#امام_رضا
#حکایات_منبر
#کارگر
#داستان۱۱۴
✅️ قرارداد کاری
سليمان جعفرى كه يكى از ارادتمندان امام رضا عليه السلام بود، مى گويد:
براى كارى خدمت امام رفته بودم ، چون كارم تمام شد خواستم به منزل خود برگردم ، امام فرمود:
امشب نزد ما بمان !
@hekayatemenbari
در محضر امام به خانه او رفتيم ، غلامان آن حضرت مشغول بنايى بودند امام در ميان آنها غلامى سياه را ديد كه از غلامان آن حضرت نبود، پرسيد:
- اين كسيت ؟
عرض كردند:
- به ما كمك مى كند به او چيزى خواهيم داد.
فرمود:
- مزدش را تعيين كرده ايد؟
عرض كردند:
- نه ، هر چه بدهيم راضى مى شود.
امام برآشفت و بسيار خشمگين شد. من عرض كردم :
فدايت شوم چرا خودت را ناراحت مى كنيد؟
@hekayatemenbari
فرمود:
من بارها به اينها گفته ام هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آن كه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسى كه بدون قرارداد قبلى كارى انجام دهد اگر سه برابر به او مزد بدهى ، خيال مى كند مزدش را كم داده اى ، اما اگر مزدش را قبلا تعيين كنى وقتى مزدش را بپردازى از تو خشنود خواهد شد كه به گفته خود عمل كرده اى و اگر بيش از مقدار قرارداد چيزى به او بدهى هر چه كم و ناچيز باشد، متوجه مى شود اضافه داده اى ، سپاسگزار خواهد بود.(1)
📚 داستان هاى بحار الانوار جلد چهارم
📚بحار: ج ۴۹، ص ۱۰۶
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#معجزه #حیوانات
#داستان۱۱۵
✅️ شکایت گنجشک
سليمان جعفرى كه از نسل حضرت ابى طالب است ، مى گويد: در ميان باغ در خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه ناگاه گنجشكى آمد با حال اضطراب جلوى آن حضرت نشست و مرتب داد مى زد و فرياد مى كشيد.
@hekayatemenbari
حضرت به من فرمود:
فلانى مى دانى اين گنجشك چه مى گويد؟
گفتم : خير!
فرمود: مى گويد؛
مارى در خانه مى خواهد جوجه هاى مرا بخورد.
سپس فرمود:
اين عصا را بردار و حركت كن و در فلان خانه مار را بكش !
سليمان مى گويد:
من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم ديدم مارى به سوى جوجه ها در حركت است او را كشته و به خدمت امام برگشتم.
📚داستان هاى بحار الانوار جلد سوم
📚بحار: ج ۴۹، ص ۸۸، و ج ۶۴، ص ۳۰۲
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#کارگر
#داستان۱۱۶
✅️ حجت خدا
عبدالله بن مغيره عراقى مى گويد: من به مذهب (واقفيه ) اعتقاد داشتم ، (و مى گفتم بعد از امام هفتم ، امامى نيست ) براى انجام مراسم حج به مكه رفتم در آنجا در مورد مذهبم ، شك و ترديد نمودم ، كنار كعبه خود را به ملتزم (ديوار مقابل در خانه كعبه ) چسباندم و گفتم : (خدايا! تو خواسته مرا مى دانى ، مرا به بهترين دين ارشاد فرما).
@hekayatemenbari
همانجا به قلبم افتاد كه به حضرت امام رضا(ع ) بروم ، به مدينه رفته و به خانه آن حضرت شتافتم ، و به خادم خانه گفتم : (به مولايت بگو يك مرد عراقى به در خانه آمده است ).
هماندم صداى امام رضا(ع ) را از درون خانه شنيدم دوبار فرمود:
(اى عبدالله بن مغيرة ! وارد خانه شو).
@hekayatemenbari
وارد خانه شدم ، هنگامى كه آن حضرت ، به چهره من نگاه كرد، فرمود: (خداوند دعايت را به استجابت رسانيد، و تو را به دين خودش ، هدايت نمود).
گفتم :
(اشهد انك حجة الله و امينه على خلقه :
گواهى مى دهم كه البته تو حجت خدا، و امين خدا در ميان مخلوقاتش هستى ).
📚استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستانهاى اصول كافى جلدهاى ۱ و ۲
📚اصول کافی ، ج۱، ص ۳۵۵، حديث ۱۳
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#قم
#داستان۱۱۷
✅️ ورود حضرت رضا(علیه السلام) به قم
مردم قم از همان آغاز از علاقمندان استوار آل محمد (صلى الله عليه و آله ) و آل على (عليه السلام ) بودند، و به اين خاطر، ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توجه خاصى به قم داشتند، از جمله :
@hekayatemenbari
امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) هنگامى كه به دعوت هاى مكرر مامون عباسى ، ناگزير از مدينه به سوى خراسان حركت نمود، از مدينه به بصره آمد، و از آن جا به سوى قم رهسپار گرديد.
@hekayatemenbari
در قم آن چنان مردم از آن بزرگوار، استقبال گرم و پرشورى كردند كه با هم در مورد مهمان كردن امام ، نزاع و كشمكش مى كردند.
تا اينكه امام هشتم فرمود شترم مامور است ، در كنار خانه هر كسى كه نشست ، مهمان همان خواهم شد.
شتر در كنار خانه شخصى نشست ، و آن شخص گفت : شب گذشته در خواب ديدم كه امام رضا (عليه السلام ) مهمان من است .
چيزى نگذشت كه مردم منزل آن شخص را به عنوان مكان بسيار مقدس گرامى داشتند و بعدا مدرسه شد و هم اكنون هنوز به عنوان مدرسه (رضويه ) باقى است.
@hekayatemenbari
ورود حضرت معصومه (عليهاالسلام) به قم نيزحاكى از تقدس اين مكان شريف است ، آرى علاوه بر شرافت سرزمين قم ورود اين بزرگواران نيز بر تقدس و شرافت اين سرزمين افزوده است .
📚استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستان هایی از چهارده معصوم ع
📚سفينة البحار ج ۲ ص ۴۴۷
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#معجزه
#داستان۱۱۸
✅️ برکت حضرت رضا علیه السلام
دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصيده شورانگيز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) يكى از لباسهاى خود را به او داد.
@hekayatemenbari
وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنيزى داشت كه بسيار به او علاقمند بود، ديد زخم جانكاهى در چشمهاى او پديد آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاينه چنين نظر دادند: ((در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نيستيم و راهى براى بهبود آن نمى يابيم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازيم اميدواريم كه سلامتى خود را بازيابد)).
@hekayatemenbari
دعبل ، از اين پيش آمد، سخت ناراحت وغمگين شد به طورى كه بسيار گريه كرد، سپس به ياد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش بود (و قسمت ديگر را مردم قم از او گرفته بودند).
آن لباس را به چشم كنيز كشيد، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، ديد چشمش خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بيمارى گشته است .
📚استاد محمد مهدی اشتهاردی؛ داستان دوستان
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#نماز_اول_وقت
#داستان۱۱۹
✅️امام رضا علیه السلام و نماز اول وقت
فرقه صابئی که در قرآن هم اسمشان آمده الان هم در منطقه خوزستان و اهواز صابئین داریم اینها به حضرت یحیی خیلی اهمیت میدادند گرایش شان بیشتر به حضرت یحیی هست و نقشی هم برای ستاره ها قائل هستند معتقدند ستاره ها در سرنوشت آدم موثرند نه پرستش ولی یک نوع قداستی برای ستارهها قائلند و پیروانی از حضرت یحیی هستند به اینها میگویند صابئین .
🔷رئیس اینها آدم مغرور و متکبری بود. آمد خدمت امام رضا با آقا وارد بحث بشود آقا خیلی باهاش صحبت کرد جالب است دارد که به یک نقطه ای رسیدند که گفت الانَ لانَ قَلبی؛ آقا الان قلبم نرم شد دیگر دروازه آماده توپ زدن شد، تیر آماده شلیک؛
حرفهایی که شما زدید قلبم آماده شد که حق را بپذیرم دیگر حرف آخر را باید امام رضا می زد.
می خواهم بگویم انقدر حساس بود، رئیس یک قبیله است؛ اگر مسلمان میشد قبیله اش را مسلمان میکرد مذهبش را هم می کشید گفت آقا آماده شده ام.
یک مرتبه صدای اذان بلند شد.
آقا امام رضا بلند شد، اطرافیان اعتراض کردند گفتند آقا تیر آماده شلیک است؟ الان آماده اند دو تا کلمه میگفتید کار تمام بود.
حضرت فرمودند: خیر! نُصلّی و نَعود؛ نماز میخوانیم و برمیگردیم.
📚 سخنرانی استاد رفیعی
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#امام_رضا
#حکایات_منبر
#معجزه
#داستان۱۲۰
✅️ اثر غبار حرم امام رضا علیه السلام
📝جوانی خارج از کشور درس می خواند پدرش خادم حرم حضرت رضا علیه السلام است . پسر خارج از کشور می رود تحصیل می کند.
بعد از مدتی که مدرکش هم می گیرد بر می گردد، پدر هرجوری می خواهد این پسر را تو خانه نگه دارد تو ایران نگه دارد بماند اینجا برایت کار راه می اندازیم سرمایه لازم را در اختیارت قرار می دهیم این پسر توجه نمی کند. می گوید من می خواهم برگردم.
@hekayatemenbari
می رود پیش یکی از اولیا الهی این بزرگوار می گوید کار از کار گذشته پسر تو تو ایران نخواهد ماند فقط یک کار توصیه می کنم انجام بده، چی؟ مقداری از غبار رو قبر یا رو ضریح حضرت رضا علیه السلام را بده به این بجه ات که دارد می رود در دیار غربت این خاک اورا نگه دارد.
@hekayatemenbari
اتفاقا غبارروبی می شود این وارد حرم می شود وارد آن ضریح می شود که غبار روبی باشد یک کاغذ می بیند افتاده رو زمین کاغذ را بر می دارد یک مقدار خاک از روی حرم حضرت رضا توی این کاغذ و می برد به پسرش می دهد می گوید بابا من که دیگر کاری از دستم بر نمی آید می خواهی بروی برو ؛ اما این خاک قبر امام رضاست نگه دار با خودت.
@hekayatemenbari
پدر خوابیده پسر تو اتاق نصف شب یک وقت صدای گریه ای پدرش شنید و از خواب پرید ، آمد جلو دید پسرش تو حیاط کنار باغچه دارد گریه می کند ، کاغذ هم دستش است.
گفتم چیه بابا؟
گفت بابا من می خواهم تو ایران بمانم و با این دختر هم می خواهم ازدواج کنم. -کی؟
- نامه نوشته.
نامه را برداشتم دیدم همان کاغذ که از گوشه ی ضریح برداشته بودم خاک ریختم نگو نامه بوده یک نفر یک عریضه نوشته انداخته تو ضریح.
@hekayatemenbari
نامه را نگاه کردم نوشته بود:
یا امام رضا!
من دختر یک کارگر شهرداری هستم ؛ به خاطر موقعیت بد پدر من کسی درِ خانه ی ما به خاستگاری نمی آید.
زمانش رسیده که من ازدواج کنم احساس می کنم تو خانه ی پدر سربارم. جایی غیر از حرم تو پیدا نکردم بیایم عرض حاجت کنم آنی که تو صلاح می دانی حواله کن برای ازدواج با من.
@hekayatemenbari
بابا من فقط با این دختر می خواهم ازدواج کنم.
بلند می شوند می روند به خواستگاری ولی این مرد به همسرش می گوید خانم! من یک کارگر شهرداری یک مرغ دار کم برای او ارزش قائل بشویم این عروسی است که امام رضا برای ما حواله داده؛ لذا احترامش کن.
هرطوری که برای دختر خودت برای این همکن.
می آیند در می زنند بی مقدمه وارد خانه می شوند؛ و هیچ چی هم از این نامه گفته نمی شود.
بساط مجلس به بهترین وجه ممکن فراهم میکنند.
بعد از اینکه اینها ازدواج کردند می گوید نگاه کردم به دختر گفتم تو این نامه را کِی انداختی؟
دیدم همان روزی که این نامه توی ضریح افتاده همان روز غبار روبی شده و همان روز این نامه به دست این پسر رسیده .
📚 سخنرانی استاد مومنی
🔻کانال حکایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57