السلام در اثر خستگى تكيه زده بود محمّد بن منكدر جلو آمد و چون نزديك امام عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرت با حالتى گرفته و ناراحتى ، جواب سلام او را دادند.
@hekayatemenbari
سپس محمّد بن منكدر حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! خداوند امور تو را اصلاح نمايد، شما در اين كهولت سنّ؛ و با اين كه يكى از بزرگان قريش هستى ، در اين گرماى سخت ، در طلب و تحصيل دنيا مى باشى ؟!
اگر در چنين حالتى مرگ فرا رسد چه خواهى كرد؟
و در پيشگاه خداوند چه جوابى دارى؟!
@hekayatemenbari
امام باقر عليه السلام روى پاى خود ايستاد و سپس فرمود:
به خدا سوگند، چنانچه در اين حالت ، مرگ سراغ من آيد در بهترين حالت ها خواهم بود؛ چون كه مشغول طاعت خدا هستم و مى خواهم خود را از افرادى همانند تو بى نياز گردانم و سربار جامعه نباشم ؛ زيرا هر كه سربار جامعه باشد، گناه و معصيت خداى تعالى را كرده است .
امام جعفر صادق عليه السلام افزود: در اين هنگام محمّد بن منكدر اظهار داشت :
خداوند تو را مورد رحمت خويش قرار دهد، خواستم تو را نصيحتى نمايم ؛ وليكن تو مرا ارشاد و نصيحت نمودى!
📚اعيان الشّيعه؛ج 1؛ص 652
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_باقر #تربت_سیدالشهداء
#داستان۶۴
✅بهترين دارو و درمان
محمّد بن مسلم در ضمن حديثى حكايت كند:
روزى در مدينه بيمار بودم ، امام محمّد باقر عليه السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پيچيده بود، برايم فرستاد.
وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : بايد براى درمان و علاج بيمارى خود، آن را بنوشى .
هنگامى كه خواستم آن را بنوشم ، متوجّه شدم كه آن شربت بسيار خوشبو و خنك است .
و چون شربت را نوشيدم ، غلام گفت : مولايم فرموده است : پس از آن كه شربت را نوشيدى ، حركت كن و نزد ما بيا.
@hekayatemenbari
من در فكر فرو رفتم كه چگونه به اين سرعت خوب شدم ؟!و اين شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشيدن شربت قادر به حركت و ايستادن نبودم .
به هر حال حركت كردم و به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم ؛ و دست و پيشانى مبارك آن حضرت را بوسيدم ؛ و چون گريه مى كردم حضرت فرمودند:
چرا گريه مى كنى؟!
- عرض كردم : اى مولايم ! بر غريبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنين بر ناتوانى خويش گريه مى كنم از اين كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فيض نمايم .
@hekayatemenbari
حضرت فرمود:
و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانيت ، متوجّه باش كه اولياء و دوستان ما در اين دنيا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در اين دنيا هر كجا و در هر وضعيتى كه باشد غريب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند.
امّا اين كه گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى ديدار با ما، به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.
سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟!
عرض كردم : شهادت مى دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد، من قدرت و توان حركت نداشتم ؛ وليكن به محض اين كه آن شربت را نوشيدم ، ناراحتيم برطرف شد و خوب شدم .
@hekayatemenbari
حضرت فرمود: آن شربت دارويى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسين عليه السلام است ، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.
📚بحارالا نوار؛ج 101؛ص 120؛ح 9 - اختصاص شيخ مفيد؛ص۵۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_باقر #ازدواج_فرزند
#داستان۶۵
✅ حمیده در دنیا ؛ محموده در آخرا
مرحوم راوندى در كتاب خرايح و جرايح آورده است :
روزى يكى از دوستان امام محمّد باقر عليه السلام ، به نام ابن عكاشه أسدى در منزل آن حضرت وارد شد.
ابن عكاشه گويد: چون بر آن حضرت وارد شدم ، فرزندش ابوعبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام را ديدم ، كه كنار پدر ايستاده است ، پس از آن كه نشستم مقدارى انگور آوردند.
خواستم كه تناول كنم ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: پيرمردان و كودكان انگور را دانه دانه مى خورند؛ ليكن تو دو تا دو تا ميل كن ، كه اين چنين مستحبّ است .
بعد از آن عرضه داشتم :
ياابن رسول اللّه ! فرزندت جعفر هنگام تزويجش فرا رسيده است ، چرا برنامه ازدواج او را فراهم نمى فرمائى ؟!
حضرت فرمود: به همين زودى قافله كنيزفروشان وارد مى شوند و با پول هاى درون اين كيسه ، جاريه اى مناسب برايش فراهم مى كنيم .
@hekayatemenbari
چند روزى پس از آن ، دوباره به حضور آن حضرت وارد شدم ، كه چند نفر ديگر نيز حضور داشتند، حضرت فرمود:
اى ابن عكاشه ! قافله كنيزفروشان از راه رسيده است ، اين كيسه را برگير و جاريه اى مناسب براى فرزندم خريدارى نما.
لذا نزد آن قافله آمديم و جوياى كنيزى شديم...
گفتند: آنچه داشتيم فروخته ايم ؛ و در حال حاضر فقط دو كنيز مريض حال باقى مانده است .
گفتم : آن ها را ببينيم ، پس از آن كه آن ها را مشاهده كرديم ، يكى از آن دو كنيز را برگزيديم و قيمت آن را جويا شديم؟!
فروشنده گفت : قيمت آن هفتاد دينار تمام مى باشد.
گفتم : من او را به آنچه كه در داخل اين كيسه موجود است ، خريدارم ، در اين هنگام پيرمرد محاسن سفيدى - كه همراه آن ها حضور داشت - گفت : مانعى ندارد.
@hekayatemenbari
چون كيسه را گشوديم و پول ها را محاسبه نموديم ، مبلغ هفتاد دينار كامل در آن موجود بود، پس آن ها را پرداختيم و كنيز را تحويل گرفته و خدمت حضرت باقرالعلوم عليه السلام در حالتى كه فرزندش جعفر عليه السلام نيز حضور داشت ، آورديم .
موقعى كه كنيز در حضور امام باقر عليه السلام قرار گرفت ، حضرت به او فرمود: نام تو چيست ؟
- كنيز گفت : حميده .
@hekayatemenbari
- حضرت فرمود: تو حميده ، در دنيا و محموده آخرت هستى .
و سپس اظهار داشت : برايم بگو كه آيا باكره هستى يا ثيّبه؟!
- گفت : بلى ، باكره هستم .
- حضرت فرمودند: چگونه باكره هستى ، و حال آن كه كسى از چنگال و تجاوز كنيزفروشان سالم نمى ماند؟!
- كنيز گفت : هرگاه رئيس آن ها نزد من مى آمد، كه با من مجامعت كند، پيرمردى سفيدموى حاضر مى شد و او را از اینکار ممانعت مى كرد؛ و اين كار چندين مرتبه واقع شد.
@hekayatemenbari
سپس امام محمّد باقر عليه السلام آن جاريه پاكدامن را تحويل فرزندش ، حضرت ابوعبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام داد و فرمود: او را تحويل بگير، كه همانا بهترين خلق خداوند متعال ، در روى زمين ، به نام موسى كاظم عليه السلام از او متولّد خواهد شد.
📚 بحارالانوار؛ج 48؛ص 5؛ح 5 - الخرائج والجرائح؛ج 1؛ص 197
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#امام_باقر #علم
#داستان۶۶
✅ چهارده معمّا و پاسخ
أبان بن تغلب و همچنين ابوبصير - كه هر دو از راويان حديث و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بوده اند - حكايت كنند:
طاووس يمانى با بعضى از دوستان خود مشغول طواف كعبه الهى بود، ناگهان متوجّه شد كه جلوتر از او نوجوانى خوش سيما نيز مشغول طواف كعبه الهى مى باشد، و چون در چهره نورانيش خوب دقيق شد، او را شناخت ، كه آن نوجوان حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام است.
هنگامى كه حضرت طواف خود را به پايان رساندند و دو ركعت نماز طواف به جاى آوردند، در گوشه اى از صحن مطهّر نشستند و مردم يك به يك مى آمدند و سؤ الات خود را در حضور آن حضرت مطرح مى كردند و جواب مى گرفتند و مى رفتند.
آن گاه طاووس يمانى به دوستان خود گفت : ما نزد اين دانشمند برويم و از او سؤ الى كنيم ، شايد جواب آن را نداند.
سپس طاووس يمانى به همراه دوستانش خدمت حضرت رسيدند و سلام كردند.
@hekayatemenbari
بعد از آن طاووس گفت : اى ابوجعفر! آيا مى دانى چه زمانى يك سوّم جمعيّت روى زمين هلاك و كشته شد؟!
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اى ابو عبدالرّحمن ! يك سوّم نبود؛ بلكه يك چهارم جمعيّت هلاك و نابود گرديد.
طاووس گفت : صحيح مى فرمائى ، حقّ با شما است ، اكنون بفرما كه چگونه چنان شد؟
حضرت فرمود: اين جريان ، آن زمانى اتّفاق افتاد كه تنها جمعيّت روى زمين حضرت آدم ، حواء، قابيل و هابيل بودند؛ و قابيل برادر خود را كشت ، در حالى كه هابيل در آن زمان يك چهارم جمعيّت را تشكيل مى داد.
طاووس گفت : كدام يك از هابيل و قابيل پدر تمام مردم بود؟
حضرت فرمود: هيچ كدام ؛ بلكه بعد از حضرت آدم عليه السلام ، شيث پدر آدميان بود.
طاووس پرسيد: چرا حضرت آدم عليه السلام را آدم ناميدند؟
فرمود: چون سرشت و خميرمايه او را از خاك روى زمين برگرفتند.
پرسيد: چرا همسر حضرت آدم را حوّاء گفته اند؟
فرمود: چون او از دنده آدم عليه السلام آفريده شد.
@hekayatemenbari
پرسيد: چرا شيطان را ابليس ناميده اند؟
فرمود: چون او از رحمت خداوند محروم و نااميد گشت .
پرسيد: چرا جنّ را به اين نام گفته اند؟
فرمود: چون كه آنها مى توانند از ديد انسانها مخفى و نامرئى گردند.
پرسيد: اوّلين كسى كه حيله بكار برد و دروغ گفت چه كسى بود؟
فرمود: شيطان بود، كه به خداوند عزّ و جلّ گفت : من از آدم بهتر و برترم ؛ چون كه مرا از آتش و او را از گِل آفريدى .
پرسيد: آن گروهى كه شهادت به حقّ دادند؛ ولى دروغ مى گفتند، چه كسانى بودند؟
فرمود: منافقين بودند، كه در ظاهر شهادت به رسالت و نبوّت رسول خدا صلى الله عليه و آله دادند؛ ولى در باطن دروغ مى گفتند، چون عقيده و ايمان به خداوند نداشتند.
پرسيد: آن رسولى را كه خداوند براى هدايت انسان فرستاد؛ ولى خودش از جنّ و انسان نبود، كه بود؟
فرمود: كلاغى بود، كه براى تعليم قابيل آمد تا او را هدايت كند كه چگونه جسد برادرش هابيل را دفن نمايد.
@hekayatemenbari
پرسيد: آن كه قوم و تبار خود را راهنمائى و انذار كرد، و از زمره جنّ و إنس نبود، كه بود؟
فرمود: مورچه اى بود كه در مقابل لشكر عظيم حضرت سليمان عليه السلام ، به هم نوعان خود گفت : درون لانه هايتان برويد تا توسّط لشكر سليمان لگدمال نگرديد.
طاووس يمانى گفت : آن چه حيوانى بود، كه به دروغ مورد تهمت قرار گرفت؟!
فرمود: گرگ بود، كه برادران حضرت يوسف عليه السلام آن را متّهم به قتل برادر خويش كردند.
@hekayatemenbari
طاووس در آخرين سؤ ال خود از امام امام محمّد باقر صلى الله عليه و آله ، پرسيد: آن چيست كه كم و زياد مى گردد؛ و آن ديگرى چيست كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد؛ و آن چست كه كم مى شود ولى زياد نمى گردد؟
حضرت باقرالعلوم عليه السلام همچنين در او جواب فرمود: آن كه كم و زياد مى شود، ماه است ؛ و آن كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد، آب دريا است ؛ و آن كه كم مى شود ولى زياد نمى گردد، عمر انسان است.
📚بحارالانوار؛ج 46؛ص 351؛ح 4
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57